اى دلبر و فرخ رخ فرخنده شمايل
اى دلبر و فرخ رخ فرخنده شمايل ----- واى دولت حسن آمده بر روى تو مايل
خال تو نشان تو و گيسوت حمايل ----- ديوانه دل ما و به دوش تو سلاسل
آن سلسله را چون دل ما در خور و قابل ----- بر گردن يك سلسله منت بنه اى يار
اى محرم كوى تو دل عامى و عارف ----- اى چهره تو قبله ارباب معارف
تو كعبه حسنى و بتان حول تو طائف ----- وندر حرم روى تو اى كان لطائف
زلف تو از آن روى كه الخائن خائف ----- لرزان و پريشان است چون دزد سيه كار
سرما بنگر تا كه چه آرد به سر ما ----- گر ما بدر نگيم كشدمان همه سر ما
زان آتش سيال فروزنده ز مينا ----- كن سينه سوزانم غيرت ده سينا
تا هست به بزم اندر اين آب شرر زا ----- النار و لاالعاركه عار آيدم از نار
از سطوت سر ما ز چه سوراخ به سوراخ ----- در خانه خزيدستى اى لعبت گستاخ
يك ساغر مى مى زن و در باغ شو از كاخ ----- پوشيده ببين از برف زير و ز برشاخ
اى شوخ اما تنظر و الغصن لقدشاخ ----- شيخى است كه اسپيد كند جامه و دستار
خرم دل آن كو ز طرب فرو نباشد ----- در خاطرش از سردى دى گرد نباشد
گر فصل زمستان شد دم سرد نباشد ----- بى باده زيد مرد مگر مرد نباشد
گر درد نباشد چه غم ارورد نباشد ----- كز برگ درختان راست اشكوفه بسيار
اين جامه به روى هم بيكاره نپوشيد ----- سنجاب و خز ار داريد يكباره فروشيد
پس باده به دست آريد همواره نپوشيد ----- با يكدگر انگاه كه گرميد بجوشيد
زنهار حريفان ز من اين پند نيوشيد ----- از پند كه بر مى ببرد مرد هشيوار
هر چند كه در روز وليعهدى حيدر ----- بخشد گنه شيعه وى حضرت داور
سهلست اگر يك روز بى باده برم سر ----- خيزآب معطر زن برنار مقطر
بايد به چنين روزى با ذيل مطهر ----- در مجلس پاكان شوم و محفل ابرار
زان خمر قديمى كه نه هم عصر عصير است ----- زان مى كه يكى از اثرش جرم اثير است
زان مى كه از او نشئه انسان كبير است ----- زان مى كه گسارنده اوحى قدير است
زان باده كه خمخانه او خم غدير است ----- اى ساقى قدسى ز كرم ساغر سرشار
حق گفت به پيغمبر خوش دار وفا را ----- در عالم ذرات كه خوانديم شما را
گفتيم الستى و شنيديم بلى را ----- يك عالم ذر دگر امروز بيارا
با خلق بيا تازه كن آن عهد خدا را ----- اى سيد كل فخر رسل احمد مختار
همچون زكريا ز تكلم چه كنى صوم ----- بى رمز بما انزل تبليغ كن اين قوم
بيدار على باش و برانگيز تو از نوم ----- اين قوم گران خواب و مپرهيز تو از لوم
اعلان وصايت كن و فرماى كه اليوم ----- اكملت لكم دينكم اى زمره انصار
اورنگ حجازى خواست سلطان حجازى ----- چون صورت رحمن ديد كرسى حجازى
از عرش فراشد سر منبر ز فرازى ----- برخواند يكى خطبه تازى بدرازى
كوته نظران را گفت تا چند مجازى ----- حق خواست حقيقت شود امروز پديدار
آن گاه على را ز كرم گشت طلب خواه ----- بگزيد چو از مهر، على جا به برشاه
اين نكته عيان شد كه نبى مهر وولى ماه ----- بگرفت چو پيغمبر بازوى يداللّه
برداشت على را به مقام و رفعناه ----- آن سان كه به رفعت بشد از حيطه پندار
فرمود نبى كاين حكم از عالم بالاست ----- امروز چو در رتبه على از همه اعلى است
در ملك ولايت ولى و والى والاست ----- هر گونه تصرف كند او از همه اولى ست
بايست بداند كه على سيد و مولاست ----- آن كس كه مرا مولا مى داند و سالار
اى خواجه مرا هر چند شاعر نتوان گفت ----- چونان كه پيمبر را ساحر نتوان گفت
با آن كه بسى نكته به ظاهر نتوان گفت ----- راز دل فاتر به دفاتر نتوان گفت
لكن به چنين خاطر قادر نتوان گفت ----- دم در كش و يكباره ميا از در گفتار
افزودن دیدگاه جدید