داستانی در فضیلت حضرت علی علیه السلام بر ابوبکر
مؤلف (شیخ عباس قمی، مؤلف کتاب نفس المهموم) به مناسبت مواسات حضرت عباس عليه السّلام كلامى در وصف حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و مواسات او با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ابن ابى الحديد نقل كرده است.
جاحظ در كتاب عثمانيه گفت: ابو بكر از آنها بود كه آزار مى كشيدند و شكنجه مى ديدند در مكه پيش از هجرت و على بن ابى طالب عليه السّلام آسوده بود نه كسى در طلب او بود و نه او در طلب كسى.
ابو جعفر اسكافى در رد اين كلام گفت كه: ما به اخبار صحيح و حديث مسند معلومكرده ايم كه على عليه السّلام آن روز كه به پيغمبر ايمان آورد بالغ بود و كامل به دل و زبان با مشركان قريش مخاصمت مى كرد و بر آنها وجود او گران بود. در حصار شعب او بود نه ابو بكر، و در آن خلوات و تاريكيها ملازم رسول بود، آن تلخيها را از ابى لهب و ابى جهل نوش مى كرد و در آتش مكاره مى سوخت و در هر رنج با پيغمبر خويش شريك بود، بار سنگين بر دوش او بود و كار دشوار در عهدهء او.
كيست كه شبانه پنهان و پوشيده از شعب بيرون مى آمد سوى بزرگان قريش مانند مطعم بن عدىّ، و غير او هر كس كه ابوطالب مى فرستاد، مى رفت و براى بنى هاشم بارهاى آرد و گندم را به پشت خود مى آورد با آن بيم كه از دشمنان چون ابى جهل و غير او داشت كه اگر بر وى دست مى يافتند، خون او مى ريختند، آيا على عليه السّلام اين كار مى كرد يا ابو بكر؟
حال خويش را على عليه السّلام در خطبهء مشهوره بازنموده است:
«فتعاقدوا الاّ يعاملونا و لا يناكحونا و اوقدت الحرب علينانيرانها و اضطرّونا الى جبل و غير مؤمننا يرجو الثواب و كافرنايحامى عن الاصل و لقد كانت القبائل كلّها اجتمعت عليهم و قطعواعنهم المارة و الميرة فكانوا يتوقّعون الموت جوعا صباحا و مساءلا يرون وجها و لا فرجا قد اضمحلّ عزمهم و انقطع رجاءهم».
يعنى:
«قريش با يكديگر پيمان بستند كه با ما معامله نكنند و زن بما ندهند و نگيرند و جنگ بر ما آتش افروخت و ما را به كوه و سنگلاخى ملجأ كردند، مؤمن ما اميد ثواب الهىداشت و كافر ما پاس خويشى و نسب قبائل ديگر با آنان بودند خوار بار و فروشندگان آن را ازكسان ما ببريدند بامداد و شام منتظر مرگ بودند نه اميد راهى و نه رويى به جايى عزم ايشان پريشان و اميدشان بريده».
ابو جعفر اسكافى گفت: شك نيست كه ابا عثمان جاحظ را و هم باطل از راه برده و گمان خطاء وى را از ثبات بر حق مانع آمده است و خذلان الهى موجب حيرت او شده و ندانسته و نسنجيده آن سخن گفت و پنداشت على عليه السّلام آزار نديد و سختى نكشيد تا روز بدر و از آن وقت زحمتهاى وى آغاز شد و حصار شعب را فراموش كرد كه ابو بكر آسوده بود هر چه مى خواست، مى خورد و با هر كه مى خواست مى نشست آزاد و خوش با دل آرام و آسوده و على عليه السّلام سختيها را هموار مى كرد و رنجها مى كشيد گرسنه و تشنه بود و بامداد و شام منتظركشته شدن براى اينكه او چاره انديش و كارگذار بود شايد اندك قوتى از شيوخ قريش و خردمندانشان پنهان براى بنى هاشم فراهم كند نيمه جانى از بنى هاشم كه در حصار بودند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را محفوظ دارد و هيچوقت از هجوم ناگهانى دشمن مانند ابو جهل بن هشام و عقبة بن ابى معيط و وليد بن مغيره و عتبة بن ربيعه و غير ايشان از فراعنه و جبّاران قريش ايمن نبود و آن حضرت خويش را گرسنه مى داشت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را سير مى كرد و خود تشنه مى ماند و آب را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى نوشانيد و اگر بيمار مى شد، او پرستار بود و چون تنها بود مايهء انس او بود. و ابو بكر از اينها دور بود از اين دردها چيزى نصيب او نمى شد و آسيبى به وى نمى رسيد و از اخبار آنان مجملى مى شنيد و مفصّل نمى دانست.
سه سال چنين بودند معاملت و مناكحت با آنها ممنوع و با ايشان نشستن حرام، گرفتار و محصور بودند و از بيرون آمدن از شعب و از هر كار ممنوع، چگونه جاحظ اين فضيلت بى نظير را مهمل گذاشت و فراموش كرد انتهى.
در تأييد قول ابى جعفر اسكافى كه گفت: چون بيمار مى شد او پرستار بود، ابن ابى الحديد از سلمان فارسى(رضوان الله تعالی علیه) روايت كرده است كه: بامداد بر رسول خدا در آمدم يك روز پيش از اينكه رحلت كرد با من گفت: نمى پرسى كه دوش چه كشيدم از درد و بيدارى من و على عليه السّلام؟
گفتم: يا رسول اللّه امشب من به جاى او با تو بيدار باشم.
فرمود: نه او سزاوارتراست از تو به اين كار. بابى انت و امّى يا امير المؤمنين.
شعری زیبا از سنایی در وصف حضرت امیر:
در استقبال قصيدهء سنائى گويد:
خوش بود زين خاكدان تيره دل برداشتن
چشم جان روشن ز خاك كوى دلبر داشتن
خاكدانى بيش نبود اين سراى شش درى
روبه آسا چند جا در كاخ شش در داشتن
زين خراب آباد دل بگسل كه بايد مر تو را
روى دل زين شهر سوى شهر ديگر داشتن
تا اينكه گويد:
دين داور مهر حيدر مهر حيدر دين وى
دين داور كى توان بى مهر حيدر داشتن
ابلهى بنگر خران چند را در روزگار
ديده پوشى از مسيحا چشم بر خر داشتن
برتر از اين ابلهى چه بود بر داناى راز
مصطفى بگذاشتن بوجهل ابتر داشتن
غول وانشناختن از خضر و ابليس از سروش
آدم و ابليس را همسنگ و همسر داشتن
ابلهى باشد حباب سست پى را در شنا
هم ترازو با نهنگ كوه پيكر داشتن
آن خران را اين خران شايستهء مهرند و بس
مر خران را بايد از خر مهره زيور داشتن
كو مگس را پرّ طوطى پشّه را فرّ هماى
يا خراطين را چو روح القدس شهپر داشتن
مهر حيدر را دل سلمان و بوذر هست جاى
كيست غير از گوهرى شايان گوهر داشتن
افزودن دیدگاه جدید