عدالت خداوند و نبودن نام امیرالمومنین (علیه السلام) در قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

با عنایت به اینکه خداوند علی ابن ابی طالب را بعنوان جانشین پیامبرش انتخاب نمود، این که هیچ جای قرآن نام  علی (ع) برده نشده با عدل الهی در تضاد نیست؟ آیا عادلانه نبود که خدواند نام جانشین پیامبرش را خیلی صریح و  روشن در قران بیان می کرد؟

 در این بحث ابتدا باید به واقعیات تاريخي توجه نمود و همچنین نزاعات سیاسی پس از پيامبر(ص) و ریشه دار  بودن این اختلافات و دو دسته شدن مسلمانان 1.دسته پيرو مكتب خلافت 2. دسته‏ اي پيرو مكتب اهل بيت قرار  گرفتند. دسته‏ اي كه پيرو مكتب خلافت بودند، از نشر حديث پيامبر(ص) جلوگيري می كردند، چون دليل شيعه  براي اثبات حقانيت امام علي(ع) به طور روشن در روايات پيامبر بود. اين امر باعث شد كه هم از جانب  ابوبكر به احاديث پيامبر(ص) بي‏ مهري صورت گيرد و هم از سوي خليفه دوم (عمر).

ابوبكر پانصد حديث پيامبر را كه در زمان حضرت نوشته شده بود، در آتش سوزاند و به صحابه سفارش كرد كه  روايات پيامبر را نقل نكنيد و اگر مردم از شما سؤال شرعي كردند، از قرآن پاسخ دهيد، نه از روايات‌. عمر نيز  همين فرمان را صادر كرد، نيز دستور داد همه روايات مكتوب را سوزاندند و نگارش روايات پيامبر(ص) را  ممنوع نمود. هر دو مي‏گفتند: كتاب خدا براي ما كافي است (حسبنا كتاب الله) جالب اين است كه اگر چه اين  بي مهري را در مورد روايات نموده‏اند، اما هر جا كه به نفع ‏شان بود، به نوعي از آن استفاده مي‏ كردند، مانند  جريان سقيفه كه با نقل روايت "الائمه من قريش" حكومت را خود به دست گرفتند و با نقل روايت "انا معاشر  الأنبياء و لا نورّث" حضرت فاطمه را از فدك محروم كردند.

حال دلیل استفاده ابزاری از احادیث روشن شد برمي‏گرديم به بحث مورد نظر: اگر همان گونه كه در روايات  پيامبر(ص) دليل روشن درباره امامت امام علي(ع) و ديگر امامان شيعه وجود دارد، در قرآن نيز وجود مي‏ داشت و از امامان(ع) نام برده مي‏ شد، ممكن بود همان بي مهري‏ اي و استفاده ابزاری كه به روايات پيامبر روا  داشته شد، به آيات نيز روا داشته مي ‏شد و آن گروه سياسي حاكم كه نسبت به روايات پيامبر(ص) موضعگيري  كردند و گفتند: "حسبنا كتاب الله"، مي‏توانستند به جاي آن بگويند ما كتاب خدا را قبول نداريم و به قرآن بي  توجهي كنند و بر اثر همين سياست، ميدان براي تحريف قرآن آماده مي‏شد.

اما عدالت خداوند ایجاب می کرد كه قرآن زنده و پاينده و بدون تحريف و از دستبرد نا اهلان مصون بماند (انا نحن  نزلنا الذكر و انا له لحافظون)(حجر ، آيه 9) عدم ذكر اسامي امامان و به صورت مستقيم وارد مباحث يا  منازعات سياسي بعد از پيامبر نشدن، از جمله راهكارها و مصلحت‏انديشي براي حفظ قرآن بوده.واقعيّت آن است كه  به استثناي اندكي از مؤمنان برجسته، اكثر جامعه صدر اسلام نسبت به امامت و ولايت امام علي(ع) پذيرش  نداشتند، گرچه پيامبر(ص) در موارد مختلف با دشواري‏هاي زيادي، ولايت آن حضرت را مطرح مي‏ساخت و  گاهي با نوعي واكنش‏هاي منفي و مقاومت رو به رو مي‏شد. دقت در آيه تبليغ كه ابلاغ امامت حضرت علي(ع)  است، "يا ايّها الرّسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك فإنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته واللَّه يعصمك من النّاس؛ اي رسول  ابلاغ كن آنچه را كه به سوي تو فرستاديم از سوب پروردگارت(امامت علي(ع) پس اگر انجام ندهي، رسالتت  كامل نشده است و خداوند تو را حفظ مي‏كند از گزند مردم".(1) درستي اين ادعا را ثابت مي‏كند. در ذيل آيه آمده است:

"خداوند تو را از گزند مردم حفظ مي‏كند"، پس معلوم مي‏شود كه ابلاغ امامت و ولايت علي(ع) با مقاومت برخي  مواجه مي‏شود و ممكن است به پيامبر(ص) آسيبي وارد شود.

حال دلایل اینکه چرا چنين مقاومتي رخ مي‏ داد: در تاریخ و روایات آمده: بسياري از مسلمانان آن زمان تا چندي قبل در صفوف معارضان اسلام قرار داشتند و روياروي خود شمشير  حضرت علي(ع) را ديده و برخي از بستگانشان توسط امام علي(ع) در جنگ‏هاي بدر، احد، خندق و حنين به  هلاكت رسيده بود و از اين رو كينه حضرت را به دل گرفتند. اين حقيقت را حضرت زهرا(س) در بيان عوامل  رويگرداني مردم از امام علي(ع) با واژه "نكير سيفه"[1] بيان نمود. اين واقعيت را وقتي بيشتر درك  خواهيم كرد، كه توجه كنيم هيچ گاه تعصّبات قبيله‏اي و روابط خويشاوندي از ميان اعراب رخ نبست، حتي در  مسلمانان اوليه كه سال‏ها با پيامبر و تعاليم اسلام بودند.روح و تعصّب قبيلگي از مهم‏ ترين عوامل تعيين رفتار مسلمانان و اعراب براي هميشه بوده است.

همان گونه که در تفاسیر آمده، آن زمان تفكرات و سنن غلط جاهلي به طور كلي ريشه كن نشده بود، بلكه هنوز بر انديشه و فرهنگ مردم  رواج داشت كه از جمله فرهنگ، معيار قرار دادن سن بود؛ مي‏گفتند: فردي كه زير سن چهل قرار دارد، نمي‏تواند  به مقام فرمانروايي نايل گردد. پيامبر(ص) كوشيد اين فرهنگ غلط را نابود كند. حضرت "زيد بن حارثه"  را به فرماندهي لشكر اعزامي به تبوك برگزيد. آنان گفتند: اين انتصاب شايسته نيست، چون سن او كم‏تر از چهل  سال است. نيز در روزهاي پاياني زندگي خويش فرماندهي لشكر را به "اسامة بن زيد" سپرد اسامه هم از سن  كم بهره‏مند بود. آنان بار ديگر اعتراض نمودند. حال مي‏خواهد علي(ع) را جانشين قرار دهد، باز اعتراض  هست، چرا كه در فرهنگ جاهلي امور جامعه و مسئووليت‏ها بر اساس لياقت و حق مداري پي ريزي نشده است.

ثالثاً: بر اثر تبليغات سوء دشمنان بر اساس ريشه داري تعصبات و تفكرات قبيله‏اي، اين فكر در سطح جامعه شايع  و رايج بود كه پيامبر (ص) در صدد است خويشان خود را براي هميشه بر مسند قدرت و حكومت بنشاند!  خدمات ارزنده پيامبر(ص) را نوعي بازي سياسي تفسير مي‏كردند كه اين همه سعي و كوشش براي آن است كه  خود و خاندان خويش را به چنگ اندازي بر حكومت نايل گرداند. اين امر تا اين حد در افكار عمومي جا باز كرده  بود كه در روز غدير، پس از آن كه پيامبر(ص) علي را به جانشيني معرفي كرد، يكي فرياد زد: "خدايا، محمد  به ما گفت: از سوي خدا آمده و كتاب الهي آورده‏ام و ما پذيرفتيم، اكنون مي‏خواهد داماد و پسر عم خود (علي)  را بر ما حاكم و مستولي گرداند. اگر او راست مي‏گويد، سنگي از آسمان بر سر ما فرود آر و ما را بكش!". [2]

حالا اگر در چنين وضعيتي با صراحت، قرآن از ولايت و امامت امام علي(ع) سخن مي‏گفت، نه تنها موجب وحدت  و همگرايي نمي‏شد، بلكه ممكن بود مانعي در مسير حركت تكاملي و گسترش اسلام باشد، و در آغاز رشد، اسلام  تحريف شود و دگرگوني در آيات پديد آيد. در همين راستا است كه در صدر اسلام، به ويژه هنگام رحلت  پيامبر(ص) نسبت به ايشان بي حرمتي شد و "عمر" در حضور پيامبر در آخرين پنجشنبه عمر پيامبر، آن گاه  كه فرمود: "كاغذ و قلم بياوريد تا وصيتي كنم، گفت: سخن پيامبر اعتباري ندارد و ما را به آن نيازي  نيست،كتاب خدا(قرآن) ما را كفايت مي‏كند! عمر اين سياست را هنگام خلافت خود نيز به شدت دنبال كرده و از  نوشتن احاديث پيامبر(ص) جلوگيري مي‏كرد.

بي حرمتي به روايات پيامبر(ص) بدين جهت بود كه در سخنان حضرت با صراحت امامت امام علي(ع) آمده  است، حال اگر در قرآن همين صراحت وجود مي‏داشت. ديگر سخن از قبولي يا كفايت كتاب خدا وجود نمي‏داشت و  كم‏تر حكومت‏ها در پي حفظ و جلوگيري از تحريف قرآن گام بر مي‏داشته و انگيزه‏ها براي تغيير آن بيشتر مي‏ شد. با وجود تبليغات سوء و فضاي فرهنگي موجود آن عصر، پيامبر(ص) امر جانشيني را تنها به قدري كه براي  جويندگان راه حق اتمام حجت شود، بيان نمود، و آن را در منبع سنت به طور روشن و در منبع وَحْياني قرآن به  صورت كلّي و همراه با تفسير آن توسط سنت بيان نمود، در عين حال كه با دلايل عقلي مورد تأييد قرار مي‏گيرد؛  بنابراين بيش از اين به مصلحت نبود، چون ممكن بود اين امر سياسي سدّي در راه حفظ و گسترش اسلام ايجاد  نمايد.

 

----------------------------

1. مجلسي، بحارالانوار، ج 43، ص 158.

2. تفسير نمونه، ج 7، ص 152 - 153.سایت رهروان ولایت

افزودن دیدگاه جدید