كار عاقل نيست در دل مهر دلبر داشتن

كار عاقل نيست در دل مهر دلبر داشتن ----- جان نگين مهر مهر شاخ بى برداشتن 
از پى سنگين دل نامهربانى روز و شب ----- بر رخ چون زر نثار گنج گوهر داشتن 
چون نگردى گرد معشوقى كه روز وصل او ----- بر تو زيبد شمع مجلس مهر انورداشتن 
هر كه چون كركس به مردارى فرو آورد سر ----- كى تواند همچو طوطى طمع شكرداشتن ؟ 
رايت همت ز ساق عرش بربايد فراشت ----- تا توان افلاك زير سايه پرداشتن 
تا دل عيسى مريم باشد اندر بند تو ----- كى روا باشد دل اندر سم هر خر داشتن ؟! 
يوسف مصرى نشسته با تو اندر انجمن ----- زشت باشد چشم را در نقش آزرداشتن 
احمد مرسل نشسته كى روا دارد خرد ----- دل اسير سيرت بوجهل كافر داشتن ؟ 
بحر پر كشتى است ليكن جمله در گرداب خوف ----- بى سفينه نوح نتوان چشم معبرداشتن 
من سلامت خانه نوح نبى بنمايمت ----- تا توانى خويشتن را ايمن از شر داشتن 
شو مدينه علم را در جوى و پس در وى خرام ----- تا كى آخر خويشتن چون حلقه بردر داشتن 
چون همى دانى كه شهر علم را حيدر دراست ----- خوب نبود جز كه حيدر مير و مهترداشتن 
كى روا باشد به ناموس و حيل در راه دين ----- ديو را بر مسند قاضى اكبر داشتن 
از تو خود چون مى پسندد عقل نابيناى تو ----- پارگين را قابل تسنيم و كوثر داشتن 
مرمرا بارى نكو نايد ز روى اعتقاد ----- حق حيدر بردن و دين پيمبر داشتن 
آن كه او را بر سر حيدر همى خوانى امير ----- كافرم گر مى تواند كفش قنبر داشتن 
تا سليمان وار باشد حيدر اندر صدر ملك ----- زشت باشد ديو را بر تارك افسرداشتن 
گر همى خواهى كه چون مهرت بود مهرت قبول ----- مهر حيدر بايدت با جان برابرداشتن 
جز كتاب اللّه و عترت ز احمد مرسل نماند ----- يادگارى كان توان تا روز محشرداشتن 
از گذشت مصطفاى مجتبى جز مرتضى ----- عالم دين را نيارد كس معمر داشتن 
از پس سلطان ملكشه چون نمى دارى روا ----- تاج و تخت پادشاهى جز كه سنجرداشتن 
از پى سلطان دين پس چون روا دارى همى ----- جز على و عترتش محراب و منبرداشتن ؟ 
هشت بستان را كجا هرگز توانى يافتن ----- جز به حب حيدر و شبير و شبر داشتن 
علم دين را تا نيابى چشم دل را عقل ساز ----- تا نبايد حاجتت ، بر روى معجر داشتن 
تا تو را جاهل شمارد عقل سودت كى كند ----- مذهب سلمان و صدق و زهد بوذرداشتن 
علم چبود: فرق دانستن حقى از باطلى ----- نى كتاب زرق شيطان جمله از برداشتن 
اى سنائى وارهان خود را كه نازبيا بود ----- دايه را بر شيرخواره مهر مادر داشتن 
بندگى كن آل ياسين را به جان تا روز حشر ----- همچو بيدينان نبايد روى اصفرداشتن 
زيور ديوان خود ساز اين مناقب را از آنك ----- چاره نبود نوعروسان را ز زيورداشتن

افزودن دیدگاه جدید