فلسفه قیام امام علیه السلام: بخش دوم: رد بيعت با يزيد(1)
1 - نامه يزيد به وليد بن عتبه
معاويه - كه خداوند او را لعنت كند - در شب پانزدهم ماه رجب سال شصت هجرى به درك واصل شد و فرزند او يزيد لعنة الله عليه جانشين او گشت و شروع به برنامه ريزى براى خلافت خود نمود. يزيد در ابتداى امر، نامه اى براى وليد بن عتبه، پسر ابوسفيان كه حاكم مدينه بود، فرستاد و به او اين گونه دستور داد كه:
اى وليد! بايد از ابو عبدالله حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابوبكر، براى من بيعت بگيرى و بر آن ها سخت بگير و هيچ عذر و بهانه اى را از ايشان قبول نكن و هر كدام از آن ها كه بيعت با من امتناع نمود، سرش را از تن جدا كرده و براى من بفرست!
(منتهى الامال، ص 89)
2 - فاتحه اسلام را بايد خواند!
امام حسين (علیه السلام) در كوچه هاى مدينه با مروان حَكَم ملاقات نمود، مروان گفت: يا ابا عبدالله! من خيرخواه توأم، بيا و نصيحت مرا قبول كن!
امام فرمودند: نصيحت تو چيست؟
مروان گفت: به تو پيشنهاد مى كنم با بيعت با يزيد موافقت نمايى؛ زيرا اين كار به صلاح دين و دنياى تو را در بر دارد.
امام فرمودند: إنا لله و إنا إليه راجعون و على الاسلام السلام. سخنان مروان تا حدى حيرت انگيز بود كه سبب شد حضرت كلمه استرجاع را بگويد و بفرمايد كه: فاتحه اسلام خوانده است، هنگامى كه امت اسلامى به خليفه اى همانند يزيد مبتلا شوند. همانا از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است.
گفتگوى بسيارى ميان مروان و امام حسين عليه السلام در گرفت تا آن كه مروان با خشم و عصبانيت از امام جدا شد.
(منتهى الامال، ص 96)
3 - نپذيرفتن بيعت با يزيد فاسق
وقتى امام حسين عليه السلام از مدينه خارج مى شد، كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و قبر را در آغوش گرفت و گريه شديدى كرد، با آن حضرت خداحافظى نمود و فرمود: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله! از جوار تو به اجبار خارج مى شوم، آنچه باعث جدايى بين من و تو شد، اين بود كه مى بايست با يزيدى بيعت مى كردم كه شرابخوار و فاسق است. اگر بيعت كنم، كافر شده ام و اگر ابا كنم، كشته مى شوم. پس من از نزد تو به اجبار خارج مى شوم. خداحافظ يا رسول الله.
حضرت ساعتى به خواب رفتند، در خواب پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدند كه نزد او ايستاده و مى فرمايد: پسرم! پدر تو و مادر و برادرت به من ملحق شدند و اينها در منزل زندگى جاودان مجتمع اند ما مشتاق توايم؛ پس زودتر نزد ما بشتاب، بدان پسرم كه براى تو درجه اى پوشيده از نور خداست و به آن نمى رسى مگر با شهادت و چه نزديك شده آمدنت نزد ما.
(مقتل الحسين، 38)
افزودن دیدگاه جدید