دستور کشتن امام سجاد علیه السلام
ابو مخنف گفت: حديث كرد مرا سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم كه گفت:
به على اصغر بن الحسين (امام سجاد) عليهما السّلام رسيدم، ديدم بيمار است بر بستر افتاده و شمر بن ذى الجوشن با رجّاله يعنى پيادگان بر سر وى بودند، مى گفتند: اين را نمى كشى؟
من گفتم: سبحان اللّه آيا كودكان را هم بايد كشت؟ اين كودك است (و إنّه لما به) يعنى همين بيمارى او را از پاى در آورده است؟!
كار من اين بود ايستاده بودم و هر كس مى آمد و مى خواست آزارى به آن حضرت رساند، جلوگيرى مى كردم تا وقتى عمر سعد برسيد و گفت: هيچ كس داخل خيمهء زنان نشود و متعرّض اين جوان بيمار نگردد و هر كس از كالا و متاع ايشان چيزى برده است، بازگرداند.
حميد گفت: و اللّه هيچ كس چيزى بازپس نداد.
مترجم گويد:
يكى از قواعد مذهب ما اين است كه هر كس عمل نيكى كند، پاداش آن يابد هر چند او خود كافر باشد و عمل او اندك، مانند فرعون كه كافر بود و آن همه ستم كرد، امّا بخشنده بود خداوند ملك واسع و عمر دراز به او مرحمت كرد و نفرين موسى عليه السّلام را بر وى مستجاب نفرمود و انوشيروان كافر بود و عادل خداوند به مروحه دفع عذاب از او فرمايد كمافى الحديث. و عدل از اصول مذهب شيعه است پس خداوند هيچ عمل خير را ضايع نگذارد «كتب ربّكم على نفسه الرّحمة». و عامّه پندارند عمل زشت، كار نيك را حبط يعنى ناچيز و نابود مى كند چون عدل الهى را از اصول عقيده نشمرند.
و خواجه نصير الدّين طوسى فرمايد: الإحباط باطل.
همچنين حميد بن مسلم هر چند در سپاه دشمن بود، چون حفظ امام زين العابدين عليه السّلام كرد، اميد است خداوند عذاب را بر او سبك فرمايد.
در اخبار الدّول قرمانى است كه: شمر خواست على اصغر يعنى امام زين العابدين عليه السّلام را بكشد، زينب بنت على عليه السّلام بيرون آمد و گفت: او كشته نشود مگر من هم با او كشته شوم؛ شمردست بداشت.
و در روضة الصّفاست كه: چون شمر به آن خيمه در آمد كه على بن الحسين عليه السّلام در آنجا افتاده بود و سر بر بالين نهاده، شمشير بر كشيد تا او را بكشد، حميد بن مسلم گفت: سبحان اللّه آيا اين بيمار را خواهى كشت؟ البته او را مكش.
و بعضى گويند: عمر سعد دستهاى او بگرفت و گفت: آيا از خدا شرم ندارى و مى خواهى اين جوان بيمار را بكشى؟ شمر-لعنه اللّه-گفت: فرمان امير است كه همهء فرزندان حسين عليه السّلام را بكشم.
عمر مبالغت كرد در منع وى تا دست بازداشت و به سوختن سراپرده هاى ايشان فرمود.
و در مناقب ابن شهر آشوب است از المقتل احمد بن حنبل گفت: سبب بيمارى زين العابدين عليه السّلام آن بود كه زرهى پوشيد از بالاى او بلندتر بود، افزونى آن را به دست پاره كرد.
و در روايت شيخ مفيد است كه: چون عمر سعد بيامد زنان در روى او فرياد كشيدند و گريستند.
عمر گفت: هيچ كس در خيام اين زنان نرود، و متعرّض اين جوان بيمار نشويد. و زنان خواستند آن جامه ها كه سپاهيان ستانيده بودند، بازدهند تا خويشتن را بپوشند.
ابن سعدگفت: هر كس چيزى گرفته است، باز دهد. به خدا سوگند كه هيچ كس چيزى بازنداد. پس بر آن چادر و بر سراپرده هاى زنان گروهى پاسبان برگماشت و گفت: پاس داريد كسى بيرون نرود و آنان را آزار نكنيد و به چادر خويش بازگشت و در ميان همراهان خويش فرياد زد: «من ينتدب للحسين».
طبرى گفت: سنان بن انس نخعى بر در چادر ابن سعد آمد و به بانگ بلند فرياد زد:
اوقر ركابى فضّة و ذهبا
أنا قتلت الملك المحجّبا
قتلت خير النّاس أمّا و أبا
و خيرهم إذ ينسبون نسبا
يعنى: «شتر مرا از سيم و زر سنگين بار كن كه من پادشاه محجّب يعنى با فرّ و شكوه و آنكه در بند و دربان بسيار دارد و شكوه وى مانع ديدار او است بكشتم،
كشتم كسى را كه بهتر مردم است از جهت پدر و مادر و گوهر و نژاد و والاتر از همه.
عمر بن سعد گفت: گواهى مى دهم تو ديوانه اى و هرگز عاقل نبوده اى. او را در خيمه آوريد، وقتى او را در آوردند با چوبدستى او را بيازرد. و گفت: اى ديوانه اين چه سخن است كه مى گويى؟ به خدا سوگند اگر ابن زياد اين كلام تو بشنود گردن تو را مى زند.
مترجم گويد: مقصود عمر سعد اين است كه: چرا حسين عليه السّلام را اينگونه ستايش مى كنى و مى گويى بهترين خلق است.
و هم طبرى گفت: مردم با سنان بن انس گفتند: تو حسين پسر على و فاطمه دختر رسول خدا عليهم السّلام را كشتى، بزرگ و مهتر عرب بود و آمده بود پادشاهى را از دست بنى اميه بستاند، پس نزد اميران خويش رو و پاداش خود بخواه كه اگر همهء خزاين خويش را براى قتل حسين عليه السّلام به تو دهند، كم داده اند.
افزودن دیدگاه جدید