غزل میگفت سقا دست هایش

زمین افتاد یکتا دست هایش

چگونه نشکند پشت برادر؟؟

که تن یک جا و یک جا دست هایش

 

فدای جان پر درد تو زهرا

که می گفتی :خدایا؟دست هایش

به حسرت عرشیان دیدند آَن روز

بغل کرده خدا را دست هایش

به گردابی ز نامردی این قوم

ز پا افتاده حتی دست هایش

اگر آن روز افتادند بر خاک

سرا پا مانده دین با دست هایش

ابالفضل آن علمدار دلاور

پناه ماست فردا دست هایش

شاعر:فتانه افرسی نیا

افزودن دیدگاه جدید