مقتل علی اکبر علیه السلام: کیفیت رزم و شهادت
رجز علی اکبر علیه السلام
آنگاه على بن الحسين عليهما السّلام بر آن سپاه تاخت و اين رجز مى خواند(ارشاد):
أنا علىّ بن الحسين بن علىّ نحن و بيت اللّه أولى بالنّبىّ
من شبث و شمر ذاك الدّنىّ أضربكم بالسّيف حتّى أنثني
ضرب غلام هاشمىّ علوىّ و لا أزال اليوم أحمى عن أبى
تاللّه لا يحكم فينا ابن الدّعى
يعنى:
«من على پسر حسين پسر على عليه السّلام هستم، سوگند به خانهء خدا ما به نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اولى تريم از شبث و شمر دون،
آن قدر به شمشير بر شما مى زنم تا شمشير بپيچد و بتابد،
زدن جوان هاشمى علوى، امروز از پدرم حمايت مى كنم،
قسم به خدا كه نبايد پسر زياد دعىدربارهء ما حكم كند.
کیفیت رزم علی اکبر علیه السلام
چند بار بر سپاه تاخت و بسيارى بكشت.
در روضة الصفا گويد:
دوازده بار.(محمد بن ابى طالب)تا مردم از بسيارى كشتگان به خروش آمدند.
(مناقب) هفتاد مبارز بينداخت و نزد پدر بازگشت زخمهاى بسيار بدو رسيده.
(ملهوف و محمد بن ابى طالب)گفت:
اى پدر تشنگى مرا كشت و سنگينى آهن تاب از من ببرد. آيا شربت آبى هست (محمد بن ابى طالب) تا بر دفاع دشمن قوّت يابم؟!
(ملهوف) حسين عليه السّلام بگريست و گفت:
وا غوثاه يا بنىّ؛ اى پسرك من! اندكى جنگ كن به زودى جدّ خويش را ديدار كنى و او جامى پر به تو نوشاند كه ديگر تشنه نشوى.
(محمد بنابى طالب) روايت شده است كه:
حسين عليه السّلام گفت:اى فرزند! زبان خود را نزديك آور. پس زبان او را در دهان گرفت و بمكيد و انگشترى بدو داد كه نگين در دهان نه و گفت: به جنگدشمن بازگرد كه اميدوارم پيش از شام جدّ تو جامى پر به تو بنوشاند كه ديگر تشنه نشوى، او بازمىگشت و مى گفت:
الحرب قد بانت لها الحقايق و ظهرت من بعدها مصادق
و اللّه ربّ العرش لا نفارق جموعكم أو تغمد البوارق
جنگ است كه گوهر مردان را آشكار مى كند و درستى دعاوى پس از جنگ روشن مى گردد،
به خداى پروردگار عرش كه از اين دسته هاى سپاه جدا نمى شويم مگر تيغها در نيام برود.
و همچنان كار زار مى كرد تا كشتگان او به دويست تن رسيد.
(ارشاد) و اهل كوفه از كشتن وى پرهيز مى كردند.
کیفیت شهادت علی اکبر علیه السلام
(ارشاد و طبرى) پس مرّة بن منقذ بن نعمان العبدى اللّيثى او را بديد و گفت: گناه همهء عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من گذرد و همين كار كند و من پدرش را به داغ او ننشانم پس بر او بگذشت و با شمشير مى تاخت، مرّه را بر او بگرفت و بر او نيزه زد و او را بينداخت مردم گرد او بگرفتند و با شمشير او را پاره پاره كردند.
(مناقب) مرّة بن منقذ ناگهان نيزه بر پشت او فرو برد و مردم با شمشير بر او ريختند.
ابو الفرج گويد: پى در پى حمله مى كرد تا تيرى افكندند و در گلوى او آمد و بشكافت و على در خون خود بغلطيد و فرياد زد: يا أبتاه عليك السلام اى پدر خدا حافظ اين جدّ من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است تو را سلام مى رساند و مى گويد: بشتاب نزد ما آى؛ و نعره كشيد و از دنيا رفت.
و در بعضى مقاتل است كه منقذ بن مرّه عبدى ضربتى بر سر او زد كه بيفتاد و مردم با شمشير مى زدند، پس دست در گردن اسب آورد و اسب او را سوى لشكر دشمن برد و آنها با شمشير او را ريزريز كردند وقتى روح به حنجر او رسيد، به بانگ بلند گفت: اى پدر اين جدّ من پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه جامى پر به من نوشانيد كه ديگر تشنه نشوم و مى گفت: العجل العجل: بشتاب بشتاب كه تو را جامى آماده است و اين ساعت آن را بنوشى.
سيّد (ره) گفت: پس حسين عليه السّلام بيامد و بر سر او بايستاد روى بر روى او نهاد.
(طبرى) حميد بن مسلم گفت: آن روز اين سخن از حسين عليه السّلام شنيدم كه مى گفت:
«قتل اللّه قوماً قتلوك يا بنىّ ما اجرأهم على الرّحمن و على انتهاك حرمة الرّسول»:
خدا بكشد آن گروهى را كه تو را كشتند. چه دليرند بر خداوند رحمان و بر شكستن حرمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
(ارشاد) و اشك از ديدگانش روان گشت و گفت: «على الدّنيا بعدك العفا»: پس از تو خاك بر سر دنيا.
و در روضة الصفا گويد: صداى آن حضرت به گريه بلند شد و كسى تا آن زمان صداى گريهء او را نشنيده بود.
و در اين مقام جدّ من گويد:
گلى كه جلوه گر از رخ هزار مينويش
ز باد حادثه بنگر به خاك ره رويش
ز شاخسار امامت سپهر چيد گلى
كه بود باغ رسالت معطّر از بويش
فكند چرخ به خاك سيه مهى كه مدام
صد آفتاب دميدى ز شام گيسويش
ز تيشهء ستم از پا در آمد آن سروى
كه جويبار دل مصطفى بدى خويش
جمال وى چو به ميزان عدل سنجيدند
بجز رسول نديدند همترازويش
فشاند خاك به فرق جهان و اهل جهان
بخاك و خون چو شه آغشته ديد گيسويش
نه جز غبار گرفته تنى در آغوشش
نه غير تير نشسته كسى به پهلويش
چو ديد چشم زره خونفشان به پيكر وى
هزار چشمهء خون شد روان زهر مويش
سياه گشت چو شب روز روشنش در چشم
به خاك تيره چو ديد آفتاب سان رويش
به صد خروش چو چوگان عقاب در ميدان
كزان ميانه ربايد ز خصم چون گويش
ولى چه سود كه ابر بلا خدنگ جفا
همى فشاند چو باران بسر زهر سويش
و در معراج المحبّة است:
فرود آمد ز زين آن با جلالت
چو پيغمبر ز معراج رسالت
بگفت با آن چكيده جان عشقش
پس از تو خاك بر دنيا و عيشش
و شيخ مفيد گفت: زينب خواهر سيد الشهداء عليه السّلام شتابان بيرون آمد و فرياد مى زد: يا اخيّاه و يا بن اخيّاه و آمد تا خويش را بر او افكند، حسين او را بگرفت و به خيمه بازگردانيد و جوانان را فرمود: برادر خويش را برداريد و ببريد.
(طبرى و ابو الفرج) پس او را از مصرع برداشتند و نزديك خيمه اى كه جلوى آن كارزار مى كردند، نهادند.
مترجم گويد: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در غزوات هر كس را اخصّ به او بود، پيشتر به جنگ مى فرستاد چنان كه امير المؤمنين در نهج البلاغه فرموده است:
براى رفع تهمت و تأسّى ديگران در جان باختن؛ و اين بر خلاف روش ملوك ديگر است كه نزديكان خويش را ازمعركه دور مى دارند، در كربلا نيز امام عليه السّلام فرزند بزرگتر خود را كه اعزّ مردم بود بر وى، در راه خدا داد و جهاد فرمود تا شهادت بر ديگران ناگوار نباشد.
در سنّ او نيز اختلافى عظيم است... بعضى گويند: بيست و پنج سال و غير آن هم گفته اند و او بزرگتر بود از امام زين العابدين عليه السّلام و اين اشهر است.
منبع: کتاب نفس المهموم شیخ عباس قمی
افزودن دیدگاه جدید