ناباورانه میبرم ای باورم تو را
ناباورانه میبرم ای باورم تو را
ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را
سخت است روی سطح عبا جمع کردنت
پاشیدهاند بس که به دور و برم تو را
پا را مکش که شیون زنها بلند شد
سوگند میدهم به دل دخترم تو را
لبخندها بلندتر از قبل میشود
وقتی که میکشم به دو چشم تَرم تو را
حالا صدای هلهلهها هم بلند شد
یعنی که آمده ببرد خواهرم تو را
جای منِ شکسته ببین در میان خون
با دست خُرد شانه زده مادرم تو را
وای از حرم که مینگرد ساعتی دگر
بر نیزه میبرند کنار سرم تو را
میخواستم بغل کنمت باز هم ولی
تکه به تکه در بغلم میبرم تو را
حسن لطفی
افزودن دیدگاه جدید