هر لحظه نگاهت که می افتد به نگاهم

هر لحظه نگاهت که می افتد به نگاهم

یک قافله ریزد به هم از قدرت آهم

هر بار می آیم که تو را خوب ببینم

هی سیلی و شلاق می آید سر راهم

دختر همه هوش و حواسش پی باباست

من که یتیمم چه به جز مرگ بخواهم

حالا چه شده است این همه بعد از تو نمردم

از برکت عمه است که بوده است پناهم

ورنه لگد و کعب نی و سنگ که انگار....

....طوفان عظیمی است و من چون پر کاهم

آتش که نوازش کند آیا اثری هم...

...میماند از آن معجر و گیسوی سیاهم؟

خولی و سنان ، زجر دگرها و دگرها

من یک تن و هم دست شدند این همه با هم

هرکس ز عمو کینه به دل داشت مرا زد

بی آنکه بگوید چه بوده است گناهم

بر نی سر اصغر رود اما سر من نه

ای شمر تو یا حرمله دریاب مرا هم

افزودن دیدگاه جدید