دو طفل زینب : تن من را به هواي تو شدن ریخته اند
تن من را به هواي تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند
ما دو تا آینه روبروي یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روي یکدگریم
اي به قربان تو و پیکر تو پیکرها
اي به قربان موي خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند بپایت سرها
آه در گریه نبینند تو را خواهرها
از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داري
مگر از یاد تو رفته است که زینب داري
حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی
حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!
تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد
دلم آشفته و حیران شد و...حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شد و...حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شد و...حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و...حرفی نزدم
بگذار این پسران نیز به دردي بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردي بخورند
نذر خون جگرت باد ،جگر داشتنم
سپرسینه ي تو سینه سپر داشتنم
خاك پاي پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن اي شاه به سر داشتنم
سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهري که به فدایت نشود خواهر نیست
راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روي بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند...
...دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم
تو گرفتاري و من از تو گرفتارترم
تو خریداري و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
بخدا از همه غیر از تو جگردار ترم
امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
بخداوندقسم شیرتر از عباسم
بگذارم بروي،باز شود حنجرتو
یا به دست لبه اي کُند بیفتد ،سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشترتو
می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟
طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روي نیزه سرت می ریزد
افزودن دیدگاه جدید