آمد سحر ز كوى تو دامن كشان صبا

آمد سحر ز كوى تو دامن كشان صبا ----- اهدى السلام منك على تابع الهدى 
شد زان سلام زنده عظام رميم من ----- گفتم به صد نياز كه اهلا و مرحبا 
آن خوش نسيم كرد چو آهنگ بازگشت ----- باز آمدم به خويش از آن سكر دلگشا 
يك دامن اشك در قدمش ريختم به عجز ----- گفتم به او نهفته كه : روحى لك الفدا 
چون مى كنى زيارت آن خاك آستان ----- چون مى رسى به درگه آن كعبه صفا 
از من بكن به خاك درش عرض سجده اى ----- گردد اگر قبول ، زهى عز و اعتلا 
پس بعد ازين زمين ادب بوسه ده بگو ----- كاين خسته نيست بى تو دمى از غمت جدا 
روزى كه بود در كف من دامن وطن ----- پايم همين به دامن خود بود آشنا 
آشوب دهر زد سرپا بر بساط من ----- بگرفت ذره ذره كف خاك من هوا 
برداشت صرصر از سر شاخ آشيان من ----- افگند هر طرف خس و خاشاك من جدا 
اكنون چوبيد با كف خالى نشسته ام ----- شرمندگى است حاصلم از خويش و آشنا 
ديشب صبا نهفته به گوش دلم دميد ----- كاى خامه ات ز نافه مشكين گرهگشا 
طبع سخنور تو بهار شكفتگى است ----- چون غنچه سر به جيب فرو برده اى چرا؟ 
سر كن ره ستايش شاهنشهى كه هست ----- نعلين پاى زائر او تاج عرش سا 
نفس نبى ، على ولى ، حجت جلى ----- صاحب لواى هر دو سرا شاه اوليا 
جانم ز هوش رفت ازين خوش ادا سروش ----- بيگانه ساخت از خودم اين حرف آشنا 
زد جوش آب و رنگ بهار طراوتم ----- شد شاخ خشك خامه من گلبن ثنا 
كاى آستان قصر جلال تو عرش سا ----- وى مهرومه به راه تو كمتر ز نقش پا 
خياط قدرت ملك العرش دوخته است ----- بر قد كبرياى تو تشريف انما 
تبليغ بلغ است ز شان تو آيتى ----- توقيع كبرياى تو تنزيل هل اتى 
برد از زمانه نور وجود تو تيرگى ----- اى نير ظهور تو در حد استوا 
ميدان دين نداشته مردى به غير تو ----- ثابت شد اين قضيه به برهان لافتى 
دريا، گداى دست گهربارت از كرم ----- پيش كف تو، ابر عرق ريزد از حيا 
غير از تو كيست آن كه تواند گذاشتن ----- بر دوش سرور دو سراپاى عرش سا 
اى نورديده را به غبار تو التجا ----- خاك درت به كعبه دلها دهد صفا 
توفيق شد رفيق كه چندى به كام دل ----- سودم جبين به خاك تو يا سيدالورا 
پرواى آفتاب قيامت نمى كنم ----- در سايه لواى تو يا صاحب اللوا 
شرح محامدمت كه از آن قاصر است عقل ----- كلك زبان بريده من چون كند ادا؟ 
شاها! تويى كه از كرمت خاطر حزين ----- دارد ز خوشدلى به رخ صبح خنده ها 
هر صبحدم به صيقل مهر تو آسمان ----- آيينه ضمير مرا مى دهد جلا 
كامى كه هست از تو طلب مى كند دلم ----- چون ذات توست واسطه رحمت خدا 
ديگر اميد آن كه دهى سرفرازيم ----- گردد سرم ز سجده به خاك تو عرش سا 
ختم سخن نما به دعايى ز روى صدق ----- اكنون كه هست صبح اجابت جبين گشا 
تا هست مست شور تو سرهاى سرخوشان ----- تا هست گرم عشق تو دلهاى آشنا 
از جوش ذكر و غلغل زوار روضه ات ----- پيوسته باد گنبد افلاك پر صدا 
بيگانه نيست در نظر رهروان عشق ----- گر نام اين قصيده نهم منهج الولا 

افزودن دیدگاه جدید