فلسفه قیام امام، بخش سوم: امر به معروف و نهى از منكر (2)
3 - رشته امر به معروف و نهى از منكر
رشته بعدى هم رشته نهى از منكر و امر به معروف در بالاترين شكل آن است كه در نامه به معاويه در كتاب هاى تاريخ نقل شده است، نقل شيعه هم نيست، مورخين سنى هم نقل كرده اند؛ آن نامه كذايى و نهى از منكر و امر به معروف، تا هنگام حركت از مدينه است؛ كه بعد از به سلطنت رسيدن يزيد مى باشد؛ كه اين هم امر به معروف و نهى از منكر است. أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر.
ببينيد يك انسان، هم در تلاش نفسانى و شخصى - تهذيب نفس - آن حركت عظيم را مى كند؛ هم در صحنه و عرصه فرهنگى، كه مبارزه با تحريف، اشاعه احكام الهى و تربيت شاگرد و انسان هاى بزرگ است و هم در عرصه سياسى كه امر به معروف و نهى از منكر است، بعد هم مجاهدت عظيم ايشان، كه مربوط به عرصه سياسى است. اين انسان، در سه عرصه مشغول خودسازى و پيشرفت است.
4 - قيام براى امر به معروف و نهى از منكر
هنگامى كه خواست از مكه بيرون بيايد در خطبه اى كه روز هشتم ذيحجه خواند صريحاً فرمود:
«من براى امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كنم نه براى حكومت يا فتنه انگيزى».
(مقتل الحسين للخوارزمى، ج 1، ص 188)
برنامه حسين همان برنامه جدش و پدرش بود، دعوت مسلمانان به تقوى، آنان را وادارد در زمين برترى نجويند، يعنى به اصطلاح قرآن مجيد: (علوا فى الارض)( قصص/ 83) نكنند. تطميع هاى حكومت يزيد آنان را نفريبد، كه بشر پرست شوند، بلكه بايد خدا پرست گردند. دنيا بالاخره مى گذرد اين قدر حرص و غفلت براى چه؟ مگر چقدر اينجا مى مانند؟
(سيدالشهدا عليه السلام شهيد دستغيب، ص 154)
5 - هدف حسين ايمان و تقوى است
هدف ابى عبدالله ايمان و تقوى است. خودش فرمود:
خرجت لآمر بالمعروف و أنهى عن المنكر. ترك گناه، كنار گذاشتن دوستى دنيا و به جايش دوستى آخرت، كنار گذاشتن شهوت پرستى و شهوترانى، و خدا دوست و خدا پرست شدن، زير بار ظلم نرفتن و تابع طاغى ياغى نشدن، از آن طرف پيرو حق و تابع فرمان خدا شدن هدف حسين است.
(سيد الشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 189)
6 - هدف از قيام
جمله اى از امام حسين عليه السلام هست كه با اينكه خودم اين جمله را بارها تكرار كرده ام، ولى به معنى و عمق آن، خيلى فكر نكرده بودم. اين جمله در آن وصيتنامه معروفى است كه امام به برادرشان محمد ابن حنفيه مى نويسد. محمد ابن حنفيه بيمار بود، به طورى كه دست هايش فلج شده بود و لهذا از شركت در جهاد معذور بود. ظاهرا وقتى كه حضرت مى خواستند از مدينه خارج شوند، وصيتنامه اى نوشتند و تحويل دادند. البته اين وصيتنامه نه به معناى وصيتنامه اى است كه ما مى گوييم، بلكه بمعناى سفارشنامه است كه به معناى اينكه وضع خودش را روشن كند كه حركت و قيام من چيست و هدفش چيست.
ابتدا فرمود: إنّى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً، و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فى أمة جدّى، اتهاماتى را كه مى دانست بعدها به او مى زنند، رد كرد. خواهند گفت: حسين دلش مقام مى خواست، دلش نعمت هاى دنيا مى خواست، حسين يك آدم مفسد و اخلالگر بود، حسين يك آدم ستمگر بود. دنيا بداند كه حسين جز اصلاح امت، هدف نداشت، من يك مصلحم.
بعد فرمود: أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدى و أبى؛
هدف من، يكى امر به معروف و نهى از منكر است و ديگر اينكه سير كنم، سيره قرار بدهم همان سيره جدم و پدرم را.
اين جمله دوم، خيلى بايد شكافته شود. اين جمله در آن تاريخ، معنى و مفهوم خاصى داشته است. چرا امام حسين بعد كه فرمود مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم، اضافه كرد مى خواهم سير كنم به سيره جدم و پدرم؟ ممكن است كسى بگويد همان گفتن امر به معروف و نهى از منكر كافى بود. مگر سيره جد و پدرش، غير از امر به معروف و نهى از منكر بود؟ جواب اين است كه اتفاقا بله!؟
7 - قيام براى احياى ارزش هاى اسلامى
اگر به تحليل ظاهرى قضيه (قيام عاشورا) نگاه كنيم، اين قيام، قيام عليه حكومت فاسد و ضد مردمى يزيد است؛ اما در باطن، يك قيام براى ارزش هاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و براى عزت است؛ براى اين است كه مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پيدا كنند، لذا ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمد بن حنفيه و در واقع در پيام به تاريخ، اين طور گفت: إنى لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما؛ من با تكبر، با غرور، از روى فخر فروشى، از روى ميل به قدرت و تشنه قدرت بودن قيام نكردم؛ إنما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدّى؛ من مى بينم كه اوضاع در ميان امت پيامبر دگرگون شده است؛ حركت، حركت غلطى است، حركت، حركت به سمت انحطاط است در ضد جهتی است كه اسلام مى خواست و پيامبر آورده بود؛ قيام كردم براى اين كه با اين ها مبارزه كنم.
مبارزه امام حسين دو وجه دارد و ممكن است دو نتيجه به بار بياورد؛ اما هر دو نتيجه خوب است:
يك نتيجه اين بود كه امام حسين عليه السلام بتواند بر حكومت يزيد پيروز بشود و قدرت را از چنگ آن كسانى كه با زور بر سر مردم مى كوبيدند و سرنوشت مردم را تباه مى كردند، خارج كند و كار را در مسير صحيح خود بيندازد؛ اگر اين كار صورت مى گرفت، البته باز مسير تاريخى عوض مى شد.
يك وجه ديگر اين بود كه امام حسين نتواند به هر دليلى اين پيروزى سياسى و نظامى را به دست بياورد؛ آن وقت امام حسين در اين جا ديگر نه با زبان، بلكه با خون، با مظلوميت، با زبانى كه تاريخ تا ابد آن را فراموش نخواهد كرد، حرف خود را مثل يك جريان مداوم و غير قابل انقطاع در تاريخ به جريان مى اندازد؛ و اين كار را امام حسين كرد.
البته آن كسانى كه دم از ايمان مى زدند، اگر رفتارى غير از آن داشتند كه به امام حسين نشان دادند، شق اول پيش مى آمد و امام حسين مى توانست دنيا و آخرت را در همان زمان اصلاح كند؛ اما كوتاهى كردند! البته بحث اين كه چرا كوتاهى كردند، چه طور كوتاهى كردند، از آن بحث هاى طولانى و مرارت بارى است كه بنده در چند سال قبل از اين تحت عنوان «خواص و عوام» آن را مقدارى مطرح كردم، يعنى چه كسانى كوتاهى كردند، كه من نمى خواهم آن حرف ها را مجددا بگويم.
بنابراين، كوتاهى شد و به خاطر كوتاهى ديگران، مقصود اول حاصل نشد؛ اما مقصود دوم حاصل گرديد، اين ديگر آن چيزى است كه هيچ قدرتى نمى تواند آن را از امام حسين بگيرد؛ قدرت رفتن به ميدان شهادت، دادن عزيزان؛ آن گذشت بزرگى كه از بس عظيم است، دشمن در مقابل آن، هر عظمتى كه داشته باشد، كوچك و محو مى شود؛ و اين خورشيد درخشان روز به روز در دنياى اسلام نور افشانى بيشترى مى كند و بشريت را احاطه مى كند.
افزودن دیدگاه جدید