سرگذشتت شعلهای در دل شد و از سرگذشت
سرگذشتت شعلهای در دل شد و از سرگذشت
شام شوم از کربلا بهر تو سنگینتر گذشت
کس نمیداند چهها بر آل پیغمبر گذشت
ناقة عریانت از هر کوچه و معبر گذشت
شامیان از کینه و طغیان شـرار انگیختند
از فـراز بـامها آتش بـه فرقت ریختند
ای ز چشم شیعه جاری خون ساق پای تو
آفتـاب فـاطمه خـاکستر و سیمـای تو
تو چراغ عرشی و ویـرانه شد مأوای تو
خـاک ویرانـه کجا و صورت زیبای تو؟!
بود در ویرانه بـر رأس پدر، چشم ترت
همچو بسمل بال زد در پیش چشمت خواهرت
افزودن دیدگاه جدید