روضه علی اصغر علیه السلام از زبان مرحوم فلسفی
و اما روز عاشورا وقتي علي اصغر را به دست آقا دادند، يک نگاهي به بچه کرد، خيلي متأثر شد.
شير خواره اگر شير بخورد، هم آب خورده و هم غذا و اگر شير نخورد، نه آب خورده و نه غذا.
آقا ديد خيلي حالش بد است. گفت: زينب جان! اين بچه را به من بدهيد ببرم. به مردم نشان دهم، يعني ما صبح تا حالا با مردم فقط حرف زديم، القاء کرديم، کار ما سمعي بوده است. حالا بگذار سمعي و بصري کار کنيم.
بچه را در يک پارچه سفيد پيچيدند. آقا بچّه را بغل کرد و آمد مقابل مردم روي دست، بچّه را بلند کرد. اگر به من بگوئيد بچّه را چطور نگه داشت که بچّه ضربه نخورد، من آنچه حس مي کنم و از نظر وضعيت بچّه و آن عمل خلافي که آنها کردند، اينطور مي باشد که آقا سوار است، پارچه داخل کتف بچه را مشت کرده و گرفته است. بچّه را هم روي دست بلند کرد، سر بچّه هم به پشت دست آقا تکيه داده است. پاي بچه هم دم آرنج آقاست. بچه به حالت طبيعي به دست ابي عبدالله ايستاده است. آقا بچّه را نشان داد و گفت: (ويلکم يا قوم) واي بر شما! عذاب بر شما! بلا بر شما! من که ديگر غير از اين شيرخوار کسي را ندارم. شما ببينيد که چقدر در التهاب است.
آقا سخن مي گفت که يک وقت خون از گلوي علي اصغر ريخت و بچه عزيزش روي دستش شهيد شد. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالأنوار ج: 45 ص: 46
افزودن دیدگاه جدید