فلسفه قيام امام (علیه السلام): بخش اول: دعوت كوفيان (1)
1 - بازتاب خبر مرگ معاويه در كوفه
خبر مرگ معاويه در شهر كوفه منتشر گرديد، كوفيان به محض اطلاع از اين خبر و اين كه امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير زیر بار بيعت با يزيد نرفته اند و در مكه پناهنده شده اند، در خانه شخصى به نام سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند، خداوند را شكر مى نمودند از اين كه سرانجام معاويه هلاك گرديد، در اين حال سليمان برخاست و سخنرانى كرد كه:
اى شيعيان! بدانيد كه معاويه ستمگر به هلاكت رسيده و يزيد شراب خوار به جاى او بر تخت سلطنت نشسته است، امام حسين عليه السلام در چنين شرايطى از بيعت با يزيد سر باز زده و به سمت مكه شتافته است.
شما شيعيان او و پيش از اين جزو شيعيان پدر بزرگوار او بوديد، اينك اگر در خود اين را مى بينيد كه مى توانيد ياور او باشيد و با دشمنان جهاد كنيد، پس نامه اى بنويسيد و او را دعوت نماييد؛ اما اگر مى ترسيد و مى دانيد كه نمى توانيد او را يارى كنيد و از او پيروى نماييد، پس فريبش ندهيد و او را در مهلكه نياندازيد.
آن ها گفتند: اگر امام به سوى كوفه بيايد، ما همگى به دست ارادت و بندگى با او بيعت خواهيم كرده و در يارى او و جهاد با دشمنانش جانفشانى ها خواهيم كرد.
(منتهى الامال، ص 115)
2 - اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا
پس از اين گفتگوها، سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد بجلى و حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان نامه اى براى امام حسين عليه السلام فرستادند و در آن نامه پس از حمد و ثناى الهى و گفتن خبر هلاكت معاويه اين چنين بيان كردند كه:
اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا؛ زيرا ما امام و مقتدايى نداريم و به شهر ما قدم رنجه كن، شايد كه از بركت وجود شما خداوند حق را بر ما آشكار گرداند.
نعمان بن بشير والى كوفه در قصر حكومتى خود ذليل است، او خودش را امير ما مى داند، اما ما او را به عنوان امير و حاكم بر خود نمى شناسيم و به اميرى نمى خوانيم و در نماز جمعه او حاضر نمى گرديم و در اعياد براى برگزارى نماز همراه او خارج نمى گرديم، اگر بدانيم كه آن حضرت به سوى شهر ما تشريف مى آورد، نعمان را از كوفه بيرون مى كنيم تا به شاميان ملحق شود. والسلام.
(منتهى الامال، ص 116)
3 - دوازده هزار نامه دعوت
اين نامه ها مرتب و پشت سر هم به امام مى رسيد تا آن كه در يك روز، شمار اين نامه ها به ششصد نامه رسيد، امام با دريافت اين نامه ها باز هم تأمل و صبر مى نمود و جوابى نمى داد تا آن كه دوازده هزار نامه به سوى امام فرستاده شد.
(منتهى الامال، ص 120)
4 - امضاى هجده هزار مسلمان
«كوفه» اصلاً اردوگاه بوده است، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تأسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلاً حيره بود. اين شهر را سعد وقاص ساخت. همان مسلمانانى كه سرباز بودند، و در واقع همان اردوگاه، و در آنجا براى خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قوى ترين شهرهای عالم بود.
مردم اين شهر از امام حسين دعوت مى كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنج هزار نفر و نُه هزار نفر بلكه حدود هيجده هزار نامه مى رسد كه بعضى از نامه ها را چند نفر و بعضى ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.
اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟
حجت بر او تمام شده است. عكس العمل، مثبت و ماهيت عملش، ماهيت تعاون است، يعنى مسلمانانى قيامى كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفى و تقوى ندارد، ماهيت مثبت دارد، كارى از ناحيه ديگران آغاز شده است، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد.
اينجا وظيفه چيست؟
در آنجا وظيفه نه گفتن بود. از نظر بيعت، امام حسين فقط بايد بگويد: نه، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مى كرد و مى رفت در كوهستان هاى يمن زندگى مى كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمى يافتند، از عهده وظيفه اولش برآمده بود؛ چون بيعت مى خواستند، نمى خواست بيعت بكند؛ آنها مى گفتند: بيعت كن، مى گفت: نه از نظر تقاضاى بيعت و از كوهستان هاى يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مى كردند، وظيفه اش را انجام داده بود؛ اما اينجا مسأله، مسأله دعوت است؛ يك وظيفه جديد است؛ مسلمان ها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند. اينجا اتمام حجت است.
(حماسه حسينى، ج 2، ص 269)
5 - آمادگى اهل كوفه
عواملى كه در كار بوده و ممكن است در اين امر (نهضت حسينى) دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است:
1 - اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. در اين جهت فرقى ميان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنان كه فرقى ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاى سه گانه نبود.
اين جهت به تنهايى وظيفه اى ايجاب نمى كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت، صلاحيت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى اين امام اعلام كردند، او هم قبول مى كند. امام مادامى كه مردم آمادگى ندارند از طرفى، و از طرف ديگر اوضاع امام مخالفت نيست، بلكه همكارى و همگامى است همچنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام چنين كرد، در مشورت هاى سياسى و قضايى شركت مى كرد و به نماز جماعت حاضر مى شد. خودش فرمود: لقد علمتم انّى أحق الناس بها من غيرى؛ و الله لاسلمن ما سلمت أمور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة.
در قضيه كربلا اين عامل به تنهايى دخالت نداشته است. اين عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است، بايد در نظر بگيريم؛ چون عامل دعوت مردم، براى به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر. پس اين عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود.
2 - از امام بيعت مى خواستند و در اين كار رخصتى نبود، يزيد نوشت: خذ الحسين بالبيعة أخذاً شديداً ليس فيه رخصة.
بيعت، امضا و قبول و تأييد بود.
3 - مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت، او را دعوت كردند و آمادگى خود را براى كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند، نامه هاى پى در پى آمد، قاصد امام هم آمادگى مردم را تأييد كرد.
4 - اصلى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر، مخصوصاً در موردى كه كار از حدود مسائل جزئى تجاوز كند، تحليل حرام و تحريم حلال بشود، بدعت پيدا بشود، حقوق عمومى پايمال شود، ظلم زياد بشود. امام مكرر به اين اصل استناد كرده است. در يك جا فرمود:
إنّى لم أخرج أشرا و لابطراً و لامفسدا و لا ظالما، و إنما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى، أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدّى و أبى. جاى ديگر فرمود:
سمعت جدى رسول الله: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله؛ و در جاى ديگر فرمود:
ألا ترون أن الحق لايعمل به، و أن الباطل لا يتناهى عنه!؟ ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا انی لا ارى الموت الا سعادة والحياة مع الظالمين إلاّ برما.
(حماسه حسينى، ج 3، ص 175)
6 - كدام يك از دو عامل تقدم داشت؟
از اين دو عامل، كدام يك بر ديگرى تقدم داشت: آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد، مردم كوفه از او دعوت كردند يا لااقل زمانا چنين بود، يعنى بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود، دعوت مردم كوفه رسيد؟ يا قضيه بر عكس بود؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند، او هم بايد جواب مثبت بدهد.
بديهى است مردى كه كانديدا مى شود براى كارى به اين بزرگى، ديگر براى او بيعت كردن معنى ندارد. بيعت نكرد براى اينكه به تقاضاى مردم كوفه جواب مثبت داده بود! از اين دو تا كدام است؟ به حسب تاريخ مسلماً اولى. چرا؟ براى اينكه همان روز اولى كه معاويه مرد، از امام حسين تقاضاى بيعت شد؛ بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد، آمد به مدينه و مى خواست با هر لم و كلكى هست، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند.
مسأله ی تقاضاى بيعت و امتناع از آن، تقدم زمانى دارد. خود يزيد هم وقتى معاويه مرد، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سبك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاى جماز خودش را به مدينه رساند، نامه اى فرستاد و همان كس كه خبر مرگ معاويه را به والى مدينه داد، آن نامه را هم به او نشان داد كه: خذ الحسين بالبيعة أخذا شديدا؛ از حسين بن على و اين دو سه نفر ديگر، به شدت، هر طور كه هست بيعت بگير. هنوز شايد كوفه خبر نشده بود كه معاويه مرده است.
به علاوه تاريخ اينطور مى گويد كه از امام حسين تقاضاى بيعت كردند، امام حسين امتناع كرد، حاضر نشد، دو سه روز به همين منوال گذشت، هى مى آمدند، گاهى با زبان نرم و گاهى با خشونت، تا حضرت اساساً مدينه را رها كرد در بيست و هفتم رجب امام حسين از مدينه حركت كرد و در سوم شعبان به مكه رسيد. دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيده، يعنى بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاى بيعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اينكه بيش از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرد بود.
بنابراين مسأله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديدا شده بود ديگر نداشت كه بيعت بكند، يعنى بيعت نكرد چون به كوفى ها جواب مساعد داده بود! خير، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاى كوفى ها در ميان باشد، و فرمود: من بيعت نمى كنم ولو در همه زمين مأوى و ملجئى براى من باقى نماند. يعنى اگر تمام اقطار روى زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براى زندگى من وجود نداشته باشد، باز هم بيعت نمى كنم.
(حماسه حسينى، ج 2، ص 272)
افزودن دیدگاه جدید