شعر/ بسیجی یار و همراه علی باش
به نام خدا
که دیگر هیج عذری نماند
بسیجی یار و همراه علی باش
در این شهر بلا، چاه علی باش
گه گر فریاد دارد، با تو گوید
شمیم عطر گل را در تو جوید
بسیجی عول مهر است و باز است
در این مدرسه عشق است و نماز است
کتاب خود گشا جانانه با من
بخوان این فصل را مردانه با من
بخوان فصلی که نامش اشک زهراست
همان اشکی که بر مولای تنهاست
در این فصل است بازار ولایت
نمایان گشته آثار جنایت
جنایت بر علی و آل طه
ز مسمار در و پهلوی زهرا
همین فصل، فصل بوتراب است
غمی جانگاه، این فصل از کتاب است
تو خوانی از سقیفه سرگشودند
عجب داری، غدیر خم نبودند
همه رفتند و پیمان ها شکستند
نقاب افکنده، با بت ها نشستند
نخواندند هیچ درس مرتضی را
رها کردند آئین مصطفی را
شب و تنهایی درد مدینه
جدا از مرد و نامرد مدینه
علی تا پای چاه آواز می کرد
تمام عقده اش سرباز می کرد
بسیجی فصل یک پایان ندارد
همیشه درد ها درمان ندارد
نتیجه آخر فصل یک این است
علی تنها ترین مرد زمین است
افزودن دیدگاه جدید