مقتل امام حسین علیه السلام: سر بریدن حضرت
راوى گفت: مدتى گذشت و مردم از كشتن آن حضرت پرهيز مى كردند و هر كدام اين كار به ديگرى حوالت مى كرد پس شمر بانگ زد مادرتان به عزاى شما نشيند چه انتظار داريد و آن مردم از هر سوى حمله كردند.
و شيخ مفيد گفت: زرعة بن شريك شمشيرى بر دست چپ آن حضرت زد و ببريد و ديگرى تيغ بر شانهء او زد كه به روى درافتاد.
(طبرى) آنها بازگشتند و حسين عليه السّلام(ينوء و يكبو)يعنى افتان خيزان بود به مشقّت برمى خاست باز مى افتاد .
و مفيد -رحمه اللّه- گفت: سنان ابن انس نخعى بر او حمله كرد و نيزه بر آن حضرت زد و خولى بن يزيد بشتاب از اسب فرود آمد كه سر مبارك آن حضرت جدا كند بر خود بلرزيد.
شمر گفت: خدا بازوى تو را سست كند از چه مى لرزى؟ و خود فرود آمد و سر مطهّر را جداكرد -لعنه اللّه تعالى-.
در ترجمه طبرى و روضة الصّفا مسطور است كه: سنان نيزه بر پشت آن حضرت زد كه از سينهء بى كينه اش سر زد و چون نيزه را بيرون كشيد، روح مقدّسش به اعلا علييّن رسيد.
ابو العبّاس احمد بن يوسف دمشقى قرمانى متوفّى در سال ١٠١٩ در اخبار الدّول گويد:
مؤلف گويد: در روايت سيّد و ابن نما و صدوق و طبرى و جزرى و ابن عبد ربّه و مسعودى و ابى الفرج سر آن حضرت را سنان جدا كرد.
و دينورى گفت: حسين عليه السّلام تشنه شد و قدح آب خواست، چون نزديك دهان برد حصين بن نمير تيرى بر وى افكند كه بر دهانش نشست و از نوشيدن مانع آمد پس قدح از دست بگذاشت.
سيّد -رحمه اللّه- گفت: سنان بن انس نخعى فرود آمد و شمشير بر حلق شريف او زد و مى گفت: من سر تو را جدا مى كنم و مى دانم پسر پيغمبرى و مادر و پدرت از همه بهترند، آنگاه آن سر مقدّس را جدا كرد.
ابو طاهر محمد بن حسن برسى روايت كرد در كتاب معالم الدّين از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود:
چون كار حسين عليه السّلام بدانجا كشيد، فرشتگان بانگ به گريه بلند كردند و گفتند: اىپروردگار اين حسين برگزيدهء تو و پسر دختر پيغمبر تو است، پس خداى تعالى سايهء قائم را بهآنها نمود و گفت: به اين انتقام مى كشم خون او را.
روايت است كه: ابن سنان را مختار بگرفت بند بند انگشتان او ببريد پس از آن دست و پاى او جدا كرد در ديگى از روغن زيتون جوشانيده انداختش و او دست و پا مي زد.
راوى گفت: در آن وقت كه امام شهيد شد، گردى سخت سياه و تاريك برخاست و بادى سرخ وزيد كه هيچ چيز پيدا نبود و مردم پنداشتند عذاب فرود آمد، ساعتى همچنان بود آنگاه هوا باز شد.
و هلال بن نافع گويد: من ايستاده بودم با اصحاب عمر سعد -لعنة اللّه- كه مردى فرياد زد:
أيّها الامير مژده كه اينك شمر، حسين عليه السّلام را كشت من ميان دو صف آمدم و جان دادن او را ديدم. به خدا قسم هيچ كشتهء به خون آغشته را نيكوتر و درخشنده روى تر از وى نديدم تاب رخسار و زيبايى هيئت او انديشه قتل وى را از ياد من ببرد و در آن حال شربتى آب مى خواست شنيدم مردى مى گفت: «و اللّه لا تذوق الماء حتّى ترد الحامية فتشرب من حميمها» امام عليه السّلام را شنيدم مى گفت: «انا لا ارد على الحامية و لا اشرب من حميمها» من نزد جدّ خويش روم و از آب غير آسن بنوشم و از آنچه شما با من كرديد بدو شكايت كنم پس همه خشمگينشدند كه گويى خداوند در دل آنها رحمت نيافريده بود و من گفتم: به خدا قسم ديگر در هيچ كار با شما شريك نشوم.
كمال الدّين محمد بن طلحه در مطالب السّؤال گويد كه:
سر حسين نبيرهء پيغمبر را جدا كردند به تيغ تيز و مانند سر ملحدان بر سر نيزه كردند و در شهرها ميان مردم گردانيدند و حرم و فرزندان او را خوار كردند و بر جهاز بى روپوش به هر سوى مى كشانيدند و مى دانستند اينها ذرّيت رسولند. و به صريح قرآن و اعتقاد درست دوستى آنها واجب است و خدا بازخواست مى كند اگر آسمان و زمين زبان داشتند بر آنها ناله و شيون مى كردند و اگر كفّار آنها را ديده بودند گريه و زارى مى نمودند و اگر سركشان عهد جاهليت در مصرع ايشان بودند، آنها نيز مى گريستند و سوگوار مى شدند و اگر ستمكاران و جبّاران آن وقعه ديده بودند، به يارى آنها مى شتافتند چه بزرگ مصيبتى است كه دل خداپرستان را داغدار ساخت و آنها را به رثاء و نوحه سرايى داشت و چه بليّتى است كه مؤمنان را از سلف و خلف اندوهناك گردانيد دريغ از آن ذريّت نبويّه كه خونشان به رايگان ريخته شد و افسوس بر آن عترت محمّديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه تيغ آنها كند گرديد آوخ كه آن گروه علويه بى يار ماندند و سرورشان از دستشان رفت، دردا كه آن زمرهء هاشميّه را حرمت حرم بشكستند و هتك آن را حلال شمردند.
افزودن دیدگاه جدید