حکایتی زیبا در وصف شجاعت اباالفضل علیه السلام (مقایسه با محمد بن حنفیه)

 

مؤلف فصلى در تعريف شجاعت آورده است نيكو و گويد:

شجاعت دلاورى است و آن ‌صفتى است نفسانى كه با چشم ديده نمى‌ شود مگر آثار آن، پس اگر كسى خواهد دلاورى‌ مردى را بيازمايد بنگرد چون دشمن وى را فرو گرفت و مرگ از همه سوى روى آورد و چاره ‌مسدود شد، اگر بى‌تابى نمود و جزع كرد و گريختن خواست و ننگ گريز را بر جنگ و ستيز برگزيد، از شجاعت بسى دور است و اگر پاى فشرد و بايستاد و شكيبايى نمود قعقعهء سلاح را زمزمهء مزامير، و بانگ يلان را نغمهء طنابير انگاشت، مرگ را به هيچ در نگرفت و اجل را در آغوش كشيد، دلاور است چنان كه شاعر گفت:

يلقى الرّماح بنحره فكأنّما

فى قلبه عود من الرّيحان

 

و يرى السّيوف و صوت وقع

حديدها عرسا تجلّيها عليه غوان

‌يعنى:

به گلو پيش نيزه باز رود كه گويى شاخهء ريحان است و شمشير و بانگ آن در نظر وى عروسى است كه رامشگران براى او آورند.

 

چون اين را دانستى تو را معلوم گرديد كه همهء ياران ابى عبد اللّه در شجاعت طاق بودند اما عباس بن على عليه السّلام يگانهء آفاق بود كه در ايمان استوارتر و بصيرت وى بيشتر بود و منزلتى‌ داشت نزد خداى تعالى كه همهء شهدا غبطه خورند.

 

مسعودى در مروج الذّهب گفته است كه:

اصحاب بر ميمنه و ميسرهء لشكر امير المؤمنين عليه السّلام تاختند و آنان را از جاى كندند، يكى از فرزندان عقيل نزديك آن حضرت‌آمد ديد سر بر قربوس زين نهاده و در خواب است، گفت:يا عمّ ميمنه و ميسره در هم ريخت و شما همچنان در خوابيد؟

گفت: اى برادرزاده روز اجل عمّت معيّن است و از آن در نمى‌ گذرد. به خدا سوگند كه عمّت باك ندارد او به اختيار بر مرگ افتاد، يا مرگ بر او بى‌ اختيار.

 

آنگاه سوى محمد حنفيّه فرستاد و او علمدار بود كه بر اين قوم بتاز، محمد درنگ كرد و كندى نمود چون پيش روى او تيراندازان بود، مى‌ خواست تيرهاى آنها به آخر رسد و چون‌تير نماند بر آنها تازد. پس على عليه السّلام نزديك او شد و گفت: چرا حمله نكردى؟

جواب داد: چنين‌ بينم كه هر كس پيش رود، در پيش تير و نيزه رود، اندكى درنگ مى‌ كنم تا تير در تركش آنان ‌نماند، آنگاه بر آنها تازم.

على عليه السّلام فرمود: در ميان نيزه ‌ها بتاز كه بر تو سپرى است از مرگ.

 

پس محمد حنفيّه بتاخت و ميان تير و نيزه ‌ها بايستاد.

على عليه السّلام نزديك او آمد و با دستهء شمشير بر او بزد و گفت: رگى از مادر تو را دريافت و علم از او بگرفت و حمله كرد مردم هم با آن حضرت حمله كردند، دشمنان مانند خاكستر كه باد سخت بر آن وزد، پراكنده گشتند.

 

اين‌ محمد بن حنفيّه پسر امير المؤمنين است كه خردمندتر و دلاورتر مردم بود به قول زهرى و جاحظ گفت كه: محمد بن حنفيّه همهء مردم آينده و رونده و شهرى و چادرنشين اعتراف دارندكه او يگانهء آن روزگار و مردان عصر بود، كاملترين مردم بود و دلاورى او از نوشته‌ هاى‌ مورّخين و داستانها كه در جنگ جمل و صفّين روايت كرده ‌اند، آشكارا مى‌ گردد و همين او راكافى است كه علمدار امير المؤمنين بود، اما با اين دلاورى و بزرگى در تاختن كندى نمود تا براى دشمن تير نماند و ليكن پدر و مادرم فداى عباس علمدار حسين عليه السّلام و پهلوان لشكر او.

 

شاه جهان فضل ابو الفضل، نامدارتابنده آفتاب، دودمان عقل آباد كرد همّت او خاندان عشق‌ يلى كه چون آهنگ فرات كرد، چهار هزار تن موكّلان آب بر وى تاختند و بر او تير باريدند مانند كوه در برابر باد استوار بايستاد و مى‌ گفت:

 

لا أرهب الموت إذ الموت زقا

 

مرگ اگر مرد است گو پيش من آى

تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

 

من از آن عمرى ستانم جاودان

آن زمن دلقى ستاند رنگ رنگ‌

 

و پيش از اين بگذشت كه: اصحاب حسين عليه السّلام هرگاه دشمن بر ايشان احاطه مى‌ كرد، عباس ‌مى ‌تاخت و آنان را مى‌ رهانيد و دانستى كه خويش را سپر برادر كرد هر جا برادرش بود. بأبى أنت و أمّى يا أبا الفضل.

افزودن دیدگاه جدید