اشک من خون شد و از یار خبر نیست، خدا

اشک من خون شد و از یار خبر نیست، خدا

در دلم از قدم عشق اثر نیست خدا

این حسین است که راهی شده تا کرببلا

تو، به ارباب بگو وقت سفر نیست خدا

قاسم و اکبر و عباس به همراهی او

دیده ی زینب کبراست که تر نیست خدا

تیر و نیزه، لگد و سیلی و زنجیر دگر

تو مگو در سفر عشق خطر نیست خدا

پای را چکمه اگر بود ... خدا رحم کند!

قسمت عمه ما درد کمر نیست خدا ؟

روی نی شمس حسین است کجا هست قمر

سر عباس نگو قرص قمر نیست خدا ؟

نیزه را بر جگر خون خدا می زد یا

شایدم نیزه ی او روی جگر نیست خدا ؟

نیزه ای بر جگر شاه جهان جا خوش کرد

منزل تیزی نی داخل سر نیست خدا !

معجر عمه ما غرق تهاجم باشد ....

پس چرا کون و مکان زیر و زبر نیست خدا ؟

افزودن دیدگاه جدید