آمدن ذوالجناح، از زبان شهید مطهری

 

اهل بيت اباعبدالله در داخل خيمه هستند، منتظرند تا شايد صداى امام را بشنوند و يا يك بار ديگر جمال آقا را زيارت كنند، يك مرتبه صداى همهمه اسب اباعبدالله بلند شد، به در خيمه آمدند، خيال كردند آقا آمده است، يك وقت ديدند اسب آمده در حالى كه زين آن واژگون است. اينجا بود كه اولاد و خاندان اباعبدالله فرياد واحسيناه،! وا محمدا! را بلند كردند و دور اسب را گرفتند (نوحه سرايى طبيعت بشر است، انسان وقتى مى خواهد درد دل خود را بگويد، بصورت نوحه سرايى مى گويد، آسمان را مخاطب قرار مى دهد، حيوانى را مخاطب قرار مى دهد، انسان ديگرى را مخاطب قرار مى دهد)، هر يك از افراد خاندان اباعبدالله بنحوى نوحه سرايى را آغاز كردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم، حق گريه كردن نداريد، من كه مردم، البته نوحه سرايى كنيد. در همان حال شروع به گريستن كردند.

 

نوشته اند حسين بن على عليه السلام دخترى دارد بنام سكينه خاتون كه خيلى هم اين دختر را دوست مى داشت. او بعدها زن اديبه عالمه اى شد و زنى بود كه همه علماء و ادباء براى او اهميت و احترام قائل بودند. اباعبدالله خيلى اين طفل را دوست مى داشت. او هم به آقا فوق العاده علاقمند بود.

 

نوشته اند اين بچه بصورت نوحه سرايى جمله هايى گفت كه دلهاى همه را سوزاند. بحالت نوحه سرايى، اسب را مخاطب قرار داد كه:

يا جواد أبى هل سقى أبى أم قتل عطشانا؟

اى اسب پدرم! پدر من وقتى كه رفت تشنه بود، آيا او را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟

اين در چه وقت بود؟ در وقتى بود كه اباعبدالله از روى اسب به روى زمين افتاده بود.

 

وصلى الله على محمد و آله الطاهرين

 لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

افزودن دیدگاه جدید