شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث سى و هفتم در معرفت خدا و رسول و اولي الامر
{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(37){/mp3}
حديث سى و هفتم
بالسند المتصل الى محمد بن يعقوب ، عن على بن محمد، عمن ذكره ، عن اءحمد بن محمد بن عـيـسـى ، عـن مـحـمـد بـن حـمران ، عن الفضل بن السكن ، عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، قـال قـال اءمـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام : اعـرفـوا الله بـالله ، والرسـول بـالرسـالة ، و اءولى الامـر بـالامـر بـالمـعـروف و العدل و الاحسان .(1223)
ترجمه :
فـرمـود حـضرت صادق ، عليه السلام ، كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: "بـشـنـاسيد خدا را به خدا، و رسول را به رسالت ، و صاحب امر را به امر به معروف و عدالت و نيكويى نمودن ."
شرح عرفان و علم و شناسايى و دانايى فرق واضح دارنـد، و گـويـنـد عـلم در اصل لغت مخصوص به كليات است ، و معرفت مـخـصـوص به جزئيات و شخصيات . و گويند عارف بالله كسى است كه حق را بـه مـشـاهـده حضوريه بشناسد، و عالم بالله كسى است كه به براهين فلسفيه عـلم بـه حـق پـيدا كند. و بعضى گويند علم و عرفان از دو جهت تفاوت دارند: يكى از جهت مـتـعـلق ، چـنـانچه ذكر شد. و ديگر، در معرفت سابقه فراموشى و نسيان ماءخوذ اسـت ، پـس چـيـزى را كـه ابـتـدائا ادراك بـه آن مـتـعـلق شـد، گـويـند علم به او حـاصـل شـد، و چـيـزى را كـه مـعـلوم بـوده و نـسـيـان شـد و ثـانيا مورد ادراك شد، گويند مـعـرفـت بـه آن حاصل شد. و عارف را از آن جهت عارف گويند كه متذكر اكـوان سـالفـه و نـشـآت سـابـقـه بـر كـون مـلكى و نشئه طبيعى خود شود. و بعضى از اهل سلوك مدعى تذكر عالم ذر هستند، و گويند اگر حجاب طبيعت كه موجب اين غفلت و نـسـيـان است از پيش چشم سالك برداشته شد، متذكر عوالم سابقه مى شود. و بعض از اهـل ذوق مى گفت حقيقت معراج معنوى و روحانى تذكر ايام سلف است . ما وقتى كه به قهقرا مـتـوجـه احـوال سـابـقـه خـود شـويـم ، بـه اخـتـلاف اشـخاص ، هر كس تا وقتى از اوقات زنـدگـانى خود را به ياد مى آورد و متذكر مى شود: يكى تا هفت سالگى ، يكى تا پنج يـا سـه سـالگـى ، و كـمـتـر از ايـن نـادر اسـت كـه كـسـى مـتـذكـر شود ـ از شيخ الرئيس نـقـل كـنـند كه مدعى آن بوده كه اول زمان تولدش را به خاطر داشت ! مى گفت ممكن است از اين بيشتر متذكر شد، مثلا متذكر ايامى شود كه در رحم مادر يا در صلب پدر بوده ، و همين طـور جـمـيـع تطوراتى كه در ملك نموده متذكر شود، تا به قهقرا متذكر شود اكوان عالم (تا) ملكوت اعلى و جبروت را تا جبروت اعلى ، تا آنكه منتهى شود به تذكر از نشئه علم ربوبى ، و اين تذكر حقيقت معراج است و غايت عروج روحانى است . انتهى بيانه .
و ايـن مـطـلب خـود اگـر فـى نـفـسـه صـحـيح باشد، ولى حقيقت معراج عبارت از اين رجوع قـهـقـرايـى بـودن در مـشـرب رحـيـق عـرفـان درست نيايد و در مسلك اصحاب قلوب صحيح نـنـمـايـد. بلكه حقيقت معراج روحانى عبارت است از حركت معنويه انعطافيه كه با آن تتيم شـود دايـره وجـود و رجـوع شـود بـه عالم غيب جميع ما فى سلسلة الشهود. و اين در قوس صـعـودى و حـركـت انعطافى صورت گيرد. و اين حركت رجوعى قهقرايى خلاف سنة الله جـاريـه اسـت در مـوجـودات ، و بـالخـصـوص در انبيا و خاصه در خاتم آنها، صلوات الله عـليـه و آله و عـليـهـم اجـمعين . و اين طور از سلوك شبيه مجذوبيت يك صنف از ملائكه مهيمه متحيره در ذات ذوالجلال است كه غفلت از كثرات بكلى دارند و ندانند كه آدمى و عالمى خلق شـده . و شـيـخ عـارف كـامل شاه آبادى ، روحى فداه ، مى فرمود حالت روحى حضرت آدم ، عليه السلام ، اين بود كه توجه به ملك خود نكند و مجذوب عالم غيب و مقام قدسى باشد، و ايـن حـركـت آدم ، عليه السلام ، را از آدميت سلب مى كرد، پس حق تعالى شيطان را بر او مـسـلط فـرمـود تـا او را مـتـوجـه به شجره طبيعت كند و از آن جاذبه ملكوتى او را به ملك منصرف كند.
قـوله (عـليـه السـلام ): و العـدل و الاحسان ظاهر آن است كه اين دو عطف باشند به قوله : الامـر بـالمـعـروف . يـعـنـى ، اعـرفـوهـم بـالامـر بـالمـعـروف و بـالعـدل و الاحـسـان . و محتمل است عطف باشند بقوله : المعروف . يعنى ، اعرفوهم بالامر بالمعروف و بالامر بالعدل و الاحسان .
فصل ، در بيان مراد از اءعرفوا الله بالله
بـدان كـه در شرح اين حديث شريف و معنى اعرفوا الله بالله علماى اعلام ، رضوان الله عليهم ، هر يك به مناسبت مسلك علمى خود يا مشرب حكمى خويش بياناتى نمودند، و ما به طريق تلخيص بعضى از آنها را براى تبرك به كلام بزرگان ذكر مى كنيم :
اول ، آن است كه جناب ثقة الاسلام ، كلينى ، رضوان الله عليه ، فرمودند. و ملخص آن اين است كه خداى تعالى ابدان و ارواح و انوار را خلق فرموده : و خود متفرق در خلق آنهاست ، كـسى را شركت در آن نيست ، و شبيه به هيچيك از آنها نيست . پس ، هر كس حق را تشبيه كند بـه يـكـى از ايـنها، خدا را به خدا نشناخته ، و اگر تنزيه كند حق را از شباهت آنها، حق را بـه حـق شـنـاخته . ـ انتهى .(1224) و غريب آن است كه حضرت صدرالمتاءلهين ، قدس سـره ، ايـن كـلام را از تـتـمـه حـديث دانسته و توجيهات طولانى از آن فرموده مطابق مسلك خود.(1225)
دوم ، آن اسـت كـه شـيـخ صـدوق ، رضـوان الله عـليـه ، فـرمـوده . و حـاصـل آن چـنـان اسـت كـه مـعـنـى مـعـرفـت مـا خـدا را بـه خدا، آن است كه اگر ما حق را به عـقـول خـود بـشـناسيم ، حق تعالى واهب آنهاست ، و اگر به انبيا و حجج ، عليهم السلام ، بـشـنـاسـيـم ، حـق آنـها را بعث فرموده و حجت قرار داده ، و اگر به نفوس خود بشناسيم ، خداوند خالق آنهاست .(1226)
سـوم ، آن اسـت كـه جـنـاب صـدرالمـتـاءلهين اشاره به آن فرمودند. و آن آن است كه طريق مـعـرفـت حـق تـعـالى دو نـحـوه اسـت : يـكى به مشاهده و صريح عرفان است ، و دوم طريق تـنـزيـه و تـقـديـس اسـت . و چـون طـريـقـه اول مـمـكـن نـيـسـت ، مـگـر بـراى انـبـيـا و كـمـل ، از ايـن جـهت طريق دوم را در حديث فرمودند. ـ انتهى .(1227) و اين تفسير ايشان مـبـنى بر آن است كه كلام شيخ كلينى را جزو حديث شريف و تفسير حضرت صادق ، عليه السلام ، از كلام حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، دانسته اند.
چـهـارم ، آن اسـت كـه جـنـاب مـحـقـق فـيـض ، عـليـه الرحـمـة ، تـفـسـيـر فـرمـودنـد. و حـاصـل آن ايـن است كه از براى هر موجودى ماهيتى و وجودى (است )، و ماهيت اشياء عبارت از تعينات نفسه و وجهه ذاتيه آنهاست ، و وجود آنها عبارت از جهت يلى الربى است كه به آن قوام ذات و ظهور آثار و حول و قوه اشياست . پس ، اگر كسى نظر به ماهيات كند و جهات تـعـيـنات اشياء و بخواهد از جهت امكان و افتقار آنها به حق حق را بشناسند، حق را به اشيا شـنـاخـتـه نـه بـه حق ، علاوه آنكه اين علم و معرفت فطرى است نه كسبى . ولى اگر به جهات وجوديه ، كه وجهه الى الله و جهات يلى الله ، مى باشد و اشاره به آن شده است در آيـات شـريـفـه بـقـوله : هـو مـعـكـم اءيـنـمـا كـنـتـم و بـقـوله :(1228) كـل شـى ء هـالك الا وجـهـه .(1229) الى غـيـر ذلك ، حـق را بـشناسند، حق را به حق شناخته .
پـنـجم ، احتمالى است كه به نظر نويسنده رسيده است . و آن معلوم شود پس از تذكر يك مـقـدمـه كـه در عـلم اسـمـاء و صـفـات مـقـرر اسـت . و آن ايـن اسـت كه از براى ذات مقدس حق جل و علا اعتباراتى است كه براى هر اعتبارى اصطلاحى مقرر شده :
يـكـى ، اعـتـبـار ذات مـن حـيـث هـى . كـه بـه حـسـب ايـن اعـتـبـار ذات مـجـهـول مـطـلق و هـيـچ اسـم و رسـمـى بـراى او نـيـسـت ، و دسـت آمـال عـرفـا و آرزوى اصـحـاب قـلوب و اوليـا از آن كـوتاه است . و گاهى از آن در لسان اربـاب مـعـرفـت بـه عـنـقـاى مـغـرب تـعـبـيـر شـده : عـنـقـا شكار كس نشود دام بـازگير.(1230) و گاهى تعبير به عماء ياعمى شده : روى اءنـه قـيـل للنـبـى ، صـلى الله عـليـه و آله : اءيـن كـان ربـك قـبـل اءن يـخلق الخلق ؟ قال : فى عماء.(1231) و گاهى تعبير به غيب الغيوب و غيب مطلق و غير اينها شده است .
گـرچـه تـمـام تعبيرات از آن كوتاه است ، و عنقا و عماء و ديگر تعبيرات به حسب ذوق عرفانى ، مطابق با ضربى از برهان ، راجع به اين مقام نيست .
و اعتبار ديگر اعتبار ذات است به مقام تعين غيبى و عدم ظهور مطلق . كه اين مقام را احديت گويند. و اكثر آن تعبيرات با اين مقام سازش دارد. و در اين مقام اعتبار اسماء ذاتيه ، بـه حـسـب اصـطـلاح عـلمـاى اسـمـاء شـود، مـثـل بـاطـن مـطـلق و اول مـطـلق و عـلى و عـظيم . چنانچه از روايت كافى استفاده شود كـه اول اسـمـى كـه حـق بـراى خـود اتـخـاذ فـرمـود العـلى و العـظـيـم بود.(1232)
و ديـگر، اعتبار ذات است به حسب مقام و احديت و جمع اسماء و صفات . كه از اين مقام تعبير شـده به مقام واحديت و مقام احديت جمع اسماء و جمع الجمع و غير آن . و ايـن مـقـام را بـه حـسـب اعتبار احديت جمع ، مقام اسم اعظم واسم جامع الله گويند.
و اعـتبار ديگر، اعتبار ذات است به حسب مرتبه تجلى به فيض مقدس و مقام ظهور اسـمـائى و صـفـاتـى در مـرائى اعـيـانـى . چـنـانـچـه مـقام واحديت به تجلى به فـيـض اقـدس اسـت . و ايـن مقام ظهور اسمائى را مقام ظهور اطلاقى و مقام الوهيت و مقام الله نيز گويند، به حسب اعتباراتى كه در اسماء و صفات مقرر است و نويسنده در مصباح الهداية شرح داده است .(1233)
و بـايـد دانـسـت كـه ايـن اعـتـبارات كه در لسان اهل معرفت و اصحاب قلوب (است ) اخبار از نـقـشـه تـجـليـات حـق اسـت بـر قلوب صافيه آنها. و آن تجليات به حسب مقامات و مراتب سـلوك اوليـا و مـنـازل و مراحل سير سائرين الى الله از مقام ظهور اسماء و صفاتى ، كه مـقـام الوهـيـت مـى باشد و آن را الله نيز گويند و الله نور السموات و الارض ... الايـه (1234) را اشـاره بـه آن دانند، شروع شود و به مقام غيب احدى و به مرتبه اسماء ذاتيه و اسم مستاءثر ختم شود، كه غايت سير و منتهاى مقصد است . و تـوان بـود كـه مـقـام مـشـاراليه بقوله تعالى : اءو اءدنى (1235) اشاره به اين مقام باشد.
اكـنـون كـه ايـن مـقـدمـه گـفـتـه شـد، گـويـيـم انـسـان تـا بـه قـدم فـكـر و اسـتـدلال طـالب حـق و سـائر الى الله اسـت ، سـيـرش عـقـلى و عـلمـى اسـت ، و اهـل مـعـرفت و اصحاب عرفان نيست ، بلكه در حجاب اعظم و اكبر واقع است ، چه از ماهيات اشـيـاء نظر كند و حق را از آنها طلب كند، كه حجب ظلمانيه است ، و چه از وجودات آنها طلب كند، كه حجب نورانيه است ، كه كلام مرحوم فيض ناظر به آن است .
اول شرط تحقق سير الى الله خروج از بيت مظلم نفس و خودى و خودخواهى است ، چنانچه در سـفـر حـسـى عـيـنـى تـا انـسـان به منزل و جايگاه خويش است ، هر چه گمان مسافرت كند بـگويد من مسافرم ، مسافرت تحقق پيدا نكند. مسافرت شرعى (تحقق پيدا نكند) مگر به خـروج از منزل و اختفاى آثار بلد، همين طور اين سفر عرفانى الى الله و مهاجرت شهودى تـحـقـق پـيـدا نـكـنـد مگر به خروج از بيت مظلم نفس و اختفاى آثار آن . تا جدران تعينات و دعـوت اذان كـثـرت در كـار اسـت ، انـسان مسافر نيست ، گمان مسافرت است و دعوى سير و سـلوك اسـت . قـال تـعـالى : و مـن يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اءجره على الله .(1236)
پـس از آن كـه سـالك الى الله بـه قـدم ريـاضـت و تـقـواى كـامـل از بـيـت خـارج شـده و عـلاقـه و تـعيناتى همراه برنداشت و سفر الى الله محقق شد، اول تجلى كه حق تعالى بر قلب مقدسش كند تجلى به الوهيت و مقام ظهور اسماء و صفات اسـت . و ايـن تـجـلى نـيـز به يك ترتيب منظمى است از اسماء محاطه تا به اسماء محيطه رسـد، حـسـب قـوت و ضـعـف سير و قلب ساير، به تفصيلى كه در اين مختصر نگنجد، تا آنـكـه مـنـتـهـى شـود بـه رفـض كـل تـعـيـنـات عـالم وجـود، چه از خود و چه از غير، كه در منازل و مراحل بعد آن نيز از خود است . و پس از رفض مطلق ، تجلى به الوهيت و مقام الله ، كـه مـقـام احـديت جمع اسماء ظهورى است ، واقع شود، (و) اعرفوا الله بالله به مرتبه نازله اوليه ظهور پيدا كند.
و در اول وصـول عـارف به اين مقام و منزل ، فانى شود در آن تجلى . و اگر عنايت ازلى شامل شود عارف انسى حاصل كند و وحشت و تعب سير مرتفع گردد و به خود آيد و به اين مـقـام قـنـاعـت نـكـنـد و با قدم عشق شروع به سير كند. و در اين سفر عشقى حق مبداء سفر و اصل سفر و منتهاى آن است . و در انوار تجليات قدم زند و تقدم شنود،(1237) تا آنكه اسـمـاء و صفات در مقام واحديت بر قلب او به ترتيب منظمى تجلى كند، تا آنكه به مقام احديت جمعى و مقام اسم اعظم ظهور نمايد كه اسم الله است . و در اين مقام اعرفوا الله بالله به مقام عالى تحقق يابد. و پس از اين نيز مقام ديگرى است كه اكنون از مورد ما خارج است .
و بـا ايـن تـرتـيـب كـه ذكـر شـد، مـقـام عـرفان رسول به رسالت ، و اولى الامر بالامر بـالمـعـروف و العـدل و الاحـسـان ، تـرتـيـب عـرفـانـى بـديـعـى دارد كـه مـوقـوف بـه تـفـصـيـل مـقـام رسـالت و ولايـت اسـت ، و آن خـارج از طـور ايـن اوراق اسـت و متكفل آن رساله سابق الذكر است .
دفـــع وهـــم در بـــيـــان آنـــكـــه احـــاديـــث وارده در مـــعـــارف بـــه مـعـانـى عـامـيـهحمل نشود
گـمـان نـشـود كـه مـقـصـود مـا از ايـن بـيـانـات از حـديـث شـريـف بـه طـريـق مـسـلك اهـل عـرفـان قـصـر كـردن مـفـاد حـديـث اسـت بـه آن ، تـا از قـبيل رجم به غيب و تفسير به راءى باشد، بلكه دفع توهم قصر معانى احاديث وارده در بـاب مـعـارف اسـت بـه مـعـانـى مـبـذوله عـرفيه . و عارف به اسلوب كلمات ائمه ، عليهم السـلام ، مـى داند كه اخبار در باب معارف و عقايد عرفى عاميانه درست نيايد، بلكه ادق مـعـانـى فـلسـفيه و غايت معارف اهل معرفت را در آنها گنجانيده اند. و اگر كسى رجوع كند بـه اصـول كـافى و توحيد شيخ صدوق ، عليه الرحمة ، تصديق مى كند اين مطلب را. و مـنـافات ندارد اين معنا با آنكه آن ائمه اهل معرفت و علماى بالله كلام شريف خود را طورى جـامـع ادا كـنـنـد كه هر طايفه اى به حسب مسلك خود خوشه اى از آن خرمن بچيند. و هيچيك از آنها حق ندارند منحصر كنند معناى آن را به آنچه فهميدند، مثلا از اين حديث شريف مى توان يـك مـعـنـاى عـرفـى عـامـيـانـه كـرد كـه مـوافـق بـا ظـهـور لفـظ و اسـتـظـهار عرف است ، مـثـل آنـكـه معناى اعرفوا الله بالله آن است كه خداوند را به آثار صنع و اتقان آن ، كه آثـار الوهـيـت اسـت ، بـشـناسيد، چنانچه پيغمبر را به رسالت او و آثار متقنه دعوت او، و اولوالامر را به كيفيت اعمال او، از قبيل امر به معروف و عدالت بايد شناخت ، پس ، از آثار هـر يـك پـى بـايـد بـرد بـه خود آنها. و اين منافات ندارد با آنكه معناى لطيفترى داشته باشد كه آن به منزله بطن آن باشد، و از آن نيز معناى لطيفترى (داشته ) باشد كه بطن بـطـن بـاشـد. و بـالجـمـله ، قـيـاس كـلام اوليـا را بـه كـلام امـثـال خـود مـكـن ، چـنـانـچـه قـيـاس خـود آنـهـا را بـه خـود كـردن امـرى اسـت باطل و ناروا. و تفصيل اين اجمال را و نكته آن را نتوانم اكنون شرح داد.
و از غـرايـب امـور آن اسـت كـه بـعـضـى در مـقـام طـعـن و اشـكـال گـويـنـد كـه ائمـه هـدى ، عـليهم السلام ، فرمايشاتى را كه مى فرمايند براى ارشـاد مـردم بـايـد مـطـابق با فهم عرفى باشد، و غير از آن از معانى دقيقه فلسفيه يا عـرفـانـيـه از آنها صادر نبايد شود. و اين افترايى است بس فجيع و تهمتى است بسيار فـظـيع كه از قلت تدبر در اخبار اهل بيت (عليه السلام ) و عدم فحص در آن ، با ضميمه بعض امور ديگر، ناشى شده است .
فـوا عـجـبا! اگر دقايق توحيد و معارف را انبياو اوليا، عليه السلام ، تعليم مردم نكنند، پـس كـى تـعـليـم آنـهـا كند؟ آيا توحيد و ديگر معارف دقايقى ندارد و همه مردم در معارف يـكـسـان هـسـتـنـد؟ مـعارف جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، با ما يكسان است و همين معانى عـامـيـانـه اسـت ، يـا آنـكـه فـرق دارد؟ و تـعـليـم آن لازم نـيـسـت ، سـهـل اسـت ، حـتـى رجـحـان هـم نـدارد! يـا هـيچيك نيست و ائمه ، عليهم السلام ، اهميت به آن نـدادنـد؟ كسانى كه آداب مستحبه خواب و خوراك و بيت التخليه را فرو گذار ننمودند از مـعـارف الهـيـه كه غايت آمال اوليا است غفلت كردند؟ عجبتر آنكه بعضى از همين اشخاصى كـه مـنـكـر ايـن مـعـانـى هـسـتـنـد در اخـبـارى كـه راجـع به فقه است و مسلم است كه فهم آن مـوكـول بـه عـرف اسـت يـك مـبـاحـثـه دقـيـقـه اى تـشـكـيـل مـى دهـنـد كـه عـقـل از فـهم آن عاجز است فضلا از عرف ! و آن را به ارتكاز عرف نسبت دهند! هر كس منكر اسـت ، بـه مـبـاحـثـى كـه در بـاب عـلى اليـد،(1238) و امثال آن از قواعد كليه ، خصوصا در باب معاملات ، است رجوع كند.
بالجمله ، مطلب از دست خارج شد و قلم طغيان نمود. و نويسنده خداوند تبارك و تعالى را شـاهـد مـى گـيرد كه مقصودى در اين كلام ندارم جز آنكه برادران ايمانى را آشنا كنم به مـعـارف الهـيـه . واسـتـغـفـر الله مـن الزلل و الفـشـل و الكسل . والحمدلله اءولا و آخرا.(1239)
افزودن دیدگاه جدید