ای آسمان علم کن کم کم کتیبه ها را

ای آسمان علم کن کم کم کتیبه ها را

دعوت نما در این غم ، صاحب عزا ، خدا را

ای آفتاب تابان ! بنشین به خون ماتم

ده روزه در غروبی پر غصه کن عزا را

ای خاک ! بر سرم ریز ، ماه محرّم آمد

خاکم کن و رها کن این جان بی حیا را

ای چشمه های جوشان ! بهر کسی مجوشید

زیرا عطش گرفته طفلان کربلا را

گفتم عطش شنیدم مردی میان خیمه

فریاد زد که ساقی آبی دهد گوارا

ساقی نشسته در خون ، با مشک پاره پاره

در علقمه بخواند شرمنده این نوارا

ادرک اخا که زهرا من را پسر بخواند

از من قبول کرده دست زتن جدا را

افزودن دیدگاه جدید