ستاره ی سحر شام کربلا بانو

ستاره ی سحر شام کربلا بانو

نگاه می کنی و می کُشی مرا بانو

مقیم زلف تو حالی خراب می خواهد

چو شمع سوخته جانی مذاب می خواهد

تمام لشکر شب را به دست صبح بکُش

ببین که خانه ما آفتاب می خواهد

بلند می شود آری درفش دین خدا

رسول دیگری این انقلاب می خواهد

دلا زسینه می روی به شهر حسین

یقین بدار که این شهر باب می خواهد

برای آن که بماند وقار زینبی اش

شبیه زانوی سقا رکاب می خواهد

غروب علقمه اقتدار عباس است

عقیله خواهر محمل سوار عباس است

تمام نیزه نشینان تو را دعا کردند

میان دشت بلا تو در غمت رها کردند

دمی که بر رگ حلقوم عشق بوسه زدی

تو را به کعب نی کینه ها جدا کردند

به کوفه رفتی و بازار چشم نامحرم

تو را حقیر سرانگشتشان نما کردند

نگاه خسته ی یک ناقه سخت می گریید

تو را دمی که خارجیان خارجی صدا کردند

زدیده گریه ی باران نم نم آمده است

شب تولد تو یا محرم آمده است

علی شکاری

افزودن دیدگاه جدید