سخنرانی بسیار مهم علامه عسکری در سرگذشت احادیث پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
مقاله حاضر، متن ویرایش شده گفتار علامه عسکری است که برای بهره گیری بیشتر خوانندگان،عنوانهای فرعی و پی نوشت هایی بدان افزوده ایم.
علوم حدیث
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الدین عند الله الاسلام.(آل عمران/19)
لقد من الله علی المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوعلیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.(آل عمران/164)
و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم.(نحل/44)
در مقدمه بحث، لازم است که چند مطلب را بیان کنیم و بعد درباره ارزش حدیث و علم حدیث در شریعت خاتم الانبیا و تاریخ حدیث در دومکتب (مکتب اهل بیت و مکتب خلفا) بحث کنیم. پیوند وحی و حدیث
اسلام، نظامی است که پروردگار عالم، متناسب با فطرت انسان وبرای اینکه او را به درجه کمال انسانیت خود برساند، تشریع فرموده و این شریعت را از حضرت آدم(ع) تا نبی خاتم(ص) به اندازه نیازمندی جوامع بشری نازل نموده است: بر حضرت آدم(ع)،(صحف) آدم را به اندازه نیاز چند خانوار و (صحف) ادریس را برحضرت ادریس(ع)، به اندازه حاجت یک آبادی کوچک و به همین ترتیب... تا زمان حضرت نوح(ع) که مردم شهرنشین شدند، متناسب با نیاز مردم شهرنشین (که برای مثال، معاملات ربوی دارند).
قرآن کریم درباره شریعت می فرماید: (شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا). (2) البته بین شرایع، اختلاف نیست و در چند آیه بعدش می فرماید: (وان من شیعته لابراهیم) (3) و به ما می فرماید: (فاتبعوامله ابراهیم حنیفا) (4) ; به پیامبر(ص) هم می فرماید: (واتبع مله ابراهیم حنیفا) (5) .
شرایع آسمانی، تناقضی با هم نداشته، بلکه در تکامل بوده اند. در شریعت خاتم الانبیا، بعد از آنکه پیامبر(ص) در روز غدیرخم،علی(ع) را از جانب خدا به جانشینی تعیین کرد، آیه نازل شد: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا). (5) مثل تکامل شریعت از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص)، مثل علوم ریاضی دبستان و دبیرستان و دانشگاه است. منتها درشریعتهای گذشته، همه شریعت در همان کتاب آسمانی شان بوده است: چه صحف آدم(ع)، چه صحف ادریس(ع) و چه تورات موسی(ع) و...
تمام پیامبران صاحب شریعت، وصی در شریعت داشته اند و من در جلددوم کتاب (عقائد الاسلام من القرآن الکریم)، سلسله اوصیا را اززمان حضرت آدم(ع) تا زمان حضرت خاتم(ص) آورده ام و تاکید کرده ام که هیچ پیامبری بی وصی نبوده است و تا وصی هر پیامبر صاحب شریعتی زنده بوده، کتاب آن شریعت هم سالم بوده است. وصی آدم،شیث(ع) معروف به هبه الله بوده است. وصی نوح، سام بود; وصی موسی، الیسع بود و وصی عیسی، شمعون. همین طور همه پیامبران،اوصیایی داشتند.
اوصیا از خودشان شریعتی نداشتند. تا اوصیای انبیای صاحب شریعت در قید حیات بوده اند، آن شریعت و آن کتاب آسمانی، محفوظ بوده است. وصی پیامبر صاحب شریعت که وفات می کرد، آن کتاب آسمانی،از سوی زورمندان آن امت، دستخوش تحریف و کتمان می شد. کسانی که خودشان را پیروان حضرت موسی بن عمران(ع) می دانستند، تورات را تحریف می کردند و آن قسمت از تورات را که مخالف هوای نفسشان بود، تحریف یا کتمان می کردند; در شریعت عیسی بن مریم(ع) هم همین طور. در کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران، نسخه هایی از (تورات) و (انجیل) موجود است که به ظهورپیامبر اسلام(ص) بشارت داده اند.
زورمندان، در هر شریعت، بدعتها و غلوهایی وارد می کردند; چنان که از قرآن کریم برمی آید: (رهبانیه ابتدعوها) (7) و (لاتغلوا فی دینکم) (8) . در شریعت عیسی(ع) نبوده است که عیسی العیاذ بالله پسر خداست.وقتی با یک شریعت چنین رفتار می شد، تجدیدشریعت،لازم می آمد. شریعتی که موسی بن عمران(ع) در (تورات) آورده بود، در زمان عیسی بن مریم(ع) دیگر نبود و ربوبیت رب العالمین، اقتضا می کرد تا با فرستادن پیامبر دیگری تجدیدشریعت شود. البته شرایع، نه تنها تناقضی با هم نداشته اند،بلکه تکامل می یافته اند; ولی تحریف می شده اند; (یحرفون) و(یکتمون) در قرآن هست.
حکمت رب العالمین، مقتضی شد تا شریعت خاتم الانبیا تا ابدبماند، و گرنه انسانها که تغییر فطرت نمی دهند. فطرت زورمندان این امت (خلفا وحکام و...) با فطرت زورمندان امتهای گذشته فرق نکرده است. اینها هم اگر می توانستند، کتاب آسمانی خاتم الانبیارا تغییر می دادند و هر چه را مخالف هوای نفس آنها بود، تحریف یا کتمان می کردند و آن وقت، قرآن از ارزشی که الآن ما به آن ایمان داریم (و معتقدیم همه اش از جانب خدا آمده) می افتاد.
لذا برای رسیدن شریعت خاتم الانبیا به امت، دو گونه وحی نازل شده است: 1) وحی قرآنی،2) وحی بیانی. وحی قرآنی و وحی بیانی
وحی قرآنی، آن است که همه الفاظش از خداست و آن، قرآن کریم است که در آن، اصول شریعت اسلام آمده است. در قرآن کریم آمده است: (اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق اللیل). (9) همه مسلمانها نمازصبح را دو رکعت، نماز مغرب را سه رکعت، نماز ظهر و عصر و عشارا چهار رکعت به جا می آورند. اما کجای قرآن آمده؟ آیا اجماع مسلمانهاست؟ این را از که گرفتیم؟ از پیامبر؟ پیامبر(ص) ازکجا گرفته؟ ... ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی. (10)
در قرآن،خطاب به پیامبر(ص) آمده: (وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم). (11) آیات دیگر هم هست که مخاطبش پیامبر(ص) است و برای ما نیست: (کهیعص)، (الم)، (حم). وحیی بر پیامبر(ص) نازل می شد تا ایشان، آنچه را از این قرآن و از این ذکر حکیم برای ما مردم آمده، بیان کند. بیان آن حضرت می شود حدیث پیامبر(ص).
وحی دوم، وحی بیانی، به همراه همان وحی اول می آمده است. مثلادر روز غدیرخم، همزمان با نزول آیه: (یا ایها الرسول بلغ ماانزل الیک من ربک وان لم تفعل فمابلغت رسالته) (12) با وحی بیانی آمده است: (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک فی علی). (13) پس (فی علی) حدیث پیامبر(ص) است. رکعات نماز هم همین طور است. این منشا حدیث در شریعت خاتم الانبیاست. منشا حدیث پیامبر(ص)، وحی خداست: (ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی) (14) . بالاتر از این هم داریم: (لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین) (15) ; یعنی اگرپیامبر ما از خودش چیزی بگوید و به ما نسبت بدهد، مانعش خواهیم شد و رگ قلبش را خواهیم زد و کسی از شما هم نمی تواندجلوگیری کند.
ین وحی بیانی که بر پیامبر(ص) نازل می شده، آن اموری که مخالف هوای نفس سیاستمداران، زورمندان و خلفایی چون معاویه و یزیدبوده، آمده است. برای مثال، در قرآن آمده است: (والشجره الملعونه فی القرآن). (16) تفسیرها را بخوانید. قاطبه مفسران،حدیث آورده اند که شجره ملعونه، بنی امیه است. اگر در قرآن آمده بود که شجره ملعونه همان بنی امیه است، آن یزیدی است که ذریه پیامبر(ص) را قتل عام کرد و دختران او را اسیر کرد، آن یزیدی که سه روز، اهل مدینه را بر سربازانش مباح کرد که هرچه می خواهند بکنند و در مسجد پیامبر(ص) خون جاری شد، آن یزیدی که رو به کعبه می ایستاد و نماز می خواند و بعد، لشکر او کعبه رابه منجنیق می بستند و می گفت: (اجتمعت الطاعه والحرمه و غلبت الطاعه الحرمه... اینجا اطاعت از خلیفه با حرمت خانه خدا تزاحم دارد; اما اطاعت مقدم است)، اگر در قرآن چیزهایی وجود داشت که مخالف سیاست و حکومت او بود، همان کار زورمندان سابق را می کرد و قرآن دچار تحریف و کتمان می شد. آیات قرآن را هتک می کردند، تحریف می کردند، کتمان می کردند و قرآن، دیگر از حجیت می افتاد: (انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون). (17)
خداوند، این کتاب آسمانی را که باید تا ابد حجیت داشته باشد،بدین وسیله حفظ کرد که آنچه صراحتا مخالف هوای نفس زورمندان وخلفا بود، در این قرآن نیامد; بلکه در حدیث پیامبر(ص) به امت رسید. ما باید بفهمیم مقام حدیث در این امت چیست.
در سوره تحریم، خطاب (و ان تظاهرا علیه) در (ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه) (18) چه کسی است؟ اینجا که خدالشکر کشی می کند: (فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المومنین والملائکه)، صالح المومنین چه کسی است؟ در آخر همین سوره که می فرماید: (قد ضرب الله مثلا للذین کفروا امراه نوح و امراه لوطکانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهمامن الله)، (19) داستان چیست؟ عایشه و حفصه چه کرده بودند؟ من درکتاب (السقیفه)ام که هنوز چاپ نشده، داستان آن را نوشته ام که این دو در خانه پیامبر(ص) چه کرده بودند که آیاتی به این شدت نازل شد. ان شاء الله اگر (السقیفه) چاپ بشود، می فهمید که درخانه پیامبر(ص) چه می گذشته و آیا داستان رم دادن شتر پیامبردر واقعه عقبه به این جاها ارتباط داشته، یا نه. خدا کند من بتوانم این کتاب را چاپ بکنم!
مختصرا عرض می کنم که ابن حزم که از بزرگان علمای مکتب خلفاست در (المحلی)، جزو کسانی که شتر پیامبر(ص) را رم دادند، نام ابوبکر و عمر و عثمان را می برد. شیعه نگفته است;آنها گفته اند. داستانهایی بود که اگر در قرآن می آمد، نمی گذاشتند سالم بماند. پس خداوند، قرآن را حفظ کرد به اینکه شریعت خاتم الانبیا (به تعبیر من) در دو وحی آمده است: وحی قرآنی و وحی بیانی. هر دو هم از نزد خداوند نازل شده است. حالابا این بیان، بعضی از احادیث را هم می توانیم بفهمیم (که مثلامنظور از اینکه نام علی(ع) در وحی بوده، چیست).
مرحوم حاجی نوری کتابی دارد به نام: (فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب). احسان ظهیر هم کتابی نوشته به نام: (الشیعه والقرآن). حاجی نوری در باب یازدهم کتابش، آنچه روایت در مکتب خلفا بوده است که از آنها می توانسته استفاده کند که قرآن تحریف شده، آورده و در باب دوازدهم، چنین روایتهایی را ازمکتب اهل بیت(ع) آورده است. احسان ظهیر در کتاب (الشیعه والقرآن)، فقط روایتهایی را که حاجی نوری از مکتب اهل بیت(ع) آورده، ذکر کرده است. مهمترین سبب کشتار شیعیان پاکستان به دست وهابی های این کشور تا به امروز، این دو کتاب است.
من سه جلد کتاب در جواب حاجی نوری و احسان ظهیر نوشتم که جلداولش (الشیعه و القرآن) است. جلد دومش که به نام (بحوث تمهیدیه) است، بیان اصطلاحات قرآنی است که امروزه از دست مارفته و تا آن اصطلاحات را نفهمیم، روایتی را که آن اصطلاحات رادارد، نمی فهمیم. در این جلد، تمام احادیثی را که در مکتب خلفادرباره قرآن آمده، در هشتصد صفحه بررسی کرده ام. جلد سومش هم تمام شده که چاپ نشده است; در این جلد، تمام روایاتی را که حاجی نوری از مکتب اهل بیت(ع) آورده و به آنها استناد کرده که قرآن تحریف و کم و زیاد شده، از لحاظ متن و سند بررسی کرده ام و به توفیق الهی ثابت کرده ام که سندش چیست و متنش چیست. ان شاء الله چاپ می شود و می بینید که قسمتی از مشکل، به دلیل نفهمیدن روایت است و قسمت دیگری به خاطر اشکال در قرائت حدیث.
پس شریعت اسلام با دو وحی نازل می شده است: وحی قرآنی و وحی بیانی که با وحی قرآنی تنها، ما به شرایع اسلامی (همچون نماز،روزه و حج) نمی توانیم برسیم.این، فرق بین شریعت خاتم الانبیا و سایر شرایع است; چرا که در سایر شرایع، همه شریعت درکتاب آسمانی شان بوده (و کتاب آسمانی آنها تحریف شده). درشریعت اسلام چون بنا بوده تا ابد بماند اصول شریعت در کتاب آسمانی و وحی قرآنی است و شرح و بیانش در حدیث پیامبر(ص) است. سرگذشت حدیث پیامبر
حالا ببینیم با حدیث پیامبر(ص) چه کردند. آیا آن کارهایی که زورمندان امتهای گذشته با اصل کتاب آسمانی خود می کردند، دراین امت هم زورمداران ( یعنی خلفایی که حدیث مخالف با هوای نفسشان را تحمل نمی کردند)،با حدیث پیامبر(ص) کرده اند؟
اگر بخواهم شواهد همه مصادر را بگویم، وقت می گیرد. در (مسند) احمد، در (سنن) دارمی و بعضی کتابهای دیگر هست که عبدالله بن عمرو بن عاص می گوید قریش (یعنی مهاجران) به من گفتند: (تکتب کلما تسمعه من رسول الله و رسول الله بشر یتکلم بالغضب والرضا؟... (20) آیا شما هر چه از پیامبر(ص) می شنوید، می نویسید،در حالی که پیامبر(ص) هم بشری است مانند همه افراد بشر و درحال غضب یا در حال رضا، حرفی می زند؟). یعنی پیامبر، یک جایی از ابوذر خوشش آمده، می گوید: (ما اظلت الخضراء ولا اقلت الغبراء من ذی لهجه اصدق من ابی ذر) (21) ; یک جا هم از عمار خوشش آمده، فرموده: (عمار مع الحق) (22) ; در یک قضیه ای هم از حکم بن ابی العاص بدش آمده، لعنش کرده! آن وقت، این چه کاری است که شما همه اینها را می نویسی؟!(پس قریش در زمان پیامبر(ص) هم دیگران را از نوشتن حدیث ایشان، نهی می کردند). (23)
عمرو بن عاص می گوید:اعتراض قریش را نوشتم و بعدا از پیامبر(ص) پرسیدم. فرمود : (اکتب فوالذی نفسی بیده ما خرج من فی الاحق). (24) پس منع نشر حدیث از زمان پیامبر(ص) شروع شده است. پیامبر(ص) در مرض وفاتش گفت: (ائتونی بدوات و قرطاس اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده). (25) واقعا عجیب است. برای هیچ پیامبری این پیش آمد، روی نداده است. عمر در آنجا شعاری داد که 133سال، این شعار ماند: (حسبنا کتاب الله)! (26) پس از خواهش پیامبر، بین صحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بیاورند. عمردید الآن می آورند و نوشته می شود; گفت: (ان الرجل لیهجر). (27) این، جنگ با حدیث پیامبر(ص) است. گفتند: برویم بیاوریم. پیامبر(ص) فرمود: (او بعد ماذا؟...پس از چنین حرف و حدیثی؟). کسی که در روی پیامبر(ص) بگوید: (او هذیان می گوید)، بعد ازپیامبر(ص) هم می تواند سه چهار تا از آن شهود کذایی بیاورد تاشهادت بدهند که پیامبر(ص) در حال احتضار، هذیان می گفته و چنان چیزی نگفته و ننوشته است. این بود که رسول خدا فرمود: (قومواعنی لاینبغی عند نبی التنازع). (28)
بعد از پیامبر(ص) واقعا دردآور است. در احوال ابی بکر در(تذکره الحفاظ) ذهبی هست که بعد از اینکه با ابوبکر بیعت شد، گفت: (لاتحدثوا عن رسول الله و اذا سئلتم عنه، قولوا بینناوبینکم کتاب الله، احلوا ما احل و حرموا ما حرم). (29) این، سیاست مکتب خلفاست. حق هم داشتند این طور بگویند. اگر احادیث پیامبر(ص) بود، آنها دیگر نمی توانستند خلافت کنند. بایدجلوگیری می کردند.
نکته ای که ناگفته ماند، اینکه پیامبر(ص) هر آیه ای که نازل می شد، به هر کس آن را تبلیغ می کرد، بیانی را هم که از جانب خدابر او وحی شده بود، برای وی می گفت; تبلیغ کامل می کرد. تبلیغ پیامبر خاتم، ناقص نبود. اگر می فرمود: (اقم الصلاه لدلوک الشمس)، (30) این با وحی غیر بیانی آمده بود. در کنار این وحی،جبرئیل گفته بود که طریقه وضو گرفتن، چنین است و طریقه نماز،چنین. این از چیزهای مهمی است که بیان می کنم و گره هایی را درشناخت حدیث، باز می کند.
ابن مسعود می گوید: (هفتاد سوره از دهان پیامبر(ص) فرا گرفتم). مثلا وقتی آیه نازل می شد که: (والشجره الملعونه)، پیامبر به او می فرمود که اینها بنی امیه هستند. بدین گونه، مصاحف صحابه، با بیانی که از پیامبر(ص) در تفسیر قرآن شنیده بودند،نوشته می شد. ابن مسعود، آنچه از این بیانها شنیده بود، نوشته بود و آن یکی دیگر، مصحف دیگری و...
دقیقا یادم نیست. شاید در (مسند احمد) آمده که پیامبر(ص) درمسجد، (کان یعلمنا عشر آیات، عشر آیات); یعنی پیامبر(ص) ده آیه ده آیه به ما تعلیم می کرد، (حتی نعلم ما فیها من العلم والعمل). (30) مثلا اگر از داستان پیامبران ذکری گذشته بود،داستان آن پیامبر را می گفت; یا اگر آیه مربوط به قیامت بود،این را که روز قیامت چگونه است، بیان می فرمود. اگر درباره احکامی مانند وضو و نماز و تیمم بود، عمل را یاد می داد. پس پیامبر (ص) هیچ آیه قرآنی را تبلیغ نفرموده، مگر آنکه وحی بیانی هم با آن بوده است و همراه آن به امت،ابلاغ شده است.
وحی بیانی، همان حدیث پیامبر(ص) برای ماست. این وحی های بیانی پیامبر(ص)، مخالف با سیاست خلفا بوده است. به عنوان نمونه، درباب آیه (یا ایها الذین آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی) در (صحیح بخاری) آمده است که منظور، ابوبکر و عمر بودند. (31) خوب، این با سیاست خلفا درست درنمی آید; یکی دوتا هم نیست.
پیامبر(ص)، دو نوشته قرآنی داشت: یکی آنچه که هر کسی می شنید وهمه صحابه می نوشتند; دیگری آنچه بر پیامبر(ص) نازل می شد وآن حضرت هر یک از صحابه کاتب را که در دسترس بودند، می طلبیدو آن وحی قرآنی و وحی بیانی (هر دو) را در هرچه که داشتند، می نوشتند. من تا 28 کاتب وحی در تاریخ نبی اکرم دیده ام; نه اینکه اینها کتاب النبی باشند. کاتب پیامبر(ص) غیر از علی(ع) کسی نبوده است. بلکه اینها کسانی بودند که پیامبر(ص) آنها رابرای نوشتن وحی می طلبید و هر کدام از آنها آنجا حاضر بود،برای رسول خدا می نوشت.
وحی الهی، گاهی روی تخته یا کاغذ نوشته می شد; گاهی روی پوست;گاهی روی کتف گوسفند و گاو و شتر . این نوشته ها در خانه پیامبر(ص) بود. پیامبر(ص) به علی(ع) وصیت کرد که وقتی از کفن و دفن من فارغ شدی، اینها را جمع آوری کن. جمع کردن اینها هم این طور بود که حضرت امیر(ع) تخته ها و پوستها را سوراخ می کرد و از میانشان نخ می دوانید. ایشان این کار را از صبح چهارشنبه شروع کرد (چون تجهیز پیامبر اکرم تا شب چهارشنبه طول کشید) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با کمک قنبر، این مصحفی را که در آن، تمام قرآن و تمام وحی بیانی بود، به مسجدپیامبر(ص) برد. با در دسترس بودن چنین مصحفی دیگر امکان نداشت ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و... خلیفه بشوند.
خلفا رو به روی امیرالمومنین ایستادند و گفتند: (ما قرآن گردآورده تو را لازم نداریم. ما قرآن داریم). راست هم می گفتند وقرآن(وحی قرآنی) را داشتند. حضرت فرمود: (دیگر این قرآن را نمی بینید) و آن قرآن، ال آن نزد حجه بن الحسن(عج) است و این، همان کتابی است که در احادیث آمده است وقتی حضرت حجت ظاهر می شود،می دهد تا اصحابش که ایرانی اند آن را در مسجد کوفه درس بدهند. ما می بینیم از شیخ طوسی تا امروز، علما و فقهای نجف،ایرانی بوده اند. کتاب جدیدی که روایات ما می گویند حضرت حجت(عج) می آورد، این است.
حال ببینیم که با حدیث پیامبر(ص) چه کردند. ابوبکر دستور دادتا قرآن را مجرد از وحی بیانی بنویسند. این جمع آوری، در زمان ابوبکر شروع شد و در زمان عمر، تمام شد. عمر، آن قرآن را نزدحفصه گذاشت و شروع کرد به منع کردن از نشر حدیث پیامبر(ص). عمر با حدیث پیامبر(ص) چه کرد؟
اولا: از روایت حدیث پیامبر(ص) منع کرد. به عنوان مثال، سه نفردر خارج مدینه، حدیث روایت می کردند. آنها را به مدینه آورد وحبس کرد و اجازه نداد از مدینه خارج شوند.
در شرح احوال عمر در (تاریخ طبری) آمده و در مقدمه (سنن) ابن ماجه هم آمده که قره بن کعب می گوید عمر، ما را برای امارت کوفه تعیین کرد و با ما تا بیرون مدینه آمد. گفت: (می دانیدبرای چه شما را بدرقه کردم؟). گفتیم: (برای اینکه ما صحابی پیغمبریم). گفت: (وان مع ذلک لحاجه الی قریه لهم دوی بالقرآن کدوی النحل لاتشغلوهم بحدیث رسول الله). (33) نوشته اند که از قره درباره حدیث پیامبر(ص) می پرسیدند. می گفت: (عمر، نهیمان کرده است).
این نهی کردن تا به حدی رسید که (من در جلد اول و دوم (معالم المدرستین) نوشته ام و در سیره عمر بن خطاب در (تاریخ طبری) هم آمده) ابوموسی اشعری می گوید: عمر، هر کسی را که به عنوان والی به جایی می فرستاد، همراه او تا بیرون مدینه می رفت و به او سفارش می کرد که مبادا از پیامبر(ص)، حدیث روایت کند!
ثانیا: منع کرد که کسی تفسیر قرآن بپرسد. فقط به چند نفری درمدینه اجازه داد تا حدیث روایت کنند. این چند نفر، عبارت بودند از: ام المومنین عایشه (که من در جلد دوم (احادیث ام المومنین عائشه) ثابت کرده ام کسی در تاریخ اسلام به قدر او برپیامبر خدا دروغ نبسته است) و کعب الاحبار یهودی (که وقتی بیت المقدس فتح شد، می خواست به آنجا برود. عمر، او را در مدینه نگه داشت و سخنران رسمی دربار خلافت شد). چند نفر دیگر هم بودند که به آنها اجازه داده بود و حدیث روایت می کردند. سایرصحابیان را از نقل حدیث پیامبر، ممنوع کرده بود. تمیم داری که از راهبان نصارا بود، سخنگوی رسمی قبل از نماز جمعه شان بود. اینها حدیث روایت می کردند و کس دیگری در زمان عمر، حق حدیث روایت کردن نداشت.
ثالثا: تفسیر قرآن را هم منع کرده بود. این داستانی که می آورم،در چند کتاب اهل سنت هست و من در (معالم المدرستین) ذکر کرده ام.کسی به نام صبیغ بن عسل تمیمی از اشراف قبیله تمیم بود که در اسکندریه قرآن تفسیر می کرد و از اصحاب پیامبر(ص) که درآنجا بودند، تفسیر قرآن می پرسید. عمرو عاص، عمر را خبر کرد. عمر گفت: (او را نزد من بفرستید). عمر، او را نشاند و با عذق(خوشه خرمایی که خرمایش را کنده باشند) که نزدش بود، آن قدربه سر او زد که وقتی بلند شد، خون از دامن پیراهن عربی اش به زمین می چکید. برای بار دوم هم عمر، او را طلبید. این دفعه اورا روی زمین خوابانید; صد تازیانه به پشت او زد که وقتی بلندشد، از پشتش خون جاری شده بود. دفعه سوم که او را آوردند، گفت: (یا امیرالمومنین! ان کنت قاتلی فقتلا جمیلا; (34) می خواهی مرا بکشی، خوب، آرام بکش)! عمر، او را به بصره، نزد ابوموسی اشعری فرستاد و منع کرد که کسی با او حرف بزند. به مسجد که وارد می شد، از گردش پراکنده می شدند. آنجایی که در مسجد می ایستاد، کسی پهلوی او نمی ایستاد. بعد آمد نزد ابوموسی وشکایت کرد. ابوموسی وساطت کرد و آزاد شد. سند این مطالب را ازمکتب خلفا در کتابم آورده ام. پس این چنین از نشر حدیث پیامبر(ص) جلوگیری کردند. از این بالاتر هم هست....
در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابی بکر در (طبقات) ابن سعدداریم که عمر، بالای منبر، اصحاب پیامبر(ص) را قسم داد که هرکه حدیث از پیامبر(ص) نوشته، بیاورد. خوب، اصحاب نمی دانستندکه چه کار می خواهد بکند. از صحابه، هر که حدیث از پیامبر(ص) نوشته بود، آورد. وقتی آوردند، همه را در آتش سوزانید. (35) پس احادیث پیامبراکرم به این صورت جمع شد که از حدیث پیامبر(ص)،آنهایی ماند که عایشه و تمیم داری و کعب الاحبار، شفاها روایت می کردند. به ابن عباس هم اجازه داده بودند. البته برایش معین کرده بودند چه حرفهایی بزند; غیر از تفسیر آیاتی که درباره جهنم و بهشت و اینها بود، چیز دیگری نمی گفت.
این، رفتار عمر بود با احادیث مکتوب. دیگر چیزی از احادیث پیامبر(ص) نمانده بود، مگر آنهایی که نزد صحابه، در مصاحف(یعنی قرآنهای با تفسیر) بود.
درباره جمع آوری قرآن در جلد دوم (القرآن الکریم و روایات المدرستین) نوشته ام که عمر، قرآنی دید که در حاشیه اش بیان پیامبر(ص) است; آنجا را با قیچی برید; حدیث پیامبر(وحی بیانی) را جدا کرد که نماند.
عمر که مرد، عثمان، آن قرآن بی وحی بیانی (قرآن جمع آوری شده بی تفسیر) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روی آن نوشتند و شش نسخه از آن را به مکه، یمن، دمشق، حمص، کوفه وبصره فرستاد. یک نسخه را هم در خود مدینه نگاه داشت. قرآنی راکه آوردند (نسخه حفصه)، غلط املایی داشت. عثمان گفت: (فیه لحن ستقیمه العرب بالسنتها). (36) معنای این جمله، درست فهمیده نشده است.لحن، یعنی غلط املایی. مسلمانها آن غلطهای املایی را هم تاامروز نگاه داشته اند. این قرآنی که امروز بین مسلمانها هست،همان قرآنی است که عثمان استنساخ کرده است. این که گفته اندعثمان قرآن را جمع کرده، من ثابت کرده ام که اشتباه است. قرآن در زمان پیامبر(ص) با وحی جبرئیل جمع شده است: (ان علینا جمعه و قرآنه... ثم ان علینا بیانه). (37)
اولین بار، قرآن را خدا در سینه پیامبر(ص) جمع کرد و هر سال،ماه رمضان، جبرئیل با پیامبر(ص) قرآنی را که نازل شده بود،مقابله می کردند ودر سال وفات پیامبر(ص)، دو بار مقابله شده است. قرآن را در زمان خود پیامبر(ص)، دهها و بلکه صدها صحابی نوشته بودند و هزارها نفر حفظ کرده بودند و هیچ کم و زیاد نشده است. چیزی که هست، حدیث ( یعنی تفسیر بیانی) را حذف کردند واین قرآنی که در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است; نه این که عثمان قرآن را جمع کرده باشد.قرآن را پیامبر(ص) وابوبکر و عمر هم جمع نکردند; خدا جمع کرده است. این روایتها(که جمع را به دیگران نسبت می دهند)، همه دروغ است و من ثابت کرده ام. جلد دوم (القرآن الکریم و روایات المدرستین) رابخوانید (باب (جمع القرآن »، مثلا اینکه (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت)37 در آیات (نساء النبی) آمده است، حکمتی دارد که الآن مجال نیست که من بگویم چرا این آیه بایددر اینجا بیاید; به دستور خدا آمده است.
یک آیه قرآن، جا به جا نشده و یک کلمه قرآن، تغییر پیدا نکرده است.روایات تحریف را هم باید بگویم یا اصلا صحت ندارند یا معنای آنها را نفهمیده ایم. جا به جا شدن یک کلمه قرآن، مانند این است که بگوییم چشم را می شود به جای گوش گذاشت; امکان ندارد;معنا تغییر می کند. سوره های قرآنی وزن دارند. من وزنشان رادرک کرده ام; ولی نمی توانم بیان کنم. سوره های قرآن، مثل شعردر دوره قبل از خلیل بن احمد هستند; وزن دارند; اما هنوزمردم به درستی نمی دانند و یا درک نمی کنند. یک کلمه قرآن، کم و زیاد یا پس و پیش نشده است. هر کلمه در جایگاه خودش بین سایر کلمات قرار گرفته و با دیگر کلمات و با کل آیه و سوره،هماهنگ است.
بنابراین، احادیث را جمع کردند و سوزانیدند و قرآن تنها شد. فقط یک نفر مصحفش را نداد و او عبدالله بن مسعود بود. در زمان عثمان هم جمع آوری مصاحف، شدت پیدا کرد. صحابیانی که علیه عثمان قیام کرده بودند، از قرآن استفاده می کردند. عبدالله بن مسعود که قاری قرآن بود، در کوفه با ولید (والی آنجا) با هم اختلاف داشتند. ابن مسعود، آیه: (ان جاءکم فاسق بنبا...) (39) رامی خواند و می گفت که این آیه درباره ولید نازل شده است. لذاعثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانید، مگر ابن مسعودکه مصحفش را نداد و چه ها که بر سرش نیامد!
این قرآنی که نزد ماست، همان قرآنی است که بر پیامبرخاتم نازل شده و هیچ کم و زیاد و جا به جایی (در کلمات) ندارد. فقط کاری که کردند، وحی بیانی را از آن جدا کردند و بعد، کتابت حدیث پیامبر(ص) را هم منع کردند. فقط در زمان خلافت ظاهری امیرالمومنین (سالهای 4036هجری) و زمان عمر بن عبدالعزیز(سالهای 99 و100 هجری) کتابت حدیث پیامبر(ص) مجاز بود. بعد که عمر بن عبدالعزیز را هم خود بنی امیه سم دادند و کشتند،دوباره نوشتن حدیث ممنوع شد، تا سال 143 هجری. در (تاریخ الخلفا)ی سیوطی (در احوال ابوجعفر منصور) و در (تاریخ الاسلام) ذهبی آمده است که اجازه نوشتن حدیث، در عصر منصور داده شد. سیره و حدیث و تفسیر و... از آن زمان نوشته شد. پس احادیث رسول خدا به مدت 130سال، سینه به سینه نقل شده است. حدیث پیامبر در خلافت علی(ع) و معاویه
حضرت امیر(ع) دو کار کرد: یک خدمت قرآنی کرد که علم نحو رابرای حفظ قرآن وضع کرد. کار دیگر حضرت امیر(ع) این بود که به هشتصد صحابی دستور داد که حدیث پیامبر(ص) را روایت کنند و این احادیث صحیحی که در (صحیح) بخاری و مسلم و جاهای دیگر هست، اززمان حضرت امیر(ع) است. مثلا در (صحیح) بخاری آمده که پیامبر(ص) به علی(ع) گفت: (انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی). (40)
معاویه که حاکمیت پیدا کرد، دید معارف اسلام و فضای عالم اسلام،علیه اوست و احادیث در بیان فضیلت حضرت امیر(ع) زیاد منتشر شده است. لذا دستور داد که هیچ حدیثی درباره ابوتراب علی(ع) وفرزندانش نقل نشود. حالا چه کار کردند؟ یک نمونه از تناقضهای پدید آمده در حدیث را بیان می کنم(و برای مطالعه نمونه های بیشتر به جلد اول کتاب من: (احادیث ام المومنین عائشه) وترجمه اش: (نقش عایشه در تاریخ اسلام) مراجعه کنید).
در روایات مکتب خلفا در (تفسیر طبری) و (تاریخ طبری) هست که وقتی (وانذر عشیرتک الاقربین) (41) نازل شد، پیامبر(ص) دستور دادبنی عبدالمطلب آمدند و به ایشان فرمود: (ایکم یوازرنی علی هذاالامر فیکون خلیفتی و وصیی و وزیری؟). هیچ کس قبول نکرد. علی(ع) که آن موقع نوجوان بود، گفت: (انا یا رسول الله). حضرت، او رابلند کرد و فرمود: (هذا اخی و خلیفتی و وصیی و وارثی فیکم من بعدی فاسمعوا له واطیعوه). بنی عبدالمطلب بلند شدند و رفتند وابوطالب را مسخره کردند که: (ان ابن اخیک یامرک ان تطیع ابنک).
ابو هریره می گوید که وقتی آیه (وانذر عشیرتک الاقربین) نازل شد، پیامبر(ص) بر کوه صفا بالا رفت و فرمود: (یا بنی عبدمناف! یا بنی عبدالمطلب! یا صفیه بنت عبدالمطلب! یا فاطمه بنت محمد! یا عائشه بنت ابی بکر! انی لا املک لکم من الله شیئا). (42)
ابوهریره در سال فتح خیبر با کشتی یی که جعفر بن ابی طالب ویاران او را را از حبشه آورد، به یمن و از آنجا به مدینه آمده بود. اینها در فتح خیبر به سپاه اسلام رسیدند که پیامبر(ص) هم از اخماس خیبر به آنها داد. ابو هریره در زمان نزول (و انذرعشیرتک الاقربین)، کجا بود که این قضیه را روایت بکند؟ حضرت زهرا(س) در سال پنجم بعثت به دنیا آمده است. این آیه در سال سوم بعثت نازل شده است. در این سال، حضرت زهرا(س) و عایشه به دنیا نیامده بودند.
امام جعفر صادق(ع) می فرماید: (کذب علی رسول الله رجلان وامراه) و در جای دیگر، حضرت، اسم می آورد: ابوهریره و انس بن مالک و(امراه) (که روشن است) (43) .
این سه تا را در نظر داشته باشید. خرابکاری یی که این سه نفر در حدیث پیامبر کردند،کسی نکرده است[ر.ک: الکافی، ج 3، ص 342; التهذیب، ج 2، ص 321 .]این احادیث دروغی که امروز داریم، بیشتر در زمان معاویه وضع شده است.
این مختصری بود از تاریخ روایت حدیث در مکتب خلفا. حدیث پیامبر در مکتب اهل بیت(ع)
اما در مکتب اهل بیت(ع)، اولا ما یک (جامعه) داشتیم که وصفش در(معالم المدرستین) آمده است. آنچه بر پیامبر(ص) وحی می شد، آخرشب، علی(ع) نزد ایشان می آمد و پیامبر(ص) بر او املا می کرد. به او فرمود: (بنویس!). عرض کرد: (آیا می ترسید که فراموش کنم؟). فرمود: (نه، نمی ترسم; چون از خدا خواسته ام که توچیزی را فراموش نکنی; اما برای شریکان خودت بنویس). عرض کرد: (شریکان من چه کسانی اند؟). حضرت(ص) به امام حسن(ع) که طفل کوچکی بود اشاره کرد و فرمود: (این فرزندت، اولین آنهاست). سپس به امام حسین(ع) که اوهم طفل بود اشاره کرد و فرمود: (دومی آنها این فرزند است و نه تن از نسل او). (43) حضرت امیر(ع) نیز اسامی آنها را که پیامبر اکرم املا کرد روی وست شترنوشت.
حضرت علی(ع) آنچه را به حضرت رسول(ص) وحی می شد، در (جامعه) می نوشت. گفته اند (جامعه) هفتاد زراع بوده و هفده نفر از صحابه ائمه(ع) تا حضرت رضا(ع) آن را دیده اند. ائمه(ع) از (جامعه) واز مصحف علی (آن قرآنی که وحی بیانی هم داشت و نزدشان بود)، (45) برای اصحابشان روایت می کردند و اصحاب می نوشتند، تا وقتی شد: (اصول چهارصدگانه) و شاید بعدا بیشتر هم شد.
اصلها کتابهای بسیار کوچکی بوده اند. دو تای آنها الآن دردانشگاه تهران به نام (اصل عصفری) وجود دارد. پیشنهاد می کنم که سعی کنید در کار حدیث، این (اصول اربع ماه) را یکی یکی تحقیق کنید و ببینید کجا رفته است. بزرگترین خدمت، این است. البته باید (کافی) و (استبصار) و (تهذیب) و... را هم تحقیق کرد و آن هم مهم است.
اولین کسی که اصول اربع ماه را جمع آوری کرده، شیخ کلینی(م 359ق) است که چند اصل را در (کافی) گرد آورده است. کلینی، بیست سال از این شهر به آن شهر، از این ده به آن ده، از نیشابور تا بغداد رفته است و آنچه به دستش رسیده، جمع کرده است. دومین کسی که اصول را جمع کرده و خوب هم جمع کرده،شیخ صدوق است (که گویا متوفای سال 383قمری است). ایشان بیش ازدویست جلد کتاب دارد. بعد از ایشان هم شیخ طوسی(م 460ق) است که در (استبصار) و (تهذیب) جمع کرده است.
مطلب مهم، این است که علمای ما از زمان شیخ صدوق، با حدیث، دو گونه رفتار می کردند. یک رفتار خاصی با احادیث فقهی داشتند. شیخ صدوق در بیش از دویست جلد کتابش از کسانی روایت کرده است که در (من لایحضره الفقیه) از آنها روایت نمی کند. شیخ طوسی در(تبیان) خود از کسانی چون عایشه و عبدالله بن زبیر روایت می کند که از آنها در (استبصار) و (تهذیب)، روایت نمی کند. فقهای ما رضوان الله تعالی علیهم و بویژه آخرینشان: آیه الله بروجردی و آیه الله خویی، در احادیث فقهی، سندا و متناتحقیقاتی کرده اند که بشر، بیش از آن نمی تواند بکند و من بابحث علمی اثبات کرده ام که اگر کسی بخواهد به احکام اسلامی (که پیامبر اکرم آورده) برسد، جز آنکه به کتب فقهای شیعه رجوع کند، راهی ندارد. ولی متاسفانه در غیر احادیث فقهی، تحقیق کافی نشده است.به عنوان نمونه، شیخ طوسی، داستان (افک) را نقل می کند و می گوید درباره عایشه است و عایشه را تبرئه می کند. این مطلب، از (تبیان) شیخ طوسی به (مجمع البیان) رفته، به (تفسیرابوالفتوح رازی) رفته، به (تفسیر گازر) رفته، و.... در صورتی که آیات (افک) در تبرئه ماریه نازل شده است از افکی که عایشه و دار و دسته اش به او زدند.
اولین کسی که تا به امروز، در احادیث غیر فقهی ما تحقیق کرده،علامه شوشتری ره است که در (الاخبار الدخیله) و در جاهای دیگر، کارهای روشمندی کرده است. شاید سید مرتضی عسکری هم کارهایی کرده باشد. نیاز ما به احادیث آداب و اخلاق و عقاید،خیلی زیاد است. اما من اگر بخواهم خرابکاری هایی که درکتابهای غیر فقهی ما شده نه در کتابهای فقهی بگویم، یک جلسه مفصل دیگر، وقت می خواهد. یک روایاتی هست که من آنها را(روایات منتقله) نامگذاری کرده ام. اصل روایت منتقله، در مکتب خلفا بوده و از آنجا به کتابهای شیخ صدوق و به (تبیان)طوسی و... وارد شده، تا مثلا به (منتهی ال آمال) حاج شیخ عباس قمی رسیده است.
در احادیث سیره پیامبر(ص) هم تحقیق شایسته و کافی صورت نگرفته است. وقتی هنوز (بحار الانوار) در ایران چاپ نشده بود، من درکاظمین بودم. تصمیم گرفتیم که یک گروه علمی تشکیل بدهیم و(بحار) را تصحیح و چاپ کنیم. گروه علمی تشکیل شد: من بودم;شیخ محمد رضا شبیبی (رئیس مجمع علمی عراق و از علمای شیعه) بود; دکتر مصطفی جواد و دکتر صاحب زینی هم بودند. گفتم ازسیره پیامبر(ص) شروع کنم. به یک احادیثی رسیدم که امکان نداشت صحت داشته باشند; مثلا اینکه زمین روی شاخ گاو است، گاو روی یک ماهی و...! راوی این چه کسی است؟ ابوالحسن البکری. رفتم مصادرمرحوم مجلسی را مطالعه کردم و دیدم علامه مجلسی در مصادرکتابش، ازدویست و پنجاه و چند مصدر شیعه نام می برد و از نودو چند مصدر سنی.
من دیدم علامه مجلسی می فرماید که ابوالحسن البکری شیعه بوده ودو دلیل دارد: یکی اینکه این [حدیث ]را در دهه ربیع المولود(فی محضر من العلماء) می خوانده اند (معلوم می شود در آن وقت در اصفهان، دهه ربیع المولود می گرفتند) . یکی دیگر اینکه اواستاد شهید ثانی بوده است. دلیل اول که برای ما حجت نیست. درمورد دلیل دوم هم من رفتم مطالعه کردم. معلوم شد این آقا استادشهید ثانی در روایت بوده و آن هم در اجازه روایتی که سنی به شیعه می داد.
باز مطالعه کردم; دیدم ابوالحسن البکری دو تا داریم: یکی درشام بوده و یکی در مصر. یکی احمد است و یکی محمد است. این روایت، مال آن مصری است که معروف است به وضاع بودن و سه تاکتاب دارد: یکی درباره مولد پیامبر(ص) و یکی در باب مقتل علی(ع); کتابی هم درباره حضرت زهرا(س) نوشته که تا (منتهی ال آمال) رفته است.
پس احادیث این آقایان در کتابهای ما این چنین وارد شده است. دربین علمای شیعه از گذشته تا به امروز،کسی به قدر مجلسی به حدیث خدمت نکرده است. خدماتی را که این علما کرده اند، نبایدکم بشماریم و ما هرچه داریم از اینها داریم. چیزی که هست،علمای شیعه همدیگر را احترام می کنند; اما از یکدیگر تقلیدنمی کنند. ما تقلید نمی کنیم. ما در زمینه احادیث سیره،احادیث تفسیر قرآن، احادیث عقاید، احادیث اخلاق و آداب، و... محتاجیم به همان کارهایی که فقهای ما در سایر احادیث کردند.
یک نمونه ای از محکم کاری علمای گذشته بگویم. نمونه ای از دقت شیعه در نقل و ضبط
از جمله علمایی که در حدیث کار کرده اند و من آنها را درک کردم، مرحوم جدم آقا میرزا محمد عسکری تهرانی، خاتمه المحدثین بود. ایشان شاگرد آقا میرزا حسن شیرازی و سومین عالم سامرابود. آقا میرزا محمد تهرانی، مستدرک (بحار) نوشته بود که فقط اجازات آن،پنج مجلد بود که مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم آقا سیدمحسن امین از کتاب اجازات ایشان استفاده کردند. کتاب اجازات(بحار) هم چهار مجلد است. من بخشهایی از دو روایت اجازه ای رااز رو می خوانم تا ببینید علمای ما در نقل و ضبط حدیث، درگذشته چگونه بودند. این دو اجازه که آنها را در جلد اول(القرآن الکریم و روایات المدرستین) از کتاب اجازات(بحارالانوار) نقل کرده ام، آنجا با خط خود مرحوم مجلسی چاپ شده است.
1) در اجازه شیخ فخرالدین محمد، فرزند علامه حلی(م 771ق) به شیخ محسن بن مظاهر آمده:
و اجزت له ایضا ان یروی عنی مصنفات الشیخ ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی و من ذلک کتاب (تهذیب الاحکام). فانی قراته علی والدی درسا بعد درس و تمت قرائته فی جرجان سنه اثنی عشر و سبع ماه، عنی عن والدی ثم والدی قراه علی والده ابی المظفر یوسف بن علی و اجاز له روایته ثم یوسف المذکور قراه علی الشیخ معمربن هبه الله بن نافع الوراق واجاز له روایته ثم الفقیه معمرالمذکور قراه علی الفقیه ابی جعفر محمد بن شهرآشوب و اجاز له روایته ثم شهرآشوب قراه علی مصنفه ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی و قراه جدی مرة ثانیة.
می بینید که شیخ فخرالدین محمد، این کتاب را از دو طریق (درسابعد درس) تا برسد به مولف، اجازه داده است.
2) یک روایت دیگر، اجازه ای است از مرحوم مجلسی بر کتاب (کافی) که من آن را در همان کتاب، عینا چاپ کرده ام. این نسخه ازکتاب (کافی) در کتابخانه آستانه قدس رضوی است. من قسمتی ازاجازه را برایتان می خوانم:
بسم الله الرحمن الرحیم... وفقه الله تعالی للارتقاء علی اعلی مدارج الکمال فی العلم و العمل،... سماعا و تصحیحا و تدقیقا وضبطا فی مجالس آخرها خامس عشر شهر جمادی الاولی من شهور سنه ثلاث و ثلاثون بعد الالف من الهجره.
و در جای دیگر این اجازه می گوید:
انهاه المولی الفاضل البارع الذکی الالمعی، مولانا محمد شفیع التویسرکانی، سماعا تصحیحا تدقیقا ضبطا فی مجالس آخرها بعض ایام شهر ذی القعده سنه ثلاث و ثمانین بعد الالف من الهجره.
یعنی همین طور که کتاب (کافی) را تا هر جا می خوانده،مجیز برای او (در حاشیه)، اجازه ای می نوشته است. بعد می فرماید:
اجزت له -دام تاییده- ان یروی عنی کلما صحت لی روایته واجازته باسانیدی المتصله الی اصحاب العصمه...
اجازه روایتی نزد علمای گذشته ما، مانند اجازه اجتهاد امروزاست. این طور نبوده که (از جمله مثل خودم که از شیوخ: مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم جدم، اجازه روایتی دارم و گاهی هم اجازه روایتی می دهم)،با یک تعبیر کلی بگویند (اجزت له ان یروی عنی ما صحت للروایه). نه; آنچه درست بر مجیز خوانده شده بود، می گفت این را من اجازه دادم (و اجازه ام از طریق فلان و فلان، تابه مولف کتاب می رسد).
این، شیوه علمای ما در علم روایت در گذشته بوده است; ولی اززمانی که جدال بین اخباری ها و اصولی ها پیش آمد، بیشتر کارما شده است غور و تحقیق در احادیث فقهی. دیگر احادیث را چنان که شایسته است، روایت نمی کنیم و اجازه روایت نزد ما، آن اجازه روایت سابق نیست.
اما از آنچه در مکتب خلفا دیده ام، یک مورد را بگویم. در یکی از منابع اهل سنت آمده بود که یکی از علمایشان [در خانه ای ازاهل علم]، یک بچه قنداقه ای در گهواره دید. گفت: (می ترسم این بچه به درس من نرسد! من به این کودک، اجازه دادم از من روایت کند). (46)
بنابراین، فرق بین حدیث در مکتب خلفا و مکتب اهل بیت(ع) بسیاربوده است.
پی نوشتها:
1. موسس و رئیس دانشکده (اصول الدین) (قم، تهران و دزفول).
2. شوری، آیه 13.
3. صافات، آیه 83.
4. آل عمران، آیه 95.
5. نساء، آیه 125.
6. مائده، آیه 3.
7. حدید، آیه 27.
8. نساء، آیه 171.
9. اسراء، آیه 87.
10. نجم، آیه 4.
11. نحل، آیه 44.
12. مائده، آیه 67.
13. بحارالانوار، ج 37، ص 55 و 189.
14. نجم، آیه 4.
15. حاقه، آیه 44.
16. اسراء، آیه 60.
17. حجر، آیه 9.
18. تحریم، آیه 4.
19. تحریم، آیه 10.
20. سنن ابی داوود، ج 2، ص 176; مستدرک الحاکم، ج 1، ص 106.
21. مسند احمد، ج 5، ص 197; مستدرک الحاکم، ج 3، ص 342 و344.
22. کنز العمال، ج 3 ، ص 935.
23. برای اطلاع بیشتر: علوم حدیث، ش 5، ص 8 (مقاله (منع تدوین حدیث)، محمد علی مهدوی راد).
24. سنن ابی داوود، ج 2، ص 176; مستدرک الحاکم، ج 1، ص 106.
25. صحیح مسلم، ج 5، ص 76; صحیح البخاری، ج 1،ص 54; مسنداحمد،ج 1ص 355.
26. صحیح البخاری، ج 7، ص 9.
27. با تفاوتهایی در الفاظ: صحیح البخاری، ج 4،ص 31; صحیح مسلم،ج 2،ص 16; مسند احمد، ج 1، ص 355; تاریخ الطبری، ج 3، ص 193;کامل ابن اثیر، ج 2، ص 320.
28. صحیح البخاری، ج 1، ص 37 و برای اطلاع بیشتر بر منابع: المراجعات، تحقیق حسین الراضی، تتمه.
29. تذکره الحفاظ، ج 1، ص 5.
30. اسراء، آیه 78.
31. مسند احمد،ج 5، ص 410; تفسیرالطبری،ج 1، ص 27; کنزالعمال،ج 2، ص 346; بحارالانوار، ج 92، ص 106. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: القرآن الکریم و روایات المدرستین، السیدمرتضی العسکری،شرکه التوحید للنشر، تهران، ج 1، ص 157.
32. صحیح البخاری، طبع البغا، ج 4، ح 4109و ج 6، ح 6872 در شان نزول این آیه(حجرات/ 2).
33. مستدرک الحاکم، ج 1، ص 102.
34. الدر المنثور، ج 2، ص 7.
35. طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140.
36. الدر المنثور، ج 2، ص 246.
37. قیامت، آیات 17و 19.
38. احزاب، آیه 33.
39. حجرات، آیه 6.
40. صحیح مسلم، ج 7، ص 120.
41. شعراء، آیه 214.
42. با اندکی تفاوت در الفاظ: سنن النسائی، ج 6، ص 247; مسنداحمد، ج 2، ص 350; صحیح البخاری، ج 4، ص 161.
43. بحارالانوار، ج 2، ص 217; الایضاح، ص 541; الخصال،ص 190، ح 263.
44. بحار الانوار، ج 36، ص 232.
45. نیز ر.ک: علوم حدیث، ش 3، ص 41 (مقاله(صحیفه امیرمومنان(ع) قدیم ترین سند حدیثی)، محمد صادق نجمی).
46. القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج 1، ص 313.
افزودن دیدگاه جدید