روضه حضرت سکینه (گودال قتلگاه) از زبان مرحوم فلسفی
سکينه مظلمومانه آمد کنار گودال قتلگاه، ديد عمه اش با يک بدن بي سر و قطعه قطعه شده صحبت مي کند.
گفت: «عمتي! هذا نعش من؟» اين بدن چه کسي است؟
«نعش أبيک الحسين» اين بدن پدر مظلومت ابي عبدالله الحسين است.
به محض اينکه اين حرف را زد، «ثم إنّ السکينة اعتنقت جسد أبيها الحسين» (1) خودش را انداخت روي بدن و دستش را قلّاب کرد به آن گردني که سر ندارد و شروع کرد با پدر صحبت کردن، حرف زد، بعد ديد چند نفر آمدند که بچّه را از روي بدن بردارند.
گفت: «يا هذا أنتم مقيمون أم راحلون؟» شما امشب کربلا مي مانيد، يا خيال رفتن داريد؟
«قال بل نحن راحلون» ما مي رويم.
گفت: «إذا عزمتم علي المسير، فسيروا بهذه النسوة و اترکوني أبکي علي والدي و أوستانس به»؛
گفت: اگر مي خواهيد برويد، برويد: زنها را هم ببريد، بچّه ها را هم ببريد، بگذاريد من تنها کنار جسد پدرم بمانم و براي پدرم عزاداري کنم.
اما نگذاردند. بعد گفت: حال که نمي گذاريد من بمانم، «إن لي أخ صغير قد قتله القوم» صدا زد مردم من يک برادر شير خواره در اين بيابان دارم که لشگريان او را کشتند، بگذاريد بروم او را ببينم. (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- قال الراوي: فأبکت و الله کل عدو و صديق ثم إن سکينة اعتنقت جسد أبيها الحسين فاجتمعت عدة من الاعراب حتي جروها عنه.
اللهوف، 130
2- اللهوف ص: 130
افزودن دیدگاه جدید