مقتل امام حسین علیه السلام: نفس های آخر

 

طبرى گويد: حسين عليه السّلام با پيادگان رزم كرد تا آنها را بپراكند و از او دور شدند.

و مفيد گفت: پيادگان از راست و چپ بر آن همراهان حسين عليه السّلام كه مانده بودند، بتاختند و آنها را كشتند تا سه يا چهار نفر بماند.

طبرى و ابن اثير گفتند: چون نماند با حسين عليه السّلام مگر سه يا چهار تن، سراويلى خواست‌ محكم بافته از بافته‌ هاى يمن كه چشم در آن خيره مى‌ شد و آن را چند جاى بدريد و بشكافت‌ تا از تن او بيرون نياورند. يكى از اصحاب گفت:كاش زير آن تبّانى پوشى. فرمود: آن جامهء مذلّت است و پوشيدن آن مرا شايسته نيست.

راوى گفت: چون آن حضرت شهيد شد، ابحر بن كعب (در تاريخ طبرى بحر است بى‌ همزهء اول) آن جامه را هم بيرون آورد.

مترجم گويد: سراويل زير جامهء گشاده است و فراخ و تبان خرد است و تنگ كه امروز ما تنكه گوييم، و ملاّحان و شناگران مى‌ پوشيدند.

ازدى يعنى ابو مخنف گفت: حديث كرد براى من عمرو بن شعيب از محمد بن‌عبد الرحمن كه از دو دست بحر بن كعب در زمستان آب چرك مى‌ تراويد و تابستان مانند دو چوب خشك مى‌ شد.

سيد گويد: راوى گفت: حسين عليه السّلام فرمود: جامه براى من بجوييد كه كسى در آن رغبت ‌نكند تا مرا برهنه نسازند. تبانى آوردند فرمود: نه، اين لباس ذلّت است پس جامهء كهنه ‌برداشت و آن را بدريد و زير جامه‌ هاى خويش پوشيد (و چون به شهادت رسيد، آن را هم ‌برگرفتند) آنگاه سراويلى از حبره خواست و نظير آنچه از طبرى نقل كرديم، ذكر كرده است‌.

(حبره جامه ‌اى است يمنى كه در آن زمان گرانبها بود).

 

شيخ مفيد گفت: چون با حسين عليه السّلام نماند مگر سه تن از اهل بيت او، روى به آن قوم آورد وآنها را مى‌ راند و دور مى‌ ساخت و آن سه تن حمايت مى‌ كردند تا آنها كشته شدند و امام عليه السّلام تنها ماند و زخمهاى سنگين بر پيكر شريفش آمده بود پس شمشير بر آنها مى‌ زد و آنان از راست وچپ پراكنده مى‌ شدند.

 

حميد بن مسلم گفت: نديدم بى‌يار مانده ‌اى و تنها شده ‌اى كه فرزندان‌ و اهل بيت و ياران او كشته شوند، بدان قوّت قلب و ضبط نفس كه او بود و پيادگان بر او حمله ‌مى ‌كردند و آنها را از راست و چپ مى‌ راند چنان كه گلّهء بزان وقتى گرگ بر آنها حمله كند؛ چون‌ شمر اين بديد، سواران را به مدد خود طلبيد كه از پشت پيادگان باشند (و مانع فرار آنها شوند) و كمانداران را گفت تير افكندند بدن شريف امام مانند خار پشت شد و دست از پيكار بداشت‌ و آن سپاه پيش روى او بايستادند و زينب به در خيمه آمد و فرياد زد عمر بن سعد را:

واى بر توآيا ابو عبد اللّه را مى‌ كشند و تو خيره بدو مى‌ نگرى؟ عمر هيچ جواب نداد.

زينب فرياد زد: واى ‌بر شما آيا مسلمانى ميان شما نيست؟ هيچ‌كس جواب نگفت.

 

و در روايت طبرى است كه عمر بن سعد نزديك حسين عليه السّلام آمد، زينب گفت: اى عمر بن‌سعد آيا ابى عبد اللّه را مى‌ كشند و تو نگاه مى‌ كنى؟ راوى گفت: گويى ديدم سرشك عمر بر گونه و ريشش مى‌ ريخت و روى از او بگردانيد.

 

و سيّد گويد: چون زخم بر پيكر مبارك آن حضرت بسيار شد و مانند خار پشت گشت،‌صالح بن وهب يزنى نيزه بر تهيگاه آن حضرت زد كه امام عليه السّلام از اسب به زمين افتاد بگونهء راست و مى‌ گفت:

بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه، آنگاه برخاست -صلوات اللّه عليه- .

راوى گفت: زينب دختر على عليه السّلام از در خيمه بيرون آمد و فرياد مى‌ زد: «وا أخاه وا سيّداه وا أهل بيتاه ليت السّماء اطبقت على الأرض و ليت الجبال تدكدكت على السّهل».

يعنى:

«اى كاش آسمان بر زمين مى‌ افتاد و اى كاش كوهها خرد و پراكنده بر هامون ‌مى ‌ريخت».

 

و شمر بن ذى الجوشن بر اصحاب خويش بانگ زد كه: اين مرد را چرا منتظر گذاشتيد و از هر سوى بر وى تاختند انتهى.

 

و از حميد بن مسلم روايت شده است كه گفت: حسين عليه السّلام جبّه ‌اى از خز پوشيده بود و عمامه بر سر داشت و به وسمه يعنى رنگ خضاب كرده بود.

پيش از كشته شدن او را ديدم پياده بود، اما مانند سوارى دلير جنگ مى‌ كرد و از تيرها كه ‌مى‌افكندند احتراز مى‌ جست و بر پيكر هر سوارى كه رخنه آشكار بود مى‌ زد و مى‌ دريد و حمله مى‌ كرد و مى‌ فرمود:

آيا بر كشتن من مصمّم شديد؟ به خدا قسم كه خداوند خشم گيرد بر شما از كشتن من بيش از كشتن هر بندهء ديگر و اميدوارم كه خداوند مرا گرامى دارد چنان كه ‌شما خوار گرديد و از شما انتقام كشد از جايى كه گمان نداشته باشيد، به خدا سوگند كه اگر مرا بكشيد تيغ در ميان شما نهد و خونهاتان بريزد و هرگز از شما خوشنود نمى‌ گردد و عذاب ‌دردناكتان چشاند.

افزودن دیدگاه جدید