شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث بيست و نهم در وصاياي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به امير مومنان عليه السلام

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(29){/mp3}


بـالسـنـد المـتـصل الى اءفضل المحدثين و اءقدمهم ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضى الله عنه ، عن محمد بن يحيى ، عن اءحمد بن محمد بن عيسى ، عن على بن النعمان ، عن معاوية بـن عـمـار، قـال سـمـعـت اءبـاعـبـدالله ، عـليـه السـلام ، يـقـول كـان فى وصية النبى ، صلى الله عليه و آله و سلم ، لعلى ، عليه السلام ، اءن قـال : يـا عـلى ، اءوصـيـك فـى نـفـسـك بـخـصـال ، فـاحـفـظـهـا عـنـى . ثـم قـال : اللهـم اءعـنـه . اءمـا الاولى فالصدق . و لا يخرجن من فيك كذابة اءبدا. والثانية ، الورع . و لا تـجترى على خيانة اءبدا. و الثالثة ، الخوف من الله عز ذكره كاءنك تراه . و الرابـعـة ، كـثـرة البـكـاء مـن خـشـيـة الله تـعـالى . يـبـنـى لك بكل دمعة اءلف بيت فى الجنة . و الخامسة ، بذلك مالك و دمك دون دينك . و السادسة ، الاخذ بسنتى فى صلاتى و صومى و صدقتى : اءما الصلاة فالخمسون ركعة ، و اءما الصيام فثلاثة اءيام فى الشهر: الخميس فى اوله و الاربعاء فى وسطه و الخميس فى آخره ، و اءمـا الصـدقـة فـجـهـدك حـتـى تـقـول قـد اءسـرفـت و لم تـسـرف . و عـليـك بـصـلاة الليـل ، و عـليـك بـصـلاة الليـل ، و عـليـك بـصـلاة الليـل ، و عـليـك بـصـلاة الزوال ، و عـليـك بـصـلاة الزوال ، و عـليـك بـصـلاة الزوال ، و عـليـك بـتـلاوة القـرآن عـلى كـل حـال ، و عـليـك بـرفـع يـديـك فـى صـلاتـك و تـقـليـبـهـمـا، و عـليـك بـالسـواك عند كـل وضـوء، و عـليـك بـمـحـاسـن الاءخـلاق فـارتـكـبـها، و مساوى الاخلاق فاجتنبها. فان لم تفعل ، فلا تلو من الا نفسك .(876)
ترجمه :
ابـن عـمـار گـويـد شـنـيـدم از حـضـرت صـادق ، عـليه السلام كه مى فرمود در وصيت پـيغمبر، صلى الله عليه و آله ، به على ، عليه السلام ، اين بود كه فرمود: "اى على ، سفارش مى كنم تو را در جان خودت به خوبيهايى ، نگهدار آنها را از من ." پس از آن گفت : "خداوندا، اعانت فرما او را. اما اولى ، راست گفتارى است . خارج نشود از دهان تو دروغى هـيـچـگـاه . و دومـى پـرهـيزگارى است . و جرئت مكن بر خيانت هرگز. سوم ، ترسناكى از خـداونـد اسـت چـنانچه گويى او را مى بينى . چهارم گريه بسيار از ترس خداوند است . بـرپـا مـى شود براى تو به هر قطره اشكى هزار خانه در بهشت . پنجم ، بخشيدن تو است مال و خونت را در راه دينت . ششم ، گرفتن طريقه من است در نماز و روزه و صدقه ام : امـا نـمـاز پـنـجـاه ركـعـت ، امـا روزه پـس سـه روز در مـاه : پـنـجـشـنـبـه در اول ، و چهارشنبه در وسط، و پنجشنبه در آخر آن ، و اما صدقه به قدر طاقت خود تا آنكه گـويـى اسـراف كـردم و حـال آنـكـه اسـراف نـكردى . و ملازم باش با نماز شب ، و ملازم (بـاش ) بـا نـمـاز شـب ، و ملازم باش با نماز شب . و بر تو (باد) به نماز ظهر، و بر تـو بـاد بـه خـواندن قرآن در هر حال . و بر تو باد به بلند نمودن دستهاى خود را در نـمـاز و برگرداندن آنها را. و بر تو باد به مسواك نمودن در نزد هر وضويى . و بر تو باد نيكوييهاى اخلاق ، پس آن را ارتكاب كن ، و بديهاى اخلاق ، پس از آنها دورى كن . پس اگر نكردى ، ملامت مكن مگر خود را."
شـرح خصال جمع خصلت است و به معناى خوى است ، چنانچه در صراح است . و بـنـابـرايـن ، اسـتـعمال آن در مطلق افعال و اخلاق ، چنانچه در اين حديث شريف و غير آن وارد اسـت ، مـجـاز اسـت . و شـايـد خصلت اعم از خوى باشد، تا در اين نحو استعمالات به طريق حقيقت باشد.
قـوله : الوراع ، بـه فـتح راء، و رعة مصدر ورع يرع به كسر راء، در هـر دو اسـت ، بـه مـعـنـاى تـقـوى يـا شـدت تـقـوى و كـمـال پـرهـيـزگارى است . و شايد از ورعته توريعا، اى كففته اخذ شده باشد، زيرا كه ورع در حـقـيـقـت كـف نـفـس و نـگـاهـدارى آن اسـت از تـعـدى از حـدود شـرع و عـقـل . يـا از ورع بـه مـعـنـاى رد مـاءخـوذ بـاشـد. يـقـال : ورعـت الابل عن الماء. اذا رددته ، زيرا كه نفس را رد مى كنى از مشتهيات خود و ارتكاب آنها.
قـوله : لا تـجـتـرئ از بـاب افـتـعـال بـه معناى جسارت و شجاعت و كثرت اقدام در امور است . فى الصحاح عن اءبى زيد: الجراءة مثال الجرعة الشجاعة . و نيز در صحاح است : الجرى ، المقدام .
قـوله : فـجـهـدك الجـهـد، بـضـم الجـيـم و فـتـحـهـا، الطـاقـة و المـشـقـة . يـقـال : جـهـد دابـتـه و اءجـهـدهـا. در وقـتـى كـه آن را بـه سـير واداشت فوق طاقتش . و جهد به معناى جديت و پافشارى نيز هست . و در اين حديث همه معانى مناسب است .
قوله عليك بصلاة الليل عـليـك اسـم فـعـل اسـت ، و اسـتـعـمـال مـى شـود بـه مـعـنـاى فـعـل مـتـعـدى يـا به جاى آن . عليكم انفسكم ، اى الزموا. و بنابراين ، باء براى تـاءكـيـد و تـقـويـت اسـت نـه بـراى تعديه . و در مجمع البحرين گفته است كه اگر با بـاء مـتـعـدى شـد، به معناى استمسك است .(877) و اين نحو تعبير در فارسى نـيـست . و در عربى در مقام مبالغه در شاءن آن امر مى گويند. و شايد تعبير قريب به آن در فـارسـى چـنـيـن بـاشـد: بـچـسـب بـه فـلان كـار. و امـا تـرجـمـه آن بـه مثل بر تو باد به فلان مطابق با تعبيرات متعارفه نيست . و ما انشاءالله بيان مـنـاسـبـات حـديـث شـريـف را در ضـمـن مـقـدمـه و چـنـد فصل مى نماييم .
مقدمه
مخاطب پيامبر در اين وصايا خود حضرت على ع است
در ايـن حـديـث شـريـف از جـهـات عـديـده مـعـلوم مـى شـود كـه ايـن وصـيـتـهـايـى كـه جـنـاب رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، بـه جـنـاب مـولا امـيـرالمـؤ مـنـين ، عليه السلام ، فرمودند در نظر مباركشان خيلى مهم بوده .
يـكـى آنـكـه بـه جـنـاب امـير المؤ منين ، عليه السلام ، وصيت فرمودند با آنكه آن سرور مـنـزهـتر از آن (بودند) به احتمال مسامحه در حدود شرعيه و در اوامر الهيه نسبت به ايشان بـرود، ولى چـون خود مطلب در نظر مبارك رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، خيلى مهم بوده ، از سفارش خوددارى نفرمودند. و خيلى متعارف است كه امرى را كه در نظر ايشان مهم اسـت و اعـتـنـا به شاءن آن دارد، براى اظهار اهميت آن سفارش مى نمايد، ولو به كسى كه بداند آن را اتيان مى كند.
امـا احـتـمـال آنـكـه سـفـارش بـه آن حـضـرت بـراى ايـصال به سايرين باشد، از قبيل اياك اءعنى ...(878) بعيد است ، زيرا كه سـوق حـديـث شـهـادت مـى دهـد كـه بـه خـود حـضـرت توجه داشته و منظور نظر مستقلا آن بزرگوار بوده ، چنانچه كلمه فى نفسك و امر به حفظ و دعاى به اعانت شاهد است . و اين نحو وصيتها متعارف بوده است ، و بين ائمه طاهرين ، عليهم السلام ، بعضى به بعضى رايـج بـوده ، و هـر يك از سوق عباراتشان معلوم است كه منظور خود آن بزرگواران بوده اند، چنانچه در يكى از وصيتها جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، مى فرمايد به حضرت امـام حـسـن و امـام حـسـيـن ، عـليـهـمـا السـلام : ايـن وصيت من است به شما دو نفر و ساير اهـل بيتم و آن كسى كه كتاب من به او برسد.(879) و معلوم است كه در اين وصيت حـسـنـيـن ، عـليـهـما السلام ، داخل بودند. و اين وصيتها كشف مى كند از شدت اهميت مطلب ، و شدت علاقه آن بزرگواران بعضى به بعضى . بالجلمه ، نفس بودن جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، طرف وصيت ، كشف از بزرگى مطلب و اهميت آن مى كند.
و ديـگـر آنـكـه بـا ايـنـكـه طـرف حـضرت امير بوده و آن جناب ممكن نبود از وصيت حضرت رسـول تـخـطـى فـرمـايـد و فتور و سستى نمايد، با اين وصف ، با اين تاءكيدات اكيده مطلب را ادا فرموده .
و ديگر آنكه پس از آنكه فرمود: وصيت مى كنم تو را، براى جلب نظر آن سرور به اهميت وصيتها فرمود: حفظ (كن ) آنها را از من . و پس از آن ، براى آنكه علاقه داشت كه حضرت اين مهمات را اتيان كند، دعا كرد كه خداوندا، او را اعانت فرما.
و ديـگـر تـاءكـيـداتـى كـه در هـر يـك از جـمـله هـا عـلى حـده ذكـر فـرمـوده ، از قبيل نون تاءكيد، و تكرار، و غير آن كه محتاج به ذكر نيست .
پس ، معلوم شد كه اين مطالب از مهمات است . و البته معلوم است كه در هيچ يك از اين امور براى خود آن بزرگوار نفعى متصور نيست ، بلكه مقصود نفع رساندن به طرف بوده . و جـنـاب امـيـر، عـليـه السـلام ، گرچه طرف مخاطبه است اصالة ، ولى چون تكاليف عمومى مـشـتـرك اسـت ، بـايـد حـتـى الامـكـان جـديـت كـنـيـم كـه وصـيـتـهـاى جـنـاب رسـول زمـيـن نـمـانـد. و بـايـد بـدانـيـم كـه شـدت عـلاقـه جـنـاب رسـول اكـرم ، صلى الله عليه و آله ، به حضرت امير، عليه السلام ، اقتضا مى كند كه نـفـع ايـن مطالب خيلى زياد باشد و اهميت آنها بسيار باشد كه به اين طرز بيان فرموده است والله العالم .
فصل ، در مفاسد دروغ است
يكى از وصاياى جناب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، ملازمت با راستى و اجتناب از دروغ اسـت ، كـه از تـقـديـم ذكـر آن مـعـلوم مى شود كه در نظر محترمشان بيشتر از ساير وصـايـا اهـميت داشته . و ما ذكر مفاسد كذب را مقدم مى داريم بر مصالح صدق . پس بدان كـه ايـن رذيـله از امـورى (اسـت ) كـه عـقل و نقل متفق بر قبح و فسادش هستند. و خود آن فى نفسه از كبائر و فواحش است ، چنانچه اخبار دلالت بر آن دارد. و علاوه ، گاه شود كه بر آن مـتـرتـب شـود مـفـاسد ديگرى كه قبح و فسادش كمتر از اين موبقه نيست . بلكه گاهى شـود كـه بـواسـطـه كـشف يك دروغ ، انسان به طورى از درجه اعتبار پيش مردم ساقط مى شود كه تا آخر عمر جبرانش را نتوان كرد. خدا نكند كسى معروف شود به دروغگويى كه هيچ چيز شايد بيشتر از اين به حيثيت انسان لطمه نمى زند. و علاوه بر اينها، مفاسد دينى و عـقـوبات اخروى آن نيز بسيار است . و ما به ذكر بعضى از احاديث شريفه در اين باب اكـتـفـا مـى نـمـايـيـم ، و چـون مـطـلب از امـور واضـحـه رايـجـه اسـت از طول كلام اجتناب مى نماييم .
روى فـى الوسـائل عـن مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعفر، عليه السلام ، قـال : ان الله عـزوجـل جـعـل للشـر اءقـفـالا، و جـعـل مـفـاتـيـح تـلك الاقفال الشراب ، و الكذب شر من الشراب .(880)
فرمود حضرت باقر العلوم ، عليه السلام : خداى تعالى قرار داد براى شر قفلهايى ، و كليدهايى آن قفلها را شراب قرار داد، و دروغگويى از شراب بدتر است .
اكـنـون قـدرى تـفـكـر كـن در ايـن حـديـث شـريـف كـه از عـالم آل محمد، عليهم السلام ، صادر شده است ، و در كتابى كه مرجع تمام علماى امت است مذكور گـرديـده و تـمـام عـلمـا، رضـوان الله عـليـهـم ، آنـرا قـبـول فـرمـودنـد، بـبـيـن آيـا راهـى بـراى عـذر بـاقـى مـى مـانـد؟ آيـا ايـن سـهـل انـگـارى از دروغ جـز از ضـعـف ايـمـان بـه اخـبـار اهـل بـيـت عـصـمـت (عـليـه السـلام ) از چـيـز ديـگـر مـى شـود؟ مـا صـور غـيـبـيـه اعمال را نمى دانيم و ارتباطات معنويه ملك و ملكوت را واقف نيستيم ، از اين جهت از اين نحو اخـبـار تـحـاشـى مى كنيم و امثال اينها را حمل به مبالغه مثلا مى نماييم ، و اين خود طريقه بـاطـلى است كه از جهل و ضعف ايمان مى باشد. فرضا كه اين حديث شريف را به مبالغه حـمـل كـنـيم ، آيا اين مبالغه بايد به موقع باشد؟ آيا هر چيزى را مى شود گفت از شراب بـدتـر اسـت ، يـا بـايـد طـورى شـر آن عـظـيـم باشد كه با مبالغه توان گفت از شراب بالاتر است ؟
و باسناده عن اءبى جعفر، عليه السلام ، قال : الكذب هو خراب الايمان .(881)
فرمود حضرت باقر العلوم ، عليه السلام ، كه دروغگويى خرابى ايمان است .
حـقـيـقـتا اين طور اخبار دل انسان را مى لرزاند و پشت انسان را مى شكند. گمان مى كنم كه دروغ از مـفاسد اعمالى است كه از بس شايع است قبحش بكلى از بين رفته ! ولى يك وقت تـنـبه پيدا مى كنيم كه ايمان كه سرمايه حيات عالم آخرت است به واسطه اين موبقه از دست ما رفته و خود ما نفهميديم .
و از حـضـرت ثـامـن الائمـه ، عـليـهـم السـلام ، روايت شده كه فرمود: از حضرت ختمى مـرتـبـت سـؤ ال شـد آيـا مـؤ مـن جـبـان و تـرسـو مـى شـود. فـرمـود آرى . سـؤ ال شـد آيـا بـخـيـل مـى شـود؟ فـرمـود آرى . عـرض آيـا كـذاب مـى شـود؟ فـرمـود نـه .(882)
و از حـضـرت صـدوق الطـايـفـه (883) مـنـقـول اسـت كـه فـرمـود از فـرمـايـشـات رسـول خـداسـت : اءربى الربا الكذب .(884) دروغ از ربا بالاتر است . با آنكه تشديد در امر ربا به طورى شده است كه انسان را به حيرت در مى آورد.
و از امـورى كـه انسان بايد ملتفت آن باشد اين است كه دروغ بعنوان شوخى و مزاح هم در اخبار از آن تكذيب شده است و تشديد در امر آن گرديده ، و علما فتواى به حرمت آن نيز مى دهند. چنانچه صاحب وسائل ، رحمه الله ، در عنوان باب ، كه مطابق فتواى اوست ، فرموده : بـاب تـحـريـم الكـذب فـى الصـغـيـر و الكـبـيـر و الجـد و الهـزل عـدا مـا اسـتـثـنـى .(885) و از كـافـى شـريـف سند به حضرت باقر، عليه السـلام ، رسـانـد كه فرمود حضرت على بن الحسين ، عليهما السلام ، به فرزندان خود مى فرمود: بپرهيزيد از دروغ كوچك و بزرگ در تمام سخنهاى خود، چه جدى باشد يا شوخى ، زيرا كه انسان اگر در امر كوچك دروغ گفت ، جرئت پيدا مى كند بر امر بزرگ . آيـا نـمـى دانـيـد كـه پـيغمبر خدا، صلى الله عليه و آله ، فرمود كه "بنده خدا راستى را پـيشه خود مى كند تا آنكه خداوند او را صديق مى نويسد، و دروغسرايى را پيشه خود مى كند تا آنكه خداى تعالى او را كذاب مى نويسد."(886)
و در كـافـى سـنـد بـه جـنـاب اصـبـغ بـن نـبـاتـه رسـانـد، قـال قـال اءمـيـرالمؤ منينن عليه السلام : لايجد عبد طعم الاءيمان حتى يترك الكذب هزله وجـده .(887) نـمـى چـشـد بـنـده اى مـزه ايمان را، مگر آنكه ترك كند دروغ را در شوخى و جدى .
و در وصـايـاى رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به حضرت اباذر غفارى است : يا اءبـاذر، ويـل للذى يـحـدث فـيـكـذب ليـضـحـك بـه القـوم . ويل له ، ويل له .(888)
واى بـر كـسى كه نقل كلام كند به دروغ تا مردم بخندند به آن . واى بر او، واى بر او.
اكنون با اين همه اخبار و تشديدات رسول خدا و ائمه هدى ، عليهم السلام ، خيلى جرائت و شـقـاوت مـى خـواهـد كـه انـسـان اقـدام بـه ايـن امـر بزرگ و خطيئه مهمه نمايد. و چنانچه دروغـگـويـى از مـفـاسـد بـسـيـار مهمه شمرده شده ، صدق لهجه و راستى گفتار از محاسن بـسـيـار مهم است . و در اخبار اهل بيت از آن مدح بليغ شده است ، و ما به ذكر بعض آن اكتفا مى نماييم .
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : كـونـوا دعاة للناس بالخير بغير اءلسنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع .(889) فـرمـود: بـاشـيـد دعـوت كـنـنـدگان مردم به نيكويى به غير زبانهاى خويش ، تا ببينند از شما جديت در امر خير و عبادت و راست گفتارى و پرهيزگارى را.
و جناب صدوق سند به رسول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، رسـانـد كه فرمود: نزديكترين شما به من روز قيامت و لازمـترين اشخاص بر من شفاعت او، راستگويان شماست در حديث ، و ادا كننده ترين شماست امانت را، و نيكوترين شماست در خلق ، و نزديكترين شماست به مردم .(890)
فصل ، در حقيقت ورع و مراتب آن
در بـيـان ورع اسـت . و آن را يـكـى از مـنـازل سـالكـيـن و مـنـازل سـايـريـن شـمـرده انـد و آنـرا بـه طـورى كـه جناب عارف معروف ، خواجه عبدالله انـصـارى تـعـريـف فـرمـوده اسـت : هـو تـوق مـسـتقضى على حذر، اءو تحرج على تعظيم .(891) يـعـنـى ، ورع عـبـارت اسـت از نـگـاهـدارى كـامـل و آخـر مـرتـبه حفظ نفس ، و در عين حال ترسناك بودن از لغزش ، يا سختگيرى بر نـفـس اسـت بـراى تـعـظـيـم حق . و اين شامل شود تمام مراتب آن را، زيرا كه از براى ورع مـراتـب بـسـيـار اسـت ، چـنـانـچـه ورع عـامه اجتناب از كبائر است ، و ورع خاصه اجتناب از مـشـتـبـهـات اسـت بـراى خـوف از وقـوع در مـحـرمـات ، چـنـانـچـه در حـديث شريف تثليث (892) اشـاره بـه آن شـده اسـت ، و ورع اهـل زهـد اجـتـنـاب از مـبـاهـات اسـت بـراى احـتـراز از وزر آن ، و ورع اهـل سـلوك تـرك نـظـر به دنياست براى وصول به مقامات ، و ورع مجذوبين ترك مقامات اسـت بـراى وصـول بـه باب الله و شهود جمال الله ، و ورع اوليا اجتناب از توجه به غـايـات اسـت . و از بـراى هـر يـك شـرحـى اسـت كـه اشتغال به آن به حال ما مفيد نيست . و آنچه در اين مقام بايد دانست آن است كه ورع از محارم الله پـايـه كـمـالات مـعـنـويـه و مـقـامـات اخـرويـه اسـت ، و از بـراى هـيـچ كـس مـقـامـى حاصل نشود، مگر به ورع از محارم الله . و قلبى كه داراى ورع نباشد، بطورى زنگار و كدورت او را فرو مى گيرد كه اميد نجات بسا باشد كه از آن منقطع گردد. صفاى نفوس و صـقـالت آنـهـا بـه ورع اسـت . و ايـن مـنـزل بـراى عـامـه مـهـمـتـريـن مـنـازل اسـت ، و تـحـصيل آن از مهمات مسافر طريق آخرت است . و فضيلت آن به حسب اخبار اهـل بيت عصمت ، عليهم السلام ، بيش از آن است كه در اين اوراق مذكور گردد. و ما به ذكر بعض احاديث در اين باب اكتفا مى كنيم و طالب بيشتر به كتب اخبار رجوع نمايد.
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : اءوصـيـك بـتـوى الله ، والورع ، و الاجـتـهـاد. و اعـلم انـه لايـنفع اجتهاد لا ورع فيه .(893)
فرمود حضرت صادق ، عليه السلام به راوى : وصيت مى كنم تو را به پرهيزگارى ، و ورع ، و جـديت در عبادت . و بدان كه جديت در عبادت فايده ندارد در صورتى كه ورع در آن نباشد.
و بـه ايـن مـضـمـون بـاز روايـت اسـت .(894) و ايـن دليـل بـر آن اسـت كـه عـبـادات بـدون ورع از درجـه اعـتـبار ساقط است . و معلوم است نكته بزرگ عبادات ، كه انقياد نفس و ارتياض آن است و قهر ملكوت است بر ملك و طبيعت ، بدون ورع شـديـد و پـرهـيـزگـارى كـامل حاصل نشود. نفوسى كه مبتلاى به معاصى خدا هستند، نـقـشـى در آنها صورت نگيرد و نقاشى بيفايده است . تا صفحه را از كدورات و كثافات پـاك و صـاف نـكـنـى ، نـقاشى نتوان كرد. پس ، عبادات ، كه صورت كماليه نفس است ، بـدون صـفـاى نـفس از كدورت معاصى فايده اى نكند، و صورتى است بيمعنى و قالبى است بيروح .
و بـاسـناده عن يزيد بن خليفة ، قال وعظنا اءبوعبدالله ، عليه السلام ، فاءمر و زهد، ثم قال : عليكم بالورع ، فانه لاينال ما عندالله الا بالورع .(895)
راوى گويد: موعظه فرمود ما را جناب صادق ، عليه السلام ، و فرمايشاتى فرمود و دعـوت بـه زهـد دنـيـا كـرد، و پـس ‍ از آن فـرمـود: "بـر شـمـا بـاد بـه ورع ، زيـرا كـه نـيـل نـشـود آنـچـه نـزد خـداونـد اسـت مـگـر به ورع ." پس به حسب اين حديث شريف ، انسانى كه ورع ندارد از كراماتى كه حق تعالى وعده به بندگان فرموده محروم است . و اين بزرگترين خذلانها و شقاوتهاست .
و در وسـائل سـنـد بـه حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، رسـانـد اءنـه قـال : لاتـنـال و لايـتـنـا الا بـالعمل و الورع .(896) فرمود: ولايت ما نرسد مگر با عمل و ورع .
و در روايـت ديـگـر اسـت كه حضرت صادق ، عليه السلام ، فرمايد: نيست از شيعيان ما كسى (كه ) در شهرى كه داراى صد هزار جمعيت است از او با ورعتر باشد.(897) و در كافى شريف نيز بدين مضمون روايت شده است .(898)
و بـايـد دانـسـت كـه بـه حـسـب روايـات شـريـفـه ، مـيـزان در كمال ورع اجتناب از محارم الله است ، و هر كس اجتناب از محرمات الهيه كند از ورع دارترين مـردم بشمار آيد. پس ، اين امر را شيطان در نظرت بزرگ نكند و تو را ماءيوس ‍ ننمايد، زيرا كه از عادت آن ملعون است كه انسان را از راه ياءس به شقاوت ابدى مى اندازد. مثلا در ايـن بـاب مـى گـويـد: چه طور ممكن است در شهرى كه داراى صد هزار جمعيت يا بيشتر است انسان از تمام آنها بيشتر ورع داشته باشد! اين از مكايد آن لعين و وساوس نفس اماره اسـت . جـواب آن ايـن اسـت كـه بـه حـسـب روايـات هـر كـس از مـحـرمـات الهـيـه اجـتـنـاب كند مـشـمـول اين روايات است و از زمره ورعناكترين مردم بشمار مى آيد. و اجتناب محرمات الهيه كار بسيار مشكلى نيست ، بلكه انسان با جزئى رياضت نفس و اقدام مى تواند ترك جميع مـحـرمـات كـنـد. البـتـه انـسـان بـخـواهـد اهـل سـعـادت و نـجـات بـاشـد و در تـحـت ولايـت اهل بيت و مشمول كرامت حق تعالى باشد، و تا اين اندازه هم صبر در معصيت نداشته باشد، نمى شود، لابد قدرى پافشارى و تحمل و ارتياض لازم است .
تتميم : در بيان مفاسد خيانت و حقيقت امانت
در ايـن مـقـام نـكـتـه اى اسـت كـه اشـاره بـه آن لازم اسـت . و آن ايـن اسـت كـه جـنـاب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بعد از وصيت به ورع ، تفريع فرموده است به آن عـدم جـرئت بـر خـيـانـت را، با آنكه ورع راجع به مطلق محرمات است ، يا اعم از آن چنانچه شـنـيـدى . پـس يا بايد خيانت را به يك معنى اعمى از متفاهم عرفى آن معنى كرد تا مطابق بـا ورع گـردد، و آن آن اسـت كـه بـايد مطلق معاصى را يا مطلق ارتكاب موانع سير الى الله را خـيـانـت شـمـرد، زيـرا كـه تكاليف الهيه امانات حق هستند، چنانچه در آيه شريفه : انـا عـرضـنـا الاءمـانة على السموات و الاءرض ...آلايه (899) الايه بعض مفسرين تـكـاليـف الهـيـه دانسته اند،(900) بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند، و صـرف آنها را برخلاف رضاى حق خيانت است ، و متوجه نمودند قلب را به غير حق از جمله خيانتهاست :

ايـن جـان عـاريـت كه به حافظ سپرده دوست  
  روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم


يـا آنـكـه مـراد از خـيانت همان معناى متعارف آن باشد، و از شدت اهميت آن آنرا تخصيص به ذكـر داده انـد. گـويـى تـمـام حـقـيـقت ورع اجتناب از خيانت در امانت است . و اگر كسى اخبار معصومين ، عليهم السلام ، (را) در موضوع رد امانت و اجتناب از خيانت ملاحظه كند، مى فهمد كـه ايـن مـعـنى چه قدر در نظر شارع مقدس اهميت داشته ، علاوه بر آنكه قبح ذاتى آن بر هـيـچ عـقـلى مـخـفـى نـيـسـت ، و خـائن را از زمـره جـنـس انـسانى بايد خارج شمرد و ملحق به ارذل شياطين نمود. و معلوم است كسى كه به خيانت و نادرستى در بين مردم معرفى شد، در اين عالم نيز زندگانى بر او سخت و ناگوار خواهد شد.
نـوع انـسـان در دنـيـا بـا معاونت و معاضدت بعضى با بعضى زندگانى راحت مى تواند بكند، زندگانى انفرادى براى هيچ كس ميسور نيست ، مگر آنكه از جامعه بشريت خارج شده بـه حـيـوانـات وحـشى ملحق گردد، و زندگانى اجتماعى چرخ بزرگش بر اعتماد مردم به يـكـديـگـر مـى چـرخد، كه اگر خداى نخواسته اعتماد از بنى الانسان برداشته شود، ممكن نـيـسـت بـتـوانـنـد بـا راحتى زندگانى كنند، و پايه بزرگ اعتماد بر امانت و ترك خيانت گـذاشـتـه شـده اسـت . پـس ، شـخـص خـائن مـورد اطـمينان نيست و از مدنيت و همعضوى جامعه انـسـانيه خارج است ، و او را در محفل مدينه فاضله به عضويت نمى پذيرند. و معلوم است چـنين شخصى با چه حالت سخت و زندگى تنگى زيست مى نمايد. و ما در اين باب براى تـتـمـيـم فايده چند حديثى از اهل بيت عصمت در اين موضوع ذكر مى نماييم ، و براى دلهاى بيدار و چشمهاى باز همين اندازه كفايت مى كند.
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : لا تـنـظـروا الى طـول ركـوع الرجـل و سـجوده ، فان ذلك شى ء اعتاده ، فلوتركه استوحش لذلك ، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اءداء اءمانته .(901)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام : نـظـر نـكـنـيـد بـه طول ركوع و سجود مرد، زيرا كه اين چيزى است كه عادت نموده است به آن ، اگر تركش كند به وحشت مى افتد براى آن ، وليكن نظر كنيد به راست گفتارى و اداء امانت او.
و باسناده عن اءبى كهمس ، قال قلت لاءبى عبدالله ، عليه السلام : عبدالله بن اءبى يـعـفـور يـقـرئك السـلام . قال : عليك و عليه عليه السلام . اءذا اءتيت عبدالله فاءقرئه السـلام و قـل له ان جـعـفـر بـن مـحـمـد يـقـول لك اءنـظـر مـا بـلغ بـه عـلى عـنـد رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـالزمه . فان عليا، عليه السلام ، اءنما بلغ ما بلغ به عنده رسول الله بصدق الحديث و اءداء الامانه (902)
راوى گـويـد: گـفـتـم بـه حضرت صادق ، عليه السلام ، "ابن ابى يعفور سلام خدمت شـمـا عـرض كـرد." (فـرمـود) "بـر تو و بر او سلام . وقتى رفتى پيش او، سلام به او بـرسـان و بـگـو بـه او جـعـفـر بن محمد مى گفت نظر كن به آن چيزى كه به واسطه آن حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، بـه آن مـقـام رسـيـد خـدمـت رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، پـس مـلازم شـو بـا آن . همانا على ، عليه السلام ، نرسد بدان پايه كه رسيد رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، مگر به راستى گفتار و دادن امانت ."
هان اى عزيز، تفكر كن در اين حديث شريف ، ببين مقام صدق لهجه و رد امانت تا كجاست كه على بن اءبى طالب ، عليه السلام ، را بدان مقام بلند رسانيد. و از اين حديث معلوم شود كـه رسـول خـدا ايـن دو صـفـت را از هر چيز بيشتر دوست مى داشتند كه در بين تمام صفات كماليه مولى ، عليه السلام ، اين دو او را مقرب كرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است . و جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، نـيـز در بـيـن تـمـام افعال و اوصاف اين دو امر را كه در نظر مباركشان خيلى اهميت داشته به ابن ابى يعفور، كه مخلص و جاننثار آن بزرگوار بوده ، پيغام داده و سفارش فرموده به ملازمت آنها.
و بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال قـال اءبـوذر (رضـى الله عـنـه ) سـمـعـت رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، يـقـول : حـافـتـا الصـراط يـوم القـيـامـة الرحـم و الاءمـانـة ، فـاءذا مـرالوصـول للرجـم المـؤ دى للاءمـانة ، نفذ الى الجنة ، و اءذا مر الخائن الاءمانة القطوع للرحم ، لم ينفعه معهما عمل و تكفاء به الصراط فى النار.(903)
ابـوذر، عـليـه الرحـمـة ، گويد شنيدم رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، مى فرمود: "رحـم و امـانـت در روز قـيـامـت در دو جـانـب صـراط هـسـتـنـد، پـس وقـتـى بـگـذرد وصـل كننده رحم و ادا كننده امانت ، عبور نمايد به سوى بهشت . و وقتى بگذرد خيانت كننده امـانـت و قـطـع كنند رحم ، نفع نرساند به او با اينها عملى و او را صراط برگرداند در آتـش . پـس مـعـلوم شـد صـورت رحـم در آن عالم در دو جانب صراط ايستاده اند و اعانت كـنـند كسانى را كه صله رحم و اداى امانت كردند، و با ترك آنها هيچ عملى فايدت نكند و او را به جهنم افكند.
بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال قـال اءمـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام : اءدوا الاءمـانـة و لو الى قـاتـل ولد الاءنـبـيـاء.(904) فرمود حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام : بدهيد امانت را اگر چه به كشنده پسرهاى پيغمبران . و باسناده عن اءبى عبدالله ، عليه السـلام ، فـى وصـيـتـه له : اعـلم ، اءن ضـارب عـلى ، عـليـه السـلام ، بـالسيف و قاتله لوائتـمـنـنـى واسـتـنـصـحـنـى واسـتـشـارنـى ، ثـم قـبـلت ذلك مـنـه ، لاءديت اءليه الاءمانة .(905)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عليه السلام ، در يكى از وصيتهايش : بدان كه اگر زننده عـلى ، عـليـه السـلام ، بـه شمشير و كشنده آن حضرت مرا امين بخواهد و طلب نصيحت از من كند و استشاره از من نمايد و من از او قبول كنم ، ادا نمايم به او امانت او را.
مـحـمـد بـن عـلى بـن الحـسـيـن بـاسـنـاده عـن اءبـى حـمـزة الثـمـالى ، قـال سـمـعـت سـيـد العـابـديـن ، عـلى بـن الحـسـين بن على بن اءبيطالب ، عليه السلام ، يـقـول لشـيـعـتـه : عـليـكـم بـاءداء الاءمانة ، فو الذى بعث محمدا، صلى الله عليه و آله ، بـالحـق نـبـيـا، لو اءن قاتل اءبى الحسين بن على ، عليهما السلام ، اءئمتمننى على السيف الذى قتله به ، لاءديته اءليه .(906)
ثمالى گويد از حضرت سجاد شنيدم كه مى فرمود به شيعيانش : بر شما باد به اداى امـانـت . قـسـم بـه آن كـس كـه مـبعوث نمود محمد، صلى الله عليه و آله ، را براستى به پـيـغـمبرى ، اگر كشنده پدرم حسين بن على مرا امين قرار دهد بر آن شمشيرى كه با آن آن حضرت را كشت ، ادا نمايم به سوى او.

و بـاسـنـاده عـن الصادق ، عليه السلام ، عن آبائه ، عليهم السلام ، عن النبى ، صلى الله عـليـه و آله ، فـى حـديـث المـنـاهـى اءنـه نـهـى عـن الخـيـانـه ، و قـال : مـن خـان اءمـانـة فـى الدنـيـا و لم يـردهـا اءلى اءهـلهـا، ثـم اءدركـه المـوت ، مـال عـلى غـير ملتى ، و يلقى الله و هو عليه غضبان . و من اشترى خيانة و هو يعلم ، فهو كالذى خانها.(907)
از حـضـرت رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، نقل فرمودند كه آن حضرت نهى فرمود از خيانت و فرمود: كسى كه خيانت كند در دنيا به امانتى و به صاحبش رد نكند آن را و بميرد، مرده است به غير ملت من ، و ملاقات كند خداوند را در حـالى كـه آن ذات مـقـدس بـر او غضبناك است . و كسى كه خريدارى كند آن را با علم به خيانت ، او نيز مثل آن خائن است .
و از اين قبيل احاديث ديگر نيز هست . و معلوم است كه نتيجه غضبناكى ذات مقدس حق بر بنده چـه خـواهـد بـود. البـتـه حضرات شافعين نيز كسى را كه مورد غضب حق است شفاعت نكنند، خصوصا كه شخص خائن از ملت رسول الله صلى الله عليه و آله ، نيز خارج است . و در حـديـث ديـگـر اسـت كه كسى كه خيانت كند به مؤ منى ، از من نيست .(908) و در حـديـث ديـگر است كه از دين اسلام خارج است و او را در شفير جهنم اندازند ابد الابدين .(909) پناه مى برم به خدا از اين خطيئه .
و مـعـلوم اسـت خـيـانت به مؤ منين اعم است از خيانت مالى ، و خيانتهاى ديگر كه از آن بالاتر است . پس انسان بايد در اين عالم نيز خيلى از نفس اماره مواظبت كند. چه بسا باشد كه به انـسان امورى را تعميه كند و سهل و آسان نمايش ‍ دهد، با آنكه موجب شقاوت ابدى و خذلان دايـمـى اسـت . ايـن حـال خـيـانـت بـه بـنـدگـان خـدا. و از ايـنـجـا حال خيانت به امانت حق تعالى نيز معلوم شود.
در اشاره به بعضى امانات حق است
و بايد دانست كه حق تبارك و تعالى تمام قوا و اعضاى ظاهريه و باطنيه را به ما مرحمت فـرموده و بسط نعمت و رحمت در مملكت ظاهر و باطن ما فرموده و در تحت قدرت ما تمام آنها را مـسـخـر فـرموده ، و اينها را به ما به رسم امانت مرحمت فرموده ، در صورتى كه تمام آنها پاك و پاكيزه و طاهر از قذارات صوريه و معنويه بودند، و آنچه از عالم غيب براى ما نازل فرموده تمام آنها مطهر از آلايش بوده اند، پس اگر ما در وقت ملاقات آن ذات مقدس آن امانات را بدون آلايش به عالم طبيعت و قذارات ملك و دنيا به او رد كرديم ، امين در امانت بـوديـم ، و الا جـنـايـتـكـار بـوديـم ، از اسـلام حـقـيـقـى خـارج و از مـلت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بيرون هستيم . و در حديث مشهور است كه : قلب المؤ من عرش الرحمن .(910) و در حديث قدسى معروف است : لايسعنى اءرضى و لاسمائى ، و لكـن يـسـعـنـى قـلب عـبـدى المـؤ مـن .(911) دل مـؤ مـن عـرش و سـريـر سـلطـنـت حـق و مـنـزلگـاه آن ذات مـقـدس ، و صـاحـب دل ذات مـقدس است . توجه به غير حق تعالى خيانت به حق است ، و حب به غير ذات مقدس و خـاصـان او، كـه حـب اوسـت ، خـيـانـت اسـت در مـشـرب عـرفـان . و ولايـت اهـل بـيـت عـصـمت ، و طهارت و دوستى خاندان رسالت ، عليهم السلام ، و عرفان مقام مقدس آنـهـا، امـانـت حـق اسـت ، چـنانچه در احاديث شريفه كثيره امانت را در آيه اى تفسير فرموده اند به ولايت اميرالمؤ منين ،(912) عليه السلام . و چنانچه غصب ولايت و سلطنت آن حضرت خيانت به امانت است ، ترك تبعيت آن بزرگوار از مراتب خيانت است . و در احاديث شـريـفـه وارد اسـت كـه شـيـعـه كـسـى اسـت كـه تـبـعـيـت كامل كند، و الا مجرد دعوى تشيع بدون تبعيت تشيع نخواهد بود.(913)
بـسـيـارى از خـيـالات از قـبـيـل اشـتـهـاى كاذب است ! به مجرد آنكه در قلب خود دوستى از حـضـرت امـيـر، عليه السلام ، و اولاد طاهرينش ديديم ، مغرور به اين دوستى مى شويم و گـمـان مـى كنيم با ترك تبعيت اين دوستى محفوظ مى ماند. چه اطمينان است كه اگر انسان مـراقـبـت نـكـرد و آثـار دوسـتـى را تـرك كـرد، ايـن دوسـتـى باقى بماند؟ ممكن است در آن فشارهاى سكرات كه از براى غير مؤ منين و مخلصين مى باشد انسان از دهشت و وحشت ، على بـن ابـيـطـالب ، عـليـه السـلام ، را فـرامـوش كـنـد. در حـديـث اسـت كـه يـك طـايـفـه از اهل معصيت در جهنم معذب اند، و اسم رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، را فراموش كنند، تـا بـعد از آنكه مدت عذاب سرآيد و از قذارات گناه تطهير و تخليص شوند، اسم مبارك آن حـضـرت بـه يـادشـان آيد به آنها القا شود، پس فرياد آنها به وامحمدا! صلى الله عليه و آله ، بلند شود و مورد رحمت شوند.(914)
ما گمان مى كنيم واقعه موت و سكرات آن شبيه به اوضاع اين عالم است . عزيزم ، تو با يـك مـرض جـرئى تـمام معلوماتت را فراموش مى كنى ، پس چه مى شود با آن سختى ها و فـشـارهـا و مـصـيـبـتها و وحشتها؟ اگر انسان دوستى كرد و به لوازم دوستى رفتار كرد و مـتـذكـر مـحـبـوب بود و از او تبعيت كرد، البته آن دوستى با ولى مطلق و محبوب مطلق حق مـورد نـظـر حـق و مـحـبـوب حـق اسـت ، ولى اگـر ادعـا كـرد و عـمـل نـكرد، مخالفت كرد، ممكن است قبل از رفتن از اين عالم و در اين تغييرات و تبديلات و جـلوه هـاى گوناگون اين دنيا انسان از دوستى آن سرور منصرف شود، بلكه نعوذبالله دشـمـن شـود بـا آن حـضـرت . چـنـانـچه ديديم اشخاصى را كه مدعى دوستى بودند، پس مـعـاشـرات بـيـجـا و اعـمـال نـاهـنـجـار دشـمـن شـدنـد و عـداوت ورزيـدنـد بـا خـدا و رسول ، صلى الله عليه و آله ، و اهل بيتش ، عليهم السلام . و اگر فرضا از اين عالم هم بـا مـحـبـت مـنـتـقـل شـد، گـرچـه بـه حـسـب روايـات شـريـفـه و آيـات مـبـاركـه در قـيامت از اهـل نـجـات اسـت و مـنـتـهـى بـه سـعـادت شـود، ولى در بـرزخ و اهـوال مـوت و قـيـامـت انـسـان بـاز مـبتلاست ، چنانچه در حديث است كه ما در قيامت از شما شفاعت مى كنيم ، ولى براى برزخ خود فكرى كنيد.(915)
پـنـاه مـى برم به خدا از عذاب و فشار قبر و زحمت و عذاب برزخ كه در اين عالم هيچ چيز بـه آن شـبـاهـت نـدارد. آن درى را كه از جهنم به قبر باز مى شود اگر به اين عالم باز شود، تمام موجودات آن هلاك مى شود. نعوذ بالله منه .
فصل ، در بيان خوف از حق تعالى
بـدان كه خوف از حق تعالى يكى از منازلى است كه كمتر منزلى را براى عامه توان به پـايـه آن دانـسـت . و ايـن خـوف عـلاوه بـر آنـكـه خـود يـكـى از كمالات معنويه است ، منشاء بـسـيـارى از فـضـايـل نـفـسـانـيه و يكى از مسلحات مهمه نفس ‍ است ، بلكه سرچشمه تمام اصـلاحـات و مـبـداء عـلاج جـميع امراض روحانى توان آن را شمرد. و انسان مؤ من به خدا و سـالك و مـهـاجـر الى الله بـايـد بـه ايـن مـنـزل خـيـلى اهميت دهد، و به چيزى كه آن را در دل زيـاد كـنـد و ريـشـه عـقـبـات آن را در قـلب مـحـكـم كـنـد خـيـلى تـوجـه نـمـايـد، مـثـل تـذكـر عـذاب و عـقـاب و شـدت عـقـاب مـوت و بـعـد از مـوت در بـرزخ و قـيـامـت و اهـوال صـراط و مـيـزان و مـنـاقـشه در حساب و عذابهاى گوناگون جهنم ، و تذكر عظمت و جـلال و قـهـر و سـلطـنـت حـق ، و تـذكـر اسـتـدراج و مـكـر الله و سـوء عـاقـبـت ، و امثال آن . و چون ما در اين اوراق تمام اين مراحل را تا اندازه اى شرح داديم ، در اين مقام به ذكر بعضى از اخبار در فضيلت خوف از خدا اكتفا مى كنيم :

مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اسـحـاق بـن عـمـار، قـال قـال اءبوعبد الله ، عليه السلام : يا اسحاق ، خف الله كانك تراه ، و ان كنت لا تراه فانه يراك . و ان كنت ترى انه لا يراك فقد كفرت ، و ان كنت تعلم انه يراك ثم برزت له بالمعصية ، فقد جعلته من اءهون الناظرين عليك (ن خ : اليك )(916)
اسـحـاق گـويـد فـرمـود حضرت صادق ، عليه السلام : اى اسحاق ، بترس از خداوند مثل آنكه او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى ، او تو را مى بيند. و گمان كنى كه او تو را نمى بيند، كافر شوى . و اگر بدانى كه او ترا مى بيند و باز معصيت او كنى ، او را قرار دادى از پست ترين نظر كنندگان به خودت .
بـدان كـه اگـر كسى كيفيت تجلى حق را در ملك و ملكوت و ظهور ذات مقدس را در سماوات و ارضـيـن بـه مشاهده حضوريه ، يا مكاشفه قلبيه ، يا به ايمان حقيقى ، بفهمد، و نسبت حق بـه خـلق و خـلق بـه حـق را آنچنان كه هست بداند، و كيفيت ظهور مشيت الهيه را در تعينات و فناى آنها را در آن ، على ما هو عليه ، ادراك كند، خواهد دانست كه حق تعالى حضور در تمام امـكـنـه و احـيـاز دارد و او را مشاهده كند به علم حضورى در جميع موجودات . چنانچه حضرت صـادق مـصـدق ، عـليـه السـلام ، فـرمـايـد: مـا راءيت شيئا الا و راءيت الله معه اءو فيه .(917) و در قـرب نـوافل حقيقت كنت سمعه و بصره و يده (918) و غير ذلك بر او مـكـشـوف گـردد. پـس ، حق را حاضر در تمام مراتب وجود بيند به حسب مقام خود، علما يا ايمانا يا عينا و شهودا. و البته در اين رتبه ، سالك به هر مرتبه كه هست حفظ حضور حق كـنـد و از مـخـالفـت آن ذات مـقـدس خـوددارى نـمـايـد، زيـرا كـه حـفـظ حـضـور و مـحـضر از فـطـرتهايى است كه خلق بر آن مفطورند، و هر چه انسانى بيحيا باشد غيبت و حضورش بـاهـم فـرق دارد، خـصـوصـا كـه حـضـور مـنـعـم عـظـيـم كامل باشد كه در فطرت حفظ حضور هر يك مستقلا ثبت است .
در بيان اختلاف مردم در حفظ حضور حق
و بـايـد دانـسـت كـه هـر يـك از اهـل ايـمان و سلوك و عرفان و ولايت به طورى حفظ حضور حـضـرت كـنـنـد كـه خـاص به خود آنهاست . چنانچه مؤ منين و متقين حفظ حضور را به ترك نـواهـى و اتـيـان او امـر دانـنـد، و مـجـذوبـيـن بـه تـرك تـوجـه بـه غـيـر و انـقـطـاع تـام كـامـل دانـنـد، و اوليا و كمل به سلب غيريت و نفى انانيت دانند. و بالجمله ، يكى از مقامات شامخه اهل معرفت و اصحاب قلوب ، مشاهده حضور حق و حفظ حضرت است ، چنانچه با مشاهده كيفيت علم فعلى حق و فناى اشيا در ذات حق و حضور موجودات در پيشگاه مقدس و فهم اينكه دار تـحـقـق مـحـضـر ربـوبـيـت اسـت ، حـفـظ محضر نمايند به هر مقام كه هست . و اين نيز از فطريات است .
و به مقام اول اشاره فرموده است رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، در وصيتى كه به حضرت امير، عليه السلام ، فرموده كه ما اكنون به شرح آن مشغوليم . و در حديث شريف اسـحـاق بـن عـمـار بقوله ، صلى الله عليه و آله : و الثالثة الخوف من الله عز ذكره كاءنك تراه . وبقوله ، عليه السلام : خف الله كاءنك تراه .(919)
و به مقام دوم اشاره فرموده است جناب صادق ، عليه السلام ، بقوله : و ان كنت لا تراه فانه يراك .
و بـه فـطـرت حـفظ محضر اشاره فرموده است جناب صادق ، عليه السلام ، بقوله : و ان كنت تعلم اءنه يراك ...

و از بـراى خـوف ، بـه حسب اختلاف مراتب اهل ايمان و سلوك و رياضت و عرفان ، مراتبى اسـت كـه از مـراتب بزرگ آن خوف از عظمت و تجليات قهريه و جلاليه حق است . و توان ايـن مـقـام را از مـراتـب خـوف نـشـمـرد، چـنـانـچـه عـارف مـعـروف در مـنـازل السـائريـن فـرمـايـد: و ليـس فـى مـقـام اءهـل الخـصـوص وحـشة الخوف ، الا هيبة الاجـلال .(920) يـعـنـى اهـل قـلوب و اسـرار ولايـت را خـوفـى نـيـسـت ، مـگـر هـيـبـت اجلال و حشمت عظمت و جلال .
در فضيلت گريه است
و از بـراى گـريـه از خـوف خـدا نـيـز فـضـيـلت بسيار است . چنانچه در اين حديث شريف فـرموده : به هر قطره اش ‍ خداوند هزار خانه در بهشت بنا فرمايد. و جناب شيخ صـدوق ، رضوان الله عليه ، بسند متصل از حضرت صادق ، عليه السلام ، از پدرانش ، از رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، حـديـث كـنـد كـه در حـديـث مـناهى فرموده است : كسى كه چشمهايش گريان شود از ترس خدا، به هر قطره از اشك او در بهشت قصرى مـزيـن بـه در و گوهر به او عنايت شود كه هيچ چشمى نديده باشد و هيچ گوشى نشنيده باشد و به قلب كسى خطور نكرده باشد.(921)
و عـن ثـواب الاعـمـال بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال قـال رسـول الله صلى الله عليه و آله : ليس شى ء الا و له شى ء يعدله الا الله . فانه لا يعد له شى ء و لا اله الا الله لا يعدله شى ء. و دمعة من خوف الله فانه ليس لها مثقال ، فان سالت على وجهه ، لم يرهقه قتر و لا ذلة بعدها اءبدا.(922)
فـرمـود حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، بـه حـضـرت رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، فرمود: هيج چيز نيست مگر آنكه براى آن معادلى است ، مگر خداوند كه هيچ چيز معادل او نيست ، لا اله الا الله كه معادله نكند با آن چيزى . و قطره اشك از ترس خدا كه هم ميزان آن چيزى نيست ، و اگر جريان پيدا كند به رويش ، فرو نگيرد آن را غبار و ذلتى هيچگاه .
و در حـديـث است كه انسان (كه ) از كثرت گناه مابين او و بين بهشت بيشتر است از بين زمين تا عرش ، پس هرگاه گريه كند از خوف خدا در صورتيكه پشيمان شده است از آنها، ما بين او و بين بهشت نزديك شود مثل مژگان چشم به چشم .(923)
و در كـافـى از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، منقول است كه هر چيزى را كيل و وزنى است ، مگر گريه را كه قطره اى از آن درياهاى آتـش را خـامـوش مى كند. و فرمود: اگر يكنفر گرينده در يك امت باشد، همه مورد رحمت شوند.(924) و احاديث از اين قبيل بسيار است .(925)
در بيان رفع استعباد از آن است كه به عمل حقير ثواب بزرگ دهند
و آنـچـه لازم اسـت اشـاره بـه آن ، آن اسـت كـه بـعـضـى از نـفوس ضعيفه غير مطمئنه به امـثـال ايـن ثـوابـهـاى بـسـيـار بـراى امـور جـزئيـه خـدشـه مـى كـنـنـد، غـافـل از آنـكـه اگـر چـيـزى در نـظـر مـا در ايـن عـالم كـوچـك آمـد، دليـل نـمـى شود كه صورت غيبيه ملكوتيه آن نيز حقير و ناچيز است . چه بسا باشد كه مـوجـود كـوچـكـى مـلكـوت و بـاطـن آن در كـمـال عـظـمـت و بـزرگـى بـاشـد، چـنـانـچـه هيكل مقدس و صورت جسمانى رسول اكرم خاتم و نبى مكرم معظم ، صلى الله عليه و آله ، يكى از موجودات كوچك اين عالم بود، و روح مقدسش محيط به ملك و ملكوت و واسطه ايجاد سـمـاوات و ارضـيـن بـود. پـس ، حـكـم كـردن بـه حقارت و كوچكى چيزى به حسب صورت بـاطـنـى مـلكـوتـى ، فـرع عـلم بـه عـالم مـلكـوت و بـواطـن اشـيـاسـت . و از بـراى امـثـال مـاهـا حـق ايـن حـكم نيست ، و ما بايد چشم و گوشمان باز به فرمايشات علماى عالم آخرت ، يعنى انبيا و اوليا، عليهم السلام باشد.
و ديـگـر آنـكـه بـنـاى آن عـالم بـر تـفـضـل و بـسـط رحـمـت غـيـر مـتـنـاهـيـه حـق جـل و عـلا گـذاشـتـه شده است ، و تفضلات حق تعالى را حد و انتهايى نيست ، و استبعاد از تـفـضـل جـواد عـلى الاطـلاق و صـاحـب رحـمـت غـيـر مـتـنـاهـيـه از كـمـل جـهل و نادانى است جميع اين نعمتهايى كه به بندگان عنايت فرموده ، كه از احصاى آنـهـا، بـلكـه احـصـاى كـليـات آنـهـا، عـقـول عـاجـر و سـرگردان است ، بدون سابقه سؤ ال و اسـتـحـقـاق بـوده ، پـس چـه مـانـعـى دارد كـه بـه مـجـرد تفضل و بدون هيچ سابقه ، اضعاف مضاعف اين ثوابها را به بندگان خود عنايت فرمايد. آيـا بـنـاى عـالمـى را كـه بـه نـفـوذ اراده انسانى قرار داده شده و درباره آن گفته شده : فـيـهـا مـا تـشـتـهـى عـلى الاءنـفس و تلذالاءعين (926) با آنكه اشتهاى انسانى حد مـحـدودى و قـدر مـقـدرى نـدارد، دربـاره آن مـى توان اين استعبادات را كرد؟ خداى تبارك و تعالى آن عالم را به طورى مقرر فرموده و اراده انسانى را طورى قرار داده كه به مجرد اراده هر چه را بخواهد موجود كند، موجود مى كند.
اى عزيز، راجع به اينگونه ثوابها اخبار و احاديث شريفه يكى و دو تا و ده تا نيست كه انـسـان را مـجـال انكارى بماند، بلكه فوق حد تواتر است . جميع كتب معتبره معتمده احاديث مـشـحـون از ايـن نـحـو احـاديـث اسـت مثل آن است كه كه ما به گوش خود از معصومين ، عليهم السـلام ، شـنـيـده بـاشـيـم . و طـورى نـيـسـت كـه بـاب تـاءويـل را انـسـان مفتوح كند. پس ، اين مطلبى را كه مطابق نصوص متواتره و مصادم با بـرهـان هم نيست ، بلكه با يك نحو برهان نيز موافق است ، بى سبب انكار كردن از ضعف ايـمـان و كـمـال جـهـالت اسـت . انـسان بايد در مقابل فرموده انبيا و اوليا عليهم السلام ، تـسـليـم بـاشـد. هـيـچ چيز براى استكمال انسانى بهتر از تسليم پيش اولياى حق نيست ، خصوصا در امورى كه عقل براى كشف آنها راهى ندارد و جز از طريق وحى و رسالت براى فـهـم آنـهـا راهـى نيست . اگر انسان بخواهد عقل كوچك و اوهام و ظنون خود را دخالت دهد در امـور غـيـبـيـه اخـرويـه و تـعـبـديـه شـرعـيـه ، كـارش مـنـتـهى مى شود به انكار مسلمات و ضـروريـات ، و كم كم از كم به زياد و از پايين به بالا منجر مى شود. فرضا شما در اخـبـار و سـنـد آنـهـا خـدشـه داشـتـه بـاشـد ـ بـا آنـكـه مجال انكار نيست ـ در كتاب كريم الهى و قرآن مجيد آسمانى كه خدشه نداريد، در آنجا نيز امثال اين ثوابها مذكور است مثل قوله تعالى : ليلة القدر خير من اءلف شهر.(927) - و مـثـل قـوله : مـثـل ال لذيـن يـنـفـقـون اءمـوالهـم فـى سـبـيـل الله كـمـثـل حـبـة اءنـبـتـت سـبـع سـنـابـل فـى كـل سـنـبـلة ماءة حبة و الله يضاعف لمن يشاء.(928)
بـلكـه گـمـان نـويـسـنـده آن اسـت كه يك پايه اين استبعادات و انكارها بر عجب و بزرگ شـمـردن اعـمـال گذاشته شده است . مثلا اگر يك روز روزه بگيرد يا يك شب را به عبادت احـيـا كـند، پس از آن بشنود از براى آنها ثوابهاى بسيار بزرگى را، استعباد نمى كند، بـا آنـكـه عـيـنـا ـ اگـر بـنـابـر مـزد عـمـل بـاشـد ـ ايـن اسـتـعـبـاد هـسـت ، ليـكـن چـون ايـن عمل خود را بزرگ شمرده و اعجاب به آن نموده تصديق ثواب آن را مى كند.
اى عـزيـز، تـمـام (عمر) ما، كه پنجاه شصت سال است ، فرض مى كنيم كه در آن قيام كنيم بـه جـمـيـع وظـايـف شـرعـيـه ، و بـا ايـمـان صـحـيـح و عـمـل صـالح و تـوبـه صـحـيـحـه از ايـن دنـيـا بـرويـم ، آيـا ايـن مـقـدار اعـمـال و ايـمـان مـا را چـه مـقـدار جـزاسـت ؟ بـا آنـكـه بـه حـسـب كـتاب و سنت و اجماع جميع مـلل چنين شخصى مورد رحمت حق است و به بهشت موعود مى رود ـ بهشتى كه در آنجا مخلد در نـعـمـت و راحـت و مـؤ بـد در رحـمـت و روح و ريـحـان خـواهـد بـود. آيـا در ايـنـجـا مـجـال انـكـارى هـسـت ؟ بـا ايـنـكـه اگـر بـنـاى جـزاى عـمـل بـاشـد ـ (بـه ) فـرض بـاطـل كـه عـمـل مـا جـزايـى داشـتـه ـ ايـن قـدرى كـه عـقـل از تـصـورش كـمـا و كيفا عاجز است نخواهد بود. پس ، معلوم شد كه مطلب بر اساس ديـگـر مـبتنى است و بر پايه ديگر چرخ مى زند. آن وقت هيچ استبعادى باقى نمى ماند و براى انكار راهى باز نخواهد ماند.
فصل ، در بيان عدد نوافل
مـقـصـود رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، از پنجاه ركعت نماز، كه مى فرمايد مطابق سـنـت مـن اسـت ، نـمـازهـاى واجـبى و نوافل آنهاست به استثناى دو ركعت بعد از عشاء كه در حـال نـشـسـتـه خـوانـده مى شود و يك ركعت محسوب مى شود، كه با آن نمازهاى فريضه و نـافـله پـنـجـاه و يـك ركـعـت مـى شـود. و شـايـد تـرك ذكـر رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، اين ركعت را، براى اين باشد كه اين پنجاه ركعت سنت مـؤ كـده بـوده . چـنـانـچـه دلالت كـنـد بـر ايـن مـعـنـى روايـت ابـن ابـى عـمـيـر، قـال : سـاءلت اءبـا عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، عـن اءفضل ما جرت به السنة من الصلاة . قال : تمام الخمسين .(929)
و از بـعـض روايـات اسـتـفـاده شـود كه سيره رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، بر همين پـنـجـاه ركـعـت جـارى بـوده ،(930) گـرچـه از بـعضى ديگر استفاده شود كه حضرت عـتـمـه را به جا مى آورند.(931) و شايد عدم ذكر آن و جريان سنت بر پنجاه ركـعـت بـراى آن بـاشـد كـه عـتـمـه عـوض نـمـاز وتـر اسـت و خـود اسـتـقـلال نـدارد، چـنـانـچه روايت فضيل بن يسار دلالت بر آن دارد،(932) و در روايت شريفه آن را وتر تسميه كردند.(933)
و در بـعـضى روايات است كه كسى كه آن را به جا آورد و مرد، مرده است در صورتى كه وتـر را بـه جـا آورده است .(934) پس ، در حقيقت اين دو ركعت نماز وتر است كه براى خوف حادثه موت پيش از وقت خود بايد به جا آورد، ولى وقتى وقت وتر رسيد، اين كفايت از آن نكند و در بعضى روايات است كه اين دو ركعت جزء نمازهاى پنجاه گانه نبود، آن را زيـاد نمودند براى تكميل عدد، و دو مقابل شدن نافله از فريضه .(935) و اين احاديث بـا هـم اخـتـلاف مـدلول نـدارنـد، بـلكـه مـمـكـن اسـت افـضـل چـيـزى كه سنت بر آن جارى است پنجاه ركعت باشد، و اين دو ركعت سنت غير مؤ كده بـاشـد و بـراى احـتـيـاط حـادثـه مـوت و تـتـمـيـم عـدد جعل شده باشد.
در هر صورت ، از براى نوافل يوميه فضيلت بسيار است . بلكه در بعض روايات ترك آن را مـعـصيت شمرده ،(936) و در بعض ديگر در اين مقام فرموده : خداوند عذاب مى كند بر ترك سنت .(937) و در بعضى روايات تعبير به وجوب فرموده :(938) و اين از بـراى تـاءكـيـد در اتيان آنهاست و زجر از ترك آنها. و سزاوار اين است كه انسان حتى الامـكـان آنـهـا را تـرك نـكـنـد، زيـرا كـه بـه حـسـب روايـات شـريـفـه نـكـتـه جـعـل آنـهـا بـراى اتـمـام فـرايـض و قـبـولى آنـهـاست (939) و در بعضى روايات مى فرمايد: شيعيان ما (اهل ) پنجاه و يك ركعت نماز هستند.(940) و از آن حديث ظاهر مـى شـود كـه اصـحـاب اتـيـان آن هـسـتـنـد نـه عـقـيـده بـه آن ، مقابل اهل سنت . چنانچه از حديث علائم مؤ من (941) نيز همين ظاهر شود.
در بيان استحباب سه روز روزه در هر ماه
و اما سنت دوم رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، كه عبارت است از سه روز روزه در هر مـاه ، پـس اخـبـار كـثـيـره كـه بـالغ بـر چـهـل حـديـث مـى شـود در فـضـل آن وارد اسـت .(942) و در كـيفيت آن بين علماى اعلام خلاف است . آنچه مشهور بين آنـهـا و مـوافـق با اخبار كثيره است و عمل رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، در آخر عمر و ائمـه هـدى بـر آن بـوده آن اسـت كـه آن سـه روز پـنـجـشـنـبـه اول ، كـه روز عـرض اعـمـال اسـت ، و چـهـارشـنـبه اول دهه دوم ، كه روز نحس مستمر و روز نـزول عـذاب اسـت ، و پـنـجـشـنـبـه آخـر از دهـه آخـر، كـه نـيـز روز عـرض اعـمـال اسـت ، مـى بـاشد.(943) و در روايتى وارد است كه بر امم سابقه هر وقت عذاب نـازل مـى شـد در يـكـى از ايـن ايـام نـازل مـى شـد، پـس رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، در اين ايام مخوفه روزه گرفت .(944) و در حـديـث اسـت كـه صـوم ايـن سـه روز مـعـادل بـا صـوم دهـر اسـت .(945) و تـعـليـل فـرمـوده انـد در بـعـضـى روايـات بـه آيـه شريفه من جاء بالحسنة فله عشر اءمثالها.(946)
و امـا آنـچـه در بـعـضـى روايـات وارد اسـت كـه در تـرتـيـب مـخـالف بـا ايـن روايات است مـحـمـول است به مراتب فضل . و فرضا كه معارض باشند، از جهات كثيره رجحان با اين اخـبـار است . بلكه توان گفت كه معارضه بين آنها معارضه نص ‍ و ظاهر، يا اظهر و ظاهر اسـت . و امـا مـرسـله صـدوق كـه مـى فرمايد: در صورتى كه در عشر آخر دو پنجشنبه باشد، اولى را روزه بگير، زيرا كه شايد دومى را ملاقات نكنى .(947) منافات بـا ايـن اخـبـار نـدارد، زيـرا كـه ظـاهـر آن اسـت كـه بـراى رسـيـدن بـه فـضـل عـاجـل اسـت بـراى خـوف عـدم تـوفـيـق ، بـه مـوت يـا غـيـر آن ، چـنـانـچـه در حـكمت جـعل عتمه نيز همين طور وارد است . پس ، اين روايت خود از روايات داله بر مقصود اسـت ، يـعـنـى بـر افـضـليـت پـنـجشنبه آخر، نه اخبار معارضه . و ظاهر اين است كه اگر پـنـجـشـنـبـه اول را روزه گـرفـت و بـه پـنـجـشـنـبـه آخـر نـيـز رسـيـد، افـضـل آن اسـت كـه آن فـضـيـلت را ادراك كـنـد، و روزه اول مـجـزى از آن نباشد. و آنچه محقق جليل فيض (948) و محدث عالى الشاءن ، صاحب حـدائق ،(949) عـليـهـمـا الرحـمـة ، در مـقـام جـمـع فـرمـودنـد بعيد است ، خصوصا دومى .(950)
در بين فضيلت صدقه است
و اما سنت سوم رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله و سلم ، كه آن عبارت است از صدقه و جـهـد نـمـودن در آن ، پـس آن نـيـز يـكـى از مـسـتـحـبـات اسـت كـه كـمـتـر در اعمال مستحبه به پايه آن مى باشد. و اخبار در موضوع صدقه ، حتى بر خارج از مذهب و بـر حـيـوانـات بـرى و بـحـرى ، بـيـش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، و ما به ذكر بعضى از آن اكتفا مى كنيم .
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن عـبـدالله بـن سـنـان فـى حـديـث قـال قـال اءبـوعـبـدالله ، عـليـه السـلام : ليـس شـى ء اءثـقـل عـلى الشـيـطـان من الصدقة على المؤ من ، و هو تقع فى يد الرب تبارك و تعالى قبل اءن تقع فى يد العبد.(951)
ابـن سـنـان گـويـد فـرمود حضرت صادق ، عليه السلام : هيچ چيز گرانتر نيست بر شيطان از صدقه بر مؤ من . و آن واقع شود در دست پروردگار تبارك و تعالى ، پيش از آنكه واقع شود در دست بنده .
و بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـى حـديـث قـال : ان الله لم يـخـلق شـيـئا اءلا و له خـازن يـخـزنـه الا الصـدقه ، فاءن الرب يليها بـنـفـسـه . و كـان اءبـى اذا تـصـدق بـشـى ء، وضـعـه فـى يـد السـائل ، ثـم ارتـده مـنـه فـقـبـله و شـمـه ثـم رده فـى يـد السائل .(952)
فـرمـود حضرت صادق ، عليه السلام : خداى تعالى خلق نفرمود چيزى را مگر آنكه از بـراى او نگاهبانى است كه او را نگاهدارى كند، مگر صدقه را كه خداى تعالى نگاهدارى آن را خـود فـرمـايـد. و پـدرم وقـتـى صـدقـه مـى داد، مـى گـذاشـت آن را بـه دسـت سائل ، پس از آن ، آن را از او پس مى گرفت و مى بوسيد و مى بوييدش ، پس از آن به سائل رد مى فرمود.
و قـريـب بـه مـضـمـون ايـن حـديث چندين ديگر وارد است ،(953) و دلالت بر بزرگى شـاءن و عـظـمـت رتـبـه صـدقـه دارد كـه خـداى تـبـارك و تـعـالى امر آن را به كس ديگر مـحـول نـفـرمـوده و خود با يد خود قدرت و احاطه قيوميه خود حافظ صورت كامله غيبيه آن گرديده .
و تـدبـر در اين حديث شريف و امثال آن ، كه در ابواب متفرقه كتب اصحاب ، رضوان الله عـليـهـم اجـمـعين ، منقول است ، براى اهل معرفت و اصحاب قلوب كشف توحيد فعلى و تجلى قـيـومـى حـق را مـى نمايد. و اشاره به نكته مهمى است كه توجه به آن براى كسانى كه قـيـام بـه اين امر مهم مى كنند خيلى لازم است . و آن آن است كه انسان بفهمد تصدق در دست كـه واقـع مـى شـود، كـه نـعـوذ بالله اگر منت و اذيتى در دادن صدقه از انسان نسبت به فـقـيـر واقـع شـود، اول بـه حـق تـبـارك و تـعـالى واقـع شـود، پـس از آن بـه سـائل ، چـنـانـچـه اگـر تـواضـع و فـروتـنـى كـنـد و از روى كـمـال خـضـوع و مـذلت صـدقـه را بـه سـائل مـؤ مـن تقديم كند، براى حق تعالى كرده ، چـنـانـچـه عـالم آل مـحـمـد، صـلى الله عـليـه و آله ، و عـاشـق جـمـال حـق تـعـالى ، جـنـاب بـاقر العلوم ، عليه السلام ، صدقه را پس از وقوع در دست سـائل مـى بـوييد و مى بوسيد و استشمام رايحه طيبه محبوب از آن مى كرد. و خدا مى داند بـراى آن ذات مقدس و عاشق مجذوب چه راحت نفس ‍ و سكوت خاطرى پيدا مى شد، و چه طور آن اشتغالات قلبيه و احتراقات شوقيه باطنيه (را) اين عشقبازى خاموش ‍ مى كرد.
افـسـوس و هـزاران افسوس ! كه اين نويسنده مستغرق در بحار هواى نفس و مخلد بر ارض طـبـيـعـت و گـرفـتـار شـهـوات و اسـيـر بطن و فرج و بى خبر از ملك هستى و مست خودى و خـودپـرسـتـى در ايـن عـالم آمـد و عـن قريب خواهد رفت و از محبت اوليا هيچ ادراك نكرد و از جذبات و جذوات و منازل و مغازلات آنها هيچ نفهميد، و وقوفش در اين عالم وقوف حيوانى و حـركـاتـش حـركـات شـيـطـانـى بـود. اگـر چـنين باشد مردنش مردن حيوان و شيطان است . اءللهـم اليـك المـشـتكى و عليك المعول .(954) خداوندا، تو خود ما را به نور هدايتت دستگيرى فرما و از اين خواب سنگين بيدار فرما و به عالم غيب و نور و دار بهجت و سرور و خلوت انس و محفل خاص دعوت كن .
و بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : اءرض القـيـامـة نـار مـاخـلا ظل المؤ من فان صدقته تظله .(955) فرمود حضرت صادق ، عليه السلام ، كه حـضـرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زمين قيامت آتش است ، مگر سايه مؤ من و جوار آن كه صدقه او او را سايه اندازد و حفظ نمايد.
و در روايـت اسـت كـه صـدقـه را خـداى تـعـالى تـربـيـت فـرمـايـد مثل شماها كه بچه شتر را تربيت مى كنيد. و اگر نصف خرما صدقه دهيد، خداى تعالى آن را تـربـيـت مـى فـرمـايـد و در روز قـيـامـت آن را مـى دهـنـد بـه بـنـده در صـورتـى كـه مـثـل كـوه احـد يـا بـزرگـتـر از آن اسـت .(956) و از ايـن قـبـيـل حـديـث بـسـيـار است . و در احاديث كثيره وارد است كه صدقه مردنهاى بد را دفع مى نـمـايـد،(957) و روزى را نـازل مـى كند،(958) و قرض را ادا مى كند،(959) و عمر را زياد كند، و هفتاد طور مردن بد را دفع كند،(960) و خداى تعالى عوض آن را از ده تـا صـد هـزار عـطـا فـرمـايـد،(961) و اسـبـاب زيـادت مـال گـردد،(962) و در صـبـح هـر كـس صـدقـه دهد از بلاهاى آسمانى در آن روز ايمن گـردد، و اگـر در اول شـب بـدهـد، از بـلاهـاى آسـمانى در آن شب ايمن باشد،(963) و مـداواى مـريـضـهـا بـا صـدقـه شـود،(964) و اگـر كـسـى اهـل بيت مسلمى را كفايت كند، گرسنگى آنها را رفع كند و بدن آنها را بپوشاند و آبروى آنـهـا را حفظ كند، از هفتاد حج محبوبتر است ، با آنكه يك حج از هفتاد عتق رقبه بالاتر است ،(965) بـا آنـكـه عـتـق رقـبـه وارد اسـت كـه هر كس بنده اى را آزاد كند، خداوند به هر عـضـوى از آن عـضـوى از او را از آتـش جهنم آزاد فرمايد،(966) و حضرت اميرالمؤ منين (عـليـه السـلام ) هـزار بنده آزاد فرمود از كد يمين خود،(967) و غير ذلك كه ذكر آنها موجب تطويل شود.
در بيان نكته ديگر
و مـا خـتـم مـى كـنـيم اين مقام را به ذكر نكته اى دانستنى . و آن اين است كه در آيه شريفه وارد اسـت : لن تـنـالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون .(968) يعنى هرگز به خوبى نايل نشويد، مگر آنكه در راه خداوند انفاق كنيد از آنچه دوست مى داريد.
و در حـديـث اسـت كـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، صـدقـه مـى دادنـد بـه شكر، پـرسـيـدنـد: "چطور به شكر صدقه مى دهيد؟" فرمود: " شكر را از هر چيز بيشتر دوست دارم ، و ميل دارم به آن چيزى كه محبوبترين اشياست پيش من صدقه دهم ."(969)
و در حديث است كه حضرت امير، عليه السلام ، جامه اى خريدارى فرمود و از آن خوشش آمـد و آن را صـدقـه داد و فـرمـود: شنيدم رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، مى فرمود: " كـسـى كـه اخـتيار كند غير را بر خودش ، خداوند بهشت را روز قيامت براى او اختيار كند، و كـسـى كـه دوسـت داشـتـه باشد چيزى را، پس آن را براى خدا قرار دهد، خداى تعالى روز قـيـامـت فـرمـايـد: بندگان به يكديگر جزا مى دادند به معروف ، و من جزاى تو را امروز بهشت دهم ."(970)
و روايـت شـده كـه يـكـى از اصـحـاب وقتى همين آيه شريفه وارد شد، يك باغى داشت بين خـويـشـاونـدانـش قـسـمـت كـرد و آن را از هـمـه امـوالش بـيـشـتـر دوسـت داشـت ، پـس رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: خـوشـا بـه حال تو! خوشا به حال تو! كه اين حال سودمندى است براى تو.(971)
و از براى جناب ابوذر غفارى ميهمانى آمد. فرمود به او كه من شغلى دارم ، و از براى (من ) شـتـرهـايـى اسـت بـرو بـهترين آنها را بياور. ميهمان رفت و يك شتر لاغرى آورد. ابوذر فـرمـود: بـه مـن خـيـانـت كـردى . گـفـت : بـهـتـريـن شـتـرهـا شـتـر فـحل بود، به ياد آمد روز احتياج شما به به سوى آن . ابوذر فرمود: روز احتياج من به آن روزى است كه مرا در قبر مى گذارند با آنكه خداى تعالى فرمايد: هرگز به بر و نـيـكـويـى نـرسـيـد مـگـر آنـكـه انـفـاق كـنـيـد آنچه را دوست مى داريد. و فرمود در مـال سـه شريك است : يكى قدر است ، كه فرقى نكند پيش آن كه خوب يا بد آن را ببرد به هلاك نمودن . دوم وارث است ، كه منتظر مردن تو است . و تو سومى آنهايى . پس اگر تـوانـسـتـى كـه عاجزتر از آنها نباشى نباش . خداى تعالى فرمايد: لن تنالوا البر حـتـى تـنفقوا مما تحبون .(972) و اين شتر محبوب بود پيش ‍ من در بين اموالم ، پس دوست داشتم كه براى خودم پيش بفرستم .(973)
در بيان يكى از اسرار صدقه
بـايـد دانـسـت كـه انـسـان بـا عـلاقـه مـنـدى و مـحـبـت بـه مـال و مـنـال و زخـارف دنـيـويه بزرگ شده است و تربيت گرديده ، و اين علاقه در اعماق قـلب او جـايـگزين گرديده . و منشاء بيشتر مفاسد اخلاقى و اعمالى ، بلكه مفاسد دينى ، همين علاقه است . چنانچه در احاديث كثيره وارد است ،(974) و ما در شرح بعضى احاديث بـه آن اشـاره كـرديـم .(975) پس ، اگر انسان به واسطه صدقات و ايثار بر نفس اين علاقه را بتواند سلب كند يا كم كند، البته قطع ماده فساد و جرثومه قبايح را كرده ، و طـريـق نـيـل بـه حـصـول مـعـارف و انـقـطـاع بـه عـالم غـيـب و مـلكـوت و حصول ملكات فاضله و اخلاق كامله را براى خود مفتوح نموده . و اين يكى از نكات بزرگ انـفـاقات ماليه واجبه و مستحبه است . و در مستحبات اين نكته كاملتر است ، چنانچه واضح است .
پـس ، از مـجـمـوع اخـبـار و آثـار ايـن بـاب مـعـلوم شـد كـه صـدقـه جـامـع فضايل دنيويه و اخرويه است . از ساعت اول دادن آن با انسان همراه است و دفع بليات مى كند، تا آخر امر در قيامت و ساير مراحل كه انسان را به بهشت و جوار حق برساند.
تتمه
بـايـد دانـست صدقه مندوبه در سر و خفا افضل است از صدقه آشكارا و علانيه ، چنانچه در كـافـى شـريف سند به حضرت صادق ، عليه السلام ، رساند كه به عمار ساباطى فـرمـود: يـا عـمـار، الصـدقـة فـى السـر والله افـضـل مـن الصـدقـة فـى العـلانـيـة ، و كـذلك والله العـبـادة فـى السـر اءفـضـل مـنـها فى العلانية .(976) اى عمار، صدقه در پنهانى ، به خدا قسم ، افـضـل اسـت از صـدقـه آشـكـارا. و هـمـيـن طـور عـبـادت در پـنـهـانـى افضل است از عبادت آشكارا.
و در احـاديـث كـثـيـره وارد اسـت كـه صـدقـه پـنـهـانـى غـضـب پروردگار را خاموش مى كـنـد.(977) و در حـديـث است كه هفت طايفه است كه خداى تعالى در پناه خودش آنـهـا را حـفـظ فـرمـايـد در روزى كـه پـنـاهى جز پناه او نيست . يكى از آنها كسى است كه صـدقـه بـدهـد و پـنـهـان كـنـد حـتـى آنـكـه دسـت راسـت او نـفـهـمـد آنـچـه دسـت چـپـش انفاق كند.(978)
و شايد نكته افضليت يكى آن است كه عبادت سرى بعيدتر از ريا و به اخلاص نزديكتر است . و ديگر آنكه در باب صدقه حفظ آبروى فقرا در كتمان آن است .
و نيز صدقه بر ارحام و اقربا افضل است از غير آنها، و بر آن ، عنوان صله رحم ، كه از افـضـل عـبـادات اسـت ، مـنـطـبـق شـود، چـنـانـچـه در حـديـث وارد اسـت كـه افـضـل صدقات صدقه به ذى رحم است ، و صله اخوان اجرش بيست است ، و صله رحم بـيـسـت و چهار است .(979) بلكه در بعضى روايات است كه صدقه به غير رحم در صورتى كه رحم محتاج است قبول نمى شود.(980)
ختام
بـدان كـه در حديث شريف كه مى فرمايد در صدقه جهد كن تا گمان كنى كه اصراف كردى ، با آنكه اسراف نكردى . ظاهر شود كه مطلوب در صدقه كثرت آن است و به هـر انـدازه رسـد اسـراف نـيـست . و در حديث است كه حضرت امام حسن مجتبى ، سلام الله عـليـه ، سـه مرتبه قسمت كرد اموال خود را با فقرا به طور تنصيف ، حتى اگر داراى دو جفت نعلين بود يا دو ثوب بود، تنصيف فرمود.(981)
و در حـديـث ديـگـر اسـت كـه حضرت رضا، عليه السلام ، و حضرت جواد سلام الله عليه مـرقـوم فـرمـود: شـنـيـدم غـلامان تو وقتى سوار مى شوى ، تو را خارج مى كنند از در كـوچـك ، آنـهـا بـخـل مى كنند و مى خواهند تو به كسى چيزى ندهى . به حق من بر تو كه بـيـرون رفـتن و داخل شدنت نباشد مگر از در بزرگ . و وقتى سوار شدى همراه خود طلا و نـقـره بـردار و هيچ كس از تو سؤ الى نكند مگر آنكه به او عطا نمايى . و از عموهاى تو هر كس از تو سؤ الى كرد، كمتر از پنجاه دينار به او مده ، و اگر بيشتر خواستى بدهى ، اخـتـيـار بـا تو است . و من اراده كردم به اين امر اينكه خداوند مقام تو را رفيع فرمايد، پس انفاق كن و ترس مكن كه خداوند بر تو سختگيرى فرمايد.(982)
و ايـن احـاديـث مـنافات ندارد با احاديثى كه دلالت كند بر آنكه كثرت صدقه بقدرى كه مـعـيـشـت بر عيال سخت شود از جمله اسراف است ، و خداوند دعاى كسى را كه انفاق كند و از بـراى مـعـيـشـت خـود و عـيـالش چـيـزى نـگـذارد قبول نفرمايد،(983) و در حديث است كه افضل صدقه صدقه اى است كه از زيادت كفاف باشد.(984) وجه عدم منافات آن است كـه كـثـرت و جـهـد در صـدقـه لازم نـيـسـت بـه قـدرى بـاشـد كـه مـوجـب سـخـتـى بـر عـيـال شـود. چـه بـسـا اشـخـاصـى كه نصف مال يا بيشتر آن را صدقه دهند و كفاف خود و عيال آنها محفوظ ماند به طورى كه در ضيق معاش و سختى نيفتند.
فصل ، در فضيلت نماز شب
در اين حديث شريف تاءكيد بليغ در قيام به نماز شب و نماز ظهر شده است . اما راجع به نـمـاز شـب شـرحـى در بعضى احاديث سابقه ذكر كرديم ،(985) و در اين مقام اكتفا مى كنيم به ترجمه بعضى احاديث شريفه تبركا.
در وسـائل از كـتـاب كـافـى سـنـد به حضرت صادق ، عليه السلام ، رساند كه فرمود: شـرف مـؤ مـن نـمـاز كـردن اوسـت در شـب ، و عـزتـش نـگاهدارى خود از اعراض مردم است .(986)
و در حـديـث ديـگـر فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام : جـنـاب رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، بـه جـبـرئيل فرمود: موعظه كن . گفت : "اى محمد (صلى الله عليه و آله ) عيش كن هر چه خواهى ، زيرا كه تو مردنى هستى ، و دوست داشته بـاش هـرچـه را خـواهـى ، زيـرا كـه از آن جـدا خـواهـى شـد، و عمل كن آنچه خواهى ، زيرا كه ملاقات كنى آن را، و بدان كه شرف مؤ من ايستادن اوست در شب ، و عزت او نگاهدارى خويش از اعراض مردم است .(987)
و سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد كـه فـرمـود: مال و اولاد زينت زندگانى دنياست ، و هشت ركعت در آخر شب با وتر زينت آخرت است ، و گاهى خداى تعالى جمع فرمايد آنها را براى طايفه اى .(988)
از شـيـخ مـفـيـد، رضـوان الله عـليـه ، نـقـل كـنـد كـه فـرمـود رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله : وقـتـى كـه ايـسـتاد بنده از خوابگاه لذيذش كه راضـى كـنـد حـق را به نماز شب ، در صورتى كه چرت مى زند، مباهات مى فرمايد خداى تـعـالى بـواسـطـه او بـر مـلائكه و فرمايد: شاهد باشيد كه آمرزيدم او را.(989) و احاديث از اين قبيل در فضل آن بسيار است و مجال ذكر آنها در اين مختصر نيست .
در بيان صلاة وسطى
و اما نماز زوال كه مورد سفارش رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، است ، مراد از آن نـوافـل نماز ظهر است ، چنانچه در روايات ديگر تصريح به آن شده .(990) و اهـتـمام به خصوص اين نوافل يا براى آن است كه در خود آنها خصوصيت و اهميتى است ، و يـا بـراى آنـكـه از مـتـعـلقـات صـلاة وسـطـى هـسـتـنـد و مـوجـب اتـمـام و قبول آن مى باشند.
و شـايـد كـه در ايـن حـديـث مراد خود نماز ظهر باشد، كه آن نماز وسطى است ، به اعتبار آنـكـه در وسـط نـمـازهـاى يـومـيـه واقـع اسـت ، و حـق تعالى امر به حفظ آن و قيام به آن بـالخـصـوص نـمـوده در آيـه شـريـفـه حـافـظـوا على الصلوات و الصلوة الوسطى و قوموالله قانتين .(991) و مشهور بين فقها، رضوان الله عليه ، و اظهر آن است كه صـلاة وسـطـى هـمـان صـلاة ظـهـر اسـت ، و مـزيـد اخـتـصـاص در بـيـن نـمـازهـا دارد، و اول نـمـازى اسـت كـه حـق تـعـالى بـر آدم ابـى البشر، على نبينا و آله و عليه الصلاة و السلام ، فرو فرستاده توسط جبرئيل ، عليه السلام .
و ظـاهـر آن اسـت كـه سفارش جناب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به اين كه عليك بـصـلاة الزوال و بـراى حـفـظ حـدود و نـوافـل و وقـت آن اسـت ، نـه بـراى اصل اتيان فقط، چنانچه از امر به محافظه صلوات ، و خصوصا حفظ نماز ظهر، نيز چنين اسـتـفـاده شود. چنانچه در اخبار اهل بيت عصمت ، عليهم السلام ، سفارش درباره حفظ اوقات صـلوات و اتـيـان آنـهـا را در اوقات فضيلت آنها بسيار وارد است . بلكه گاهى شود كه تاءخير آنها از اوقات فضيلت بدون عذر موجب تضييع و باعث تهاون شود، خصوصا اگر مـداومـت بـر آن انـسـان بكند. پر معلوم است كسى كه اهميت به امرى دهد، ناچار آن را هر چه زود و نـيـكـوتـر باشد انجام دهد. به خلاف آنكه اگر آن را سست بشمارد و ناچيز بداند، كـه در اتـيـان آن نـيـز تـهاون و سستى كند و تغافل ورزد. و خدا نكند كه كار انسان منجر شـود بـه اسـتـخـفـاف بـه نـمـاز و تـهـاون و سـهـل انـگـارى در امـر آن . رسـول خـدا، صلى الله عليه و آله ، مستخف به نماز را فرمود اگر بميرد و نمازش ‍ چنين باشد، به دين من نمرده است .(992) بلكه گاهى شود كه انسان به واسطه استخفاف بـه امـر صـلاة و تـهـاون و سـسـتـى در آن ، كارش منجر به ترك آن شود. طبيعى است كه انسان اگر چيزى در نظرش قيمت نداشت ، كم كم از نظرش مى افتد و آن را نسيان مى كند. مـا كـه در كـارهـاى دنـيـايـى كـمـتـر فـرامـوشـى بـر ايـمـان حـاصل مى شود، خصوصا در مهمات آن ، براى آن است كه نفس به واسطه بزرگ شمردن آن و حـب مـفـرط بـه آن توجهش مصروف به آن است و دايما متذكر آنست ، و البته چنين امرى فـرامـوش شـدنـى نـيـسـت . مـثـلا اگـر كـسـى بـه شـمـا وعـده دهـد كـه اول ظهر روز كذا من به شما فلان مبلغ ، كه در نظر شما مهم است ، مى دهم ، و او را صادق در آن وعـده بـدانـيـد، ناچار آن روز را و ميعادگاه را فراموش نمى كنيد و دايما ساعتشمارى مـى كـنـيـد تـا مـوعـد بـرسـد، و در آن وقـت بـا كـمـال حـضـور قـلب و تـوجـه بـاطـن در اول مـوعـد خـود را حـاضـر مـى كـنـيـد. ايـنها براى آن است كه حب نفس بر آن چيز و بزرگ شـمـردن آن ، شـمـا را مـفـتـون آن نـموده و هرگز در امر آن تهاون نمى كنيد. و همين طور در ساير امور دنيوى هركس به فراخور حال خود. ولى اگر چيزى در نظرتان خوار و بيقمت بود، نفس اگر به او توجهى كند آنى است و به طريق خطور مى باشد، و لحظه اى نمى گذارد مگر آنكه از آن غفلت مى كنيد.
اكـنـون اين سستى ما در امور دينى معلوم مى شود براى چيست . براى آن است كه ايمان به غـيـب نـداريـم و پـايـه يـقـيـن و اطـمـيـنـان سـسـت اسـت و وعـده خـدا و انـبـيـا را بـه جـان و دل قـبـول نكرديم ، پس در نظر ما تمام اوضاع الهى و شرايع دينى پست و سست است . و ايـن سـسـتـى كـم كـم تـغـافـل آورد: و يـا در هـمين عالم غفلت بر ما غالب آيد و ما را از دين صورى كه داريم بكلى خارج كند، يا در شدتها و سختيهاى موت غفلت كلى عارض شود.
ايـن نـمـازهـاى پـنـجـگانه ، كه عمود دين و پايه محكم ايمان است و در اسلام چيزى بعد از ايمان به اهميت آن نيست ، بعد از توجهات نوريه باطنيه و صور غيبيه ملكوتيه ، كه غير از حـق تـعالى و خاصان درگاه او كسى نداند، يكى از جهات مهمه كه در آن هست اين تكرار تـذكـر ـ حق با آداب و اوضاع الهى كه در آن منظور گرديده است ـ رابطه انسان را با حق تـعـالى و عـوالم غـيـبيه محكم مى كند، و ملكه خضوع لله در قلب ايجاد كند، و شجره طيبه تـوحـيـد و تـفـريـد را در قـلب مـحـكـم كـنـد بـه طـورى كـه بـا هـيـچ چـيـز از آن زايـل نـشـود، و در امـتـحـان بـزرگ حـق تـعـالى ، كـه در حـال ظـهـور سـكـرات مـوت و اهـوال مـطـلع و شـهـود نـمـونـه غـيـب حـاصـل شـود، از امـتـحـان درسـت بـيـرون آيـد و ديـنـش مـستقر باشد و بماند، نه مستودع و زايل شدنى كه به اندك فشارى نسيان عارض شود.
پس اى عزيز! اياك ثم اياك والله معينك فى اءوليك و اءخراك .(993) مبادا در امر ديـانـت خـصـوصا اين نمازهاى پنجگانه ، تهاون كنى و آنها را سست شمارى ! خدا مى داند كـه انـبـيـا و اوليـا و ائمـه هـدى ، عـليـهـم السـلام ، از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب و تحذير نمودند، و الا ايمان ما نفعى به آنها نرساند و از اعمال ما سودى نبرند.
فصل ، در فضيلت تلاوت قرآن است
يـكـى از وصـاياى رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، وصيت به تلاوت قرآن است . و فضل تلاوت و حفظ و حمل و تمسك و تعلم و مداومت و مزاولت و تدبر در معانى و اسرار آن بـيـش از آن اسـت كـه بـه فـهـم قـاصـر مـا درسـت آيـد. و آنـچـه از اهـل بـيت عصمت ، عليهم السلام ، در خصوص آن وارد شده است در اين اوراق نگنجد، و ما به بعض آن قناعت كنيم .
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : القـرآن عـهـد الله الى خـلقـه ، فـقد ينبغى للمرء المسلم اءن ينظر فى عهده و اءن يقراء منه فى كل يوم خمسين آية .(994) فرمود: قرآن عهد خداوند است به سوى بـنـدگـان ، هـمـانا سزاوار است كه هر مرد مسلمانى در هر روز به آن عهد نظر كند و از آن پنجاه آيه قرائت كند.
و بـاسـنـاده عـن الزهـرى قـال سـمـعـت عـلى بـن الحـسـيـن ، عـليـهـمـا السـلام ، يقول : آيات القرآن خزائن ، فكلما فتحت خزينة ، ينبغى لك اءن تنظر فيها.(995) فـرمـود حـضـرت سـجاد، عليه السلام ، كه آيات قرآن خزانه هايى است ، پس هر وقت گشوده شد خزينه اى ، سزاوار است كه نظر كنى در آن .
و ظـاهـر ايـن دو حـديـث آن اسـت كـه تدبر در آيات آن و تفكر در معانى آن خوبست بكنند. و تـدبـر و تـفـكـر در آيات محكمه الهيه و فهم معارف و حكم و توحيد و تفريد از آن نمودن غـيـر از تـفـسـيـر بـه راءى اسـت كـه مـنـهـى عـنـه اسـت در مـقـابـل اصـحـاب راءى و اهـواى فـاسـده ، بـدون تـمـسـك بـه اهـل بـيـت وحـى كـه مـخـتـص بـه مـخـاطـبـه كـلام الهـى هـسـتـنـد، چـنـانـچـه در مـحـال خـود ثـابـت اسـت و تـفـصـيـل در ايـن مـقـام بـيـمـوقـع . و كـفـايـت مـى كـنـد قول خداى تعالى : اءفلا يتدب رون القرآن اءم على قلوب اءقفالها.(996)


و در اخـبـار امـر بـه رجـوع بـه آن و تـدبـر در مـعـانى آن بسيار وارد است . حتى از جناب امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عليه السلام ، نقل است كه فرمود: خيرى نيست در قرائتى كه از روى تفكر نباشد.(997)
و باسناده عن اءبى جعفر، عليه السلام ، قال قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : مـن قـراء عـشـر آيـات فـى ليـلة ، لم يكتب من الغـافـلين . و من قراء خمسين آية ، كتب من الذاكرين . و من قراء مائة آية . كتب من القانتين . و مـن قـراء مـائتـى آيـة . كـتب من الخاشعين . و من قراء ثلاثمائة آية ، كتب من الفائزين . و من قـراء خمسمائة آية . كتب من المجتهدين . و من قراء اءلف آية ، كتب له قنطار من بر: القنطار خـمـسـة عـشـر اءلف (خـمـسـون اءلف ) مـثـقـال مـن ذهـب ، و المـثـقـال اءربـعـة و عـشـرون قـيـراطـا: اءصـغـرهـا مـثـل جبل احد، و اءكبرها ما بين السماء و الارض .(998)
و در اخـبـار كـثـيـره قـضـيـه تـمـثـل قـرآن بـه صـورت نـيـكـويـى ، و شـفـاعت نمودن آن از اهـل خـود و قـرائت كنندگان وارد است ،(999) كه از ذكر آنها صرف نظر كرديم . و در حـديـث اسـت : مـؤ مـنـى كـه قـرائت قـرآن كـنـد در حـال جـوانـى ، داخـل شود قرآن به گوشت و خون او، و او را خداوند با سفراى كرام نيكوكار قرار دهد، و قـرآن پـنـاه اوسـت در قـيامت و در محضر حق گويد: "خداوندا، هر عاملى اجر عملش را گرفت غـير از عامل به من ، پس بهترين عطاياى خود را به او برسان ." پس خداى تعالى به او بـپـوشـانـد دو حـله از حـله هـاى بـهشتى و بر سر او تاج كرامت نهد. پس خطاب شود: "آيا راضى شدى ؟" قرآن عرض كند: "من اميد بيشتر داشتم ." پس امن و امان را به دست راست او دهند و خلد را به چپ ، پس داخل بهشت شود و به او گفته شود: "قرائت كن و بالا بيا درجه اى ؟" پـس بـه قـرآن خـطـاب شـود: "آيـا او را به مقامات رسانديم و تو راضى شدى ؟" عرض كند: "آرى ."(1000)
فرمود حضرت صادق ، عليه السلام ، كه كسى كه قرآن را بسيار قرائت كند و با او عهد تازه كند به مشقت كشيدن در حفظ آن ، دو اجر به او عطا فرمايد.(1001) و از ايـن حـديـث شـريـف مـعلوم شود كه مطلوب در تلاوت قرآن شريف آن است كه در اعماق قلب انـسـان تـاءثير كند و باطن انسان صورت كلام الهى گردد، و از مرتبه ملكه به مرتبه تحقق رسد. و اشاره به اين فرموده آنجا كه فرمايد: جوان مؤ من اگر قرائت كند، قرآن در گوشت و خون او وارد شود. و اين كنايه از آن است كه صورت قرآن در قلب مستقر و جـايـگـزيـن گردد به طورى كه خود باطن انسان كلام الله مجيد و قرآن حميد گردد به انـدازه ليـاقت و استعدادش . و در حمله قرآن كسى است كه باطن ذاتش تمام حقيقت كلام جامع الهـى اسـت و خـود قـرآن جـامـع و فـرقـان قـاطـع اسـت ، مـثـل عـلى بـن ابـيـطـالب ، عـليـه السلام ، و معصومين از ولد طاهرينش (عليه السلام ) كه سـراپـا تـحـقـق بـه آيـات طيبات الهيه هستند، و آنها آيات الله عظمى و قرآن تام و تمام هستند. بلكه در تمام عبادات اين معنا مطلوب ، و يكى از اسرار بزرگ و عبادات و تكرار آن همين تحقق به حقايق عبادات است ، و متصور شدن باطن ذات و قلب است به صورت عبادت . و در حديث است كه على ، عليه السلام ، نماز مؤ منين و روزه آنان است .(1002)
در بيان آنكه عبادت در جوان تاءثير كند
و ايـن تـاءثـر قـلبـى و تـصـور بـاطـنـى در ايـام جـوانـى بـهـتـر حاصل شود، زيرا كه قلب جوان لطيف و ساده است و صفايش ‍ بيشتر است و واردات آن كمتر و تـزاحـمـات و تـراكـمـات در آن كـمـتـر اسـت ، پـس شـديـد الانـفـعـال و كـثـيـر القـبـول اسـت . بـلكـه هـر خـلق زشـت و زيـبـايـى در قـلب جـوان بهتر داخـل شـود و شـديـدتـر و زودتـر از آن مـتـاءثـر و مـنفعل گردد. و بسيار اتفاق افتد كه حق يا باطل يا زشت يا زيبا را به مجرد معاشرت با اهـل آن بـدون دليـل و حـجـت قـبول نمايد. پس ، بر جوانها لازم است كه كيفيت معاشرت و مؤ انـسـت خـود را مـلتـفـت بـاشـنـد و از مـعـاشـر بـد اجـتـنـاب كـنـنـد، گـرچـه دل آنـهـا مـحـكـم بـه ايـمـان بـاشـد. بـلكـه مـعـاشـرت بـا تـبـاهـكـاران و اهـل خـلق و عـمل بد براى نوع طبقات ضرر دارد، و هيچكس ‍ نبايد از خود مطمئن باشد و به ايـمـان يـا اخـلاق و اعمال خود مغرور گردد، چنانچه در احاديث شريفه نهى از معاشرت با اهل معاصى شده .(1003)
در آداب قرائت است
و بـالجـمـله ، مـطـلوب در قـرائت قـرآن كريم آن است كه در قلوب صورت آن نقش بندد، و اوامـر و نـواهـى آن تـاءثـيـر كـنـد، و دعـوات آن جـايـگـزيـن شـود. و ايـن مـطـلوب حـاصل نشود مگر آنكه آداب قرائت ملحوظ شود. مقصود از آداب آن نيست كه پيش بعض قراء مـتـداول شـده اسـت كه تمام هم و همت منصرف به مخارج الفاظ و تاءديه حروف شود، به طـورى كـه عـلاوه بـر آنـكـه از مـعـنـى و تـفـكـر در آن بـكـلى غـافـل شـويـم ، مـنـجـر بـه آن شـود كـه تـجـويـد آن نـيـز بـاطـل گـردد، بـلكـه كثيرا كلمات از صورت اصليه خود به صورت ديگر منقلب شود و ماده و صورت آن تغيير كند. و اين يكى از مكايد شيطان است كه انسان متعبد را تا آخر عمر بـه الفـاظ قـرآن سرگرم مى كند، و از سر نزول قرآن و از حقيقت اوامر و نواهى و دعوت بـه مـعـارف حـقـه و اخـلاق حـسـنـه آن بـكـلى غـافـل مـى كـنـد. تـازه بـعـد از پـنـجـاه (سـال ) قـرائت مـعـلوم شـود كـه از شـدت تـغليظ و تشديد در آن ، از صورت كلام بكلى خارج شده و يك صورت غريبى پيدا كرده ! بلكه مقصود آدابى است كه در شريعت مطهره مـنـظـور شـده است ، كه اعظم و عمده آنها تفكر و تدبر و اعتبار به آيات آن است ، چنانچه سابقا اشاره شد.
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد، قـال : ان هـذا القـرآن فـيـه مـنـار الهـدى و مـصـابـيـح الدجـى ، فـليـجـل جـال بـصره و يفتح للضياء نظره ، فان التفكر حياة قلب البصير، كما يمشى المـسـتنير فى الظلمات بالنور.(1004) فرمود: اين قرآن راهنماى هدايت و چراغ شـب تـاريـك اسـت ، پـس جـولان دهـد صـاحـبنظر چشم خود را در آن ، و بگشايد نظر خود را بـراى اسـتـفـاده از نـور آن ، زيـرا كـه تـفـكـر در آن زنـدگـانـى دل بـيـنـنـده اسـت ، چـنـانـچـه در ظـلمـات و تـاريـكـيـهـا بـه نـور اسـتـعـانت كنند، در ظلمات جهل و تاريكيهاى ضلالت به نور هدايت قرآن بايد هدايت جست .
و مـن المـجـالس بـاسـنـاده عـن امـيـر المـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، فـى كـلام طـويـل فـى وصـف المـتـقـين : و اذا مروا بآية فيها تخويف ، اءصغوا اليها مسامع قلوبهم و اءبـصـارهـم ، فـاقـشـعـرت مـنـهـا جـلودهـم ، و وجـلت قـلوبـهـم ، فـظـنـوا اءن صـهـيـل جهنم و زفيرها و شهيقها فى اءصول آذانهم . و اذا مروا بآية فيها تشويق ، ركنوا اليها طمعا، و تطلعت اءنفسهم اليها شوقا، و ظنوا اءنها نصب اءعينهم .(1005)
اهـل تـقـوى وقـتـى بـه آيـاتـى رسـنـد كـه در آن اخـافـه اسـت ، چـشـمـهـا و گـوشـهاى دل را بـه آن بـاز كـنـنـد، و لرزه بـر انـدام آنـهـا افـتـد، و دل آنها از ترس بتپد به طورى كه گمان كنند كه صداى هولناك جهنم و نفسهاى زفير و شهيق آن پيش گوش ‍ آنهاست . و وقتى به آيه رحمت رسند، اعتماد به آن كنند، و چشم طمع بـه آن بـاز كـنند، و دل آنها از شوق پرواز كند چنانچه گمان كنند آن وعده ها حاضر است .
و معلوم است كسى كه تفكر و تدبر در معانى قرآن كرد، در قلب آن اثر كند و كم كم به مـقـام مـتـقـيـن رسـد. و اگر توفيق الهى شامل حالش شود، از آن مقام نيز بگذرد و هر يك از اعـضـا و جـوارح و قـواى آن آيه اى از آيات الهيه شود. و شايد جذوات و جذبات خطابات الهيه او را از خود بيخود كند و حقيقت اقراء و اصعد را در همين عالم دريابد تا آنكه كلام را بى واسطه از متكلمش بشنود، و آنچه در وهم تو و من نايد آن شود.
در اخلاص در قرائت است
و از آداب لازمـه قـرائت قرآن كه در تاءثير در قلوب سمت ركنيت دارد و بدون آن هيچ عملى را قـيـمـتـى نيست ، بلكه ضايع و باطل و موجب سخط الهى است ، اخلاص است كه سرمايه مـقـامـات اخـرويـه و راءس المـال تـجـارت آخـرت اسـت . و در ايـن بـاب نـيـز در اخـبـار اهـل بـيـت عـصـمت (عليه السلام ) سفارش بليغ شده است . از آن جمله آن است جناب كلينى ، رضوان الله عليه ، حديث كند:
بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال : قـراء القـرآن ثـلاثـة : رجل قراء القرآن فحفظ حروفه و ضيع حدوده و اءقامه اقامه القدح . فلا كثر الله هؤ لاء مـن حـمـلة القـرآن . و رجـل قراء القرآن فوضع دواء القرآن على داء قلبه ، فاءسهر به ليله ، و اءظماء به نهاره ، و قام به فى مساجده ، و تجافى به عن فراشه ، فباءولئك يـدفـع الله العـزيـز الجـبـار البـلاء، و بـاءولئك يـديـل الله من الاعداء، و باءولئك ينزل الله الغيث من السماء. فوالله ، لهؤ لاء فى قراء القرآن اعز من الكبريت الاحمر.(1006)
قـاريـان قـرآن سـه گـروه انـد: يـكـى ، آنـان كه قرائت قرآن را سرمايه معيشت اتخاذ نمودند، و به واسطه آن از ملوك حقوق و شهريه گيرند، و بر مردم تقدم جويند. و ديگر، آنـان كـه حـفـظ حـروف و صـورت قـرآن كـنـنـد، و تضييع حدود آن نمايند و او را پشت سر اندازند، چنانچه سوار قدح خود را به پشت آويزد خداوند زياد نكند اين قسم حمله قرآن را. و طايفه ديگر آنان هستند كه قرآن را قرائت كنند و با دواى قرآن دردهاى قلب خود را علاج كـنـنـد، پـس بـه واسطه آن شب را بيدار و به عبادت بگذرانند، و روز را روزه بگيرند و بـه تـشـنـگـى گـذرانـنـد، و در مـسـاجـد حـاضـر شوند و اقامت كنند و از فراش خواب ناز بـرخـيـزنـد. پـس ، خـداونـد عزيز جبار به واسطه اينها دفع بليات فرمايد و باران از آسـمـان فـرو فـرسـتـد. بـه خـدا قـسـم كـه ايـن گـروه از قـاريـان قـرآن از كـبريت احمر كميابترند.
و عـن عـقـاب الاعـمـال بـاسـناده عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، عن اءبيه ، عن آبائه ، عـليـهـم السـلام ، قال : من قراء القرآن ياءكل به الناس ، جاء يوم القيامة و وجهه عظم لا لحـم فيه .(1007) فرمود: كسى كه قرائت قرآن كند براى استفاده از مردم ، در روز قيامت بيايد در صورتى كه روى او استخوانى است بدون گوشت .
و بـاسـنـاده عـن رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـى حـديـث قال : من تعلم القرآن فلم يعمل به و آثر عليه حب الدنيا و زينتها، استوجب سخط الله ، و كان فى الدرجة مع اليهود و النصارى الذين ينبذون كتاب الله وراء ظهورهم .
و مـن قـراء القـرآن يـريـد بـه سمعة و التماس الدنيا، لقى الله يوم القيامة و وجهه عظيم ليس عليه لحم و زج القرآن فى قفاه حتى يدخله النار و يهوى النار و يهوى فيها مع من هوى .
و مـن قـراء القـرآن و لم يـعـمـل بـه ، حـشـره الله يـوم القـيـامـة اءعـمـى ، فـيـقـول : يـا رب ، لم حـشـرتـنـى اءعـمـى و قـد كـنـت بـصـيـرا. قـال : كـذلك اءتـتـك آيـاتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى .(1008) فيؤ مر به اءلى النار.
و مـن قـراء القـرآن ابـتـغـاء وجـه الله و تـفـقـهـا فـى الديـن ، كـان له مـن الثـواب مثل جميع ما اءعطى الملائكة و الاءنبياء و المسلون .
و مـن تـعلم القرآن يريد به رياء و سمعة ليمارى به السفهاء و يباهى به العلماء و يـطـلب بـه الدنـيـا، بـدد الله عظامه يوم القيامة و لم يكن فى النار اءشد عذابا منه ، و ليس نوع من اءنواع العذاب الا (و) يعذب به من شدة غضب الله عليه و سخطه .
و مـن تـعـلم القـرآن و تـواضع فى العلم و علم عبادالله و هو يريد ما عندالله ، لم يكن فـى الجـنـة اءعـظـم ثـوابـا مـنـه و لا اءعـظـم مـنـزلة مـنـه ، و لم يـكـن فـى الجـنـة مـنـزل و لا درجـة رفـيـعـة و لا نـفـيـسـة اءلا و كـان له فـيـهـا اءوفـر انـصـيـبـو اءشـرف المنازل .(1009)
كـسـى كـه ياد گيرد قرآن را و عمل به آن نكند و عوض آن اختيار كند حب دنيا و زينت آن را، مـسـتـوجـب غـضب خدا شود، و در درجه يهود و نصارى است كه كتاب خدا را پشت سرشان انداختند.
و كسى كه قرائت قرآن كند و قصد كند به آن سمعه و طلب كند آن دنيا را، ملاقات كند خـدا را روز قـيـامـت در صـورتـى كـه روى او استخوان بى گوشت است ، و قرآن به پشت گردن او زند تا داخل آتش كند او را، و بيفتد در آن با آنها كه افتادند.
و كـسـى كـه قـرائت قـرآن كند و عمل به آن نكند، خداوند او را كور محشور فرمايد روز قـيـامـت . مـى گـويد: "خداوندا، من بينا بودم پس چرا مرا كور محشور كردى ؟" مى فرمايد: "چنانچه تو نسيان آيات ما كردى كه بر تو فرو فرستاديم امروز نيز تو نسيان شدى ." پس او را به سوى آتش فرستند.
و كسى كه قرائت قرآن كند براى خدا و خالص از ريا و براى ياد گرفتن معالم دين ، ثـواب او مـثـل ثـوابـى است كه به جميع ملائكه و انبيا و مرسلين دهند. يعنى از سنخ ثواب آنان به او مرحمت فرمايند.
و كـسـى كـه تـعـلم كـنـد قـرآن را بـراى ريـا و سـمـعـه تـا آنـكـه بـا جـاهـلان جدال كند و مباهات به علما كند و دنيا را به آن طلب كند، متفرق فرمايد خداوند استخوانهاى او را روز قيامت ، و در آتش كسى از او شدت عذابش بيشتر نيست ، و به جميع انواع عذاب او را معذب كنند از شدت غضب و سخط خداوند بر او.
و كـسـى كـه تـعـلم قـرآن كـنـد و در عـلم تواضع نمايد و تعليم بندگان خدا دهد و از خـداونـد اجـر طـلبـد، در بـهـشت از (او) كسى ثوابش بزرگتر نيست و منزله اى از منزله او بـالاتـر نـيست ، و هيچ منزل رفيع و درجه بلند نفيس در بهشت نيست مگر آنكه بزرگتر و وافرتر آن را او دارد.
در معنى ترتيل است
و از آداب قـرائت ، كـه موجب تاءثر در نفس نيز هست و سزاوار است كه شخص قارى مواظبت آن كـنـد، تـرتـيـل در قـرائت اسـت . و آن ، بـه طـورى كـه در حديث است ، عبارت است از حد تـوسـط بـين سرعت و تعجيل در آن ، و تاءنى و فتور مفرط كه كلمات از هم متفرق و منتشر گردد.
عـن مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن عـبـدالله بـن سـليـمـان ، قـال سـاءلت اءبـا عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، عـن قـول الله تـعـالى : و رتـل القـرآن تـرتـيـلا.قـال اءمير المؤ منين ، عليه السلام : تبينه تـبـيـانـا، (خ ل : تـبـيـيـنـا) و لا تـهـذه هـذ الشـعـر (و لا تـنـثـره ) نـثـر الرمل ، و لكن اءفزعوا قلوبكم القاسية ، و لا يكن هم اءحدكم آخر السورة .(1010)
گـويـد پـرسـيـدم از حـضـرت صـادق ، سـلام الله عـليـه ، از قـول خـداى تـعـالى كـه مـى فـرمايد: رتل القرآن ترتيلا مقصود چيست ؟ فرمود: حضرت اءمـيـر المـؤ مـنـيـن ، عـليـه السلام ، فرمود: "يعنى ، اظهار كن آن را اظهار نمودن كاملى ، و سـرعـت مـكـن در آن چـنـانـچـه در شعر سرعت مى كنى ، و متفرق مكن اجزاء آن را چون ريگهاى متفرق كه اجزائش با هم ملتئم نشود، و ليكن طورى قرائت كنيد كه تاءثير در قلوب كند و دلهـاى سـخـت شما را به فزع آورد، و هم شما آخر سوره نباشد. يعنى مقصود شما آن نـبـاشـد كـه قـرآن را در چـند روز ختم كنيد، و يا اين سوره را بزودى ختم نموده و به آخر رسانيد.
پـس ، انسان كه مى خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيه قلب قاسى خود را مداوا كـنـد و كـلام جـامـع الهـى شـفا امراض قلبيه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منير غـيـبـى و ايـن نـور عـلى نـور آسـمـانـى طـريـق وصـول به مقامات اخرويه و مدارج كماليه را دريابد، بايد اسباب ظاهريه و باطنيه آن را فـراهـم كـنـد و آداب صـوريـه و مـعـنـويـه آن را فـراهـم كـنـد، نـه مثل ما كه اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن كنيم ، علاوه بر آنكه از معانى و مقاصد آن و اوامر و نـواهـى و وعظ و زجر آن بكلى غافليم ، و گويى آياتى كه در آن ذكر اوصاف جهنم و عـذاب اليـم آن يـا بهشت و كيفيات نعيم آن گرديده به ما ربطى ندارد ـ و نعوذ بالله در خـوانـدن كتاب قصه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما جمعتر است از كتاب كريم خدايى ـ از آداب ظاهريه آن نيز غفلت كنيم .
در احـاديـث شـريـفـه وارد اسـت كـه قـرآن را بـا حـزن بخوانيد و با صورت نيكو تلاوت كـنيد.(1011) حضرت على بن الحسين ، عليهما السلام ، قرآن را بطورى نيكو تلاوت مـى فـرمـود كـه كـسـانـى كـه از آنـجـا عـبـور مـى كـردنـد، از قبيل سقاها، آنجا توقف مى كردند و بعضى از استماع آن غش مى كردند.(1012) ولى ما هـر وقـت مـى خـواهـيم صوت حسن و آواز نيكوى خود را به مردم ارائه دهيم ، قرآن يا اذان را وسـيـله قـرار مـى دهـيـم ، و مـقـصـد مـا تـلاوت قـرآن نـيـسـت و عمل به اين استحباب نمى باشد. بالجمله ، مكايد شيطان و نفس اماره بسيار است ، و غالبا حـق را بـاطـل مـتـشـبه مى كند و زشت و زيبا را با هم ملتبس مى نمايد. بايد از مكايد او به خداوند پناه برد.
فصل ، در بيان رفع يد در نماز و تقليب آن است
ايـنـكـه در ايـن حـديـث شريف وارد است كه بر تو باد به بلند كردن دستها در نماز و بـرگـردانـدن و تقليب نمودن آن ظاهر آن است كه رفع دست در وقت در وقت تكبيرات بـاشـد. و مـقـصـود از تـقـليـب آن مـحتمل است باطن كفها را بسوى قبله متوجه كردن بـاشـد، چنانچه يكى از مستحبات رفع دست است در وقت تكبير. و شايد از رفع يد در اين حـديـث مـقصود رفع در وقت قنوت باشد، و مقصود از تقليب آن باشد كه باطن كفها را به سـوى آسـمـان قرار دهد، چنانچه فقها، رضوان الله عليهم ، فتوا به استحباب آن دادند و در دليـل آن مـنـاقـشه كردند. گرچه بعد از سيره قطعيه متشرعه ، به طورى كه از قنوت گـويـى جز اين ترتيب چيز ديگر نمى فهمند و به رفع يدين مطلقا هر طور اتفاق افتد كـفـايـت نـكـنـنـد، احـتـيـاج بـه دليـل ديـگـر نـيـسـت . بـالجـمله ، اظهر در اين روايت شريفه احتمال اول است .
و بـدان كه مشهور بين فقها، رضوان الله عليهم ، استحباب رفع دستهاست در تكبيرات . و بعضى قائل به وجوب شدند بواسطه ظاهر بعضى اوامر و اخبارى كه در تفصير آيه شـريـفه فصل لربك وانحر وارد شده ، كه اين نحرى كه خداى تعالى امر به آن فـرمـوده رفـع دسـت است در وقت تكبيرات .(1013) ولى شواهد كثيره در اخبار است كه دلالت بـر اسـتـحـبـاب آن مـى كـنـد، مـثـل تعليلاتى كه وارد است در آنها، خصوصا روايت فـضـل بـن شـاذان از حضرت رضا،(1014) سلام الله عليه ، علاوه بر آنكه صحيحه عـلى بـن جـعـفـر(1015) نـص اسـت در عـدم وجـوب . و ايـن اخبار با قطع نظر از قرائن صـارفـه ظـاهـرنـد در وجـوب . و طـريـق جـمـع حمل بر استحباب است تحكيما، للنص على الظاهر. و آن روايت گرچه رفع يد را از غير امام برداشته و ممكن است دعوى كرد كه ظاهر آن اسـت كـه مـتعرض حال امام و ماءموم است و از فرادى ساكت است و منافات ندارد كه رفع واجب باشد بر همه ، و لكن رفع يد امام كفايت مى كند از ماءمومين ، چنانچه قرائت اما مجزى اسـت از قرائت آنان . و بنابراين احتمال ، كه اظهر احتمالات است در روايت ، خدشه بعضى مـحـقـقـيـن مـتـاءخـريـن نـيـز وارد نشود كه مستلزم حمل مطلق بر مقيد شود، ولى مع ذلك ، عدم قـول بـه ايـن تـفـصـيـل ، و ذهاب مشهور قديما و حديثا، و قرائن خارجيه و داخليه ، مجالى براى بحث باقى نگذارد. و تا اين اندازه از وظيفه اين اوراق نيز خارج بود، ولى مع ذلك كه اين رفع يد يكى از آداب مستحبه است ، سزاوار نيست كه انسان حتى المقدور آن را ترك كـنـد، خـصـوصـا در مـثـل چـنـيـن مـسـتـحـبـاتـى كـه در مـيـان عـلمـا قول به وجوب هم دارد، كه بنابراين احتياط در دين هم اقتضا مى كند كه انسان آن را ترك نكند.
در بيان سِرّ رفع يدين است
در هـر صـورت ، بـلنـد كـردن دسـتـهـا در نـمـاز، در هـر تكبيرى ، زينت نماز است . و نماز جـبـرئيـل ، عـليـه السـلام ، و مـلائكـه سماوات سبع بدين طريق است ، چنانچه اءصبغ بن نـبـاتـه از جـنـاب امـيـر المـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، نـقـل نـمـوده .(1016) و حـضـرت رضـا، سـلام الله عـليـه ، مـوافـق آنـچـه از عـلل و عـيون اخبار نقل شده ، فرموده است : علت اينكه دستها در تكبير بلند مى شود آن اسـت كه در آن قسمى از انقطاع و تخليص و تضرع است . پس خداى تعالى دوست دارد كه وقـت ذكر او، بنده منقطع به سوى او باشد و متضرع و خالص باشد. و براى آن است كه بـواسـطـه رفـع يـد انـسـان مـتـوجـه شـود و احـضـار نـيـت كـنـد و قـلب اقـبـال كـنـد.(1017) و ايـن فـرمـوده مـطـابـق اسـت بـا آنـچـه بـعـض اهل معرفت گويند در سر رفع يد كه بواسطه آن ، غير را به پشت سراندازد و خار طريق وصول را از ميان بردارند و خود را منقطع از ما سوا و خالص و مخلص ـ بى شائبه توجه بـه غـيـر و غـيـريـت كـه شـرك است در مذهب عشق و محبت ـ گردانند، آن گاه به معراج حقيقى مـعـنوى و مسافرت الى الله روند. و اين مسافرت و معراج بى رفض غير و غيريت و ترك خـودى و انـانيت صورت نگيرد، چنانچه با تكبيرات سبعه افتتاحيه خرق حجب سبعه كليه ملكيه و ملكوتيه گردد.
پـس ، نـمـاز اوليـا چـنـان اسـت كـه در هر تكبيرى حجابى خرق كنند، و عوالم اين حجاب را رفـض كـنند، و قاطنين اين سرادق را ترك گويند. پس از آن ، كشف حجاب ديگرى بر آنها شـود و تـجـلى تقييدى ديگرى بر قلوب آنها گردد، باز آن خار طريق آنها نگردد و مايه سـرگـرمـى و تـوجـه قـلبى آنها نشود، و آنرا به تكبير ديگر خرق كنند. گويى باطن قـلب آنـهـا مـى سـرايـد: الله اءكـبـر مـن اءن يـتـجـلى تجليا تقييديا چنانچه شيخ الاولياء و المخلصين ، جناب خليل الرحمن ، در آن سفر عرفانى شهودى و تجليات تقييدى فـرمـود. پـس ، سـالك الى الله و مـسـافـر كـوى عـشـق و مـجـذوب طـريـق وصـول يك يك حجب را خرق كند تا به تكبير آخر رسد، و بدان حجاب سابع را خرق كند و رفـض غـيـر و غـيـريـت كـنـد و گـويـد: وجـهـت وجـهـى للذى فطر السموات و الاءرض (1018) تـا آخـر آيـه ، چـنـانـچـه حـضـرت ابـراهـيـم خـليـل گـفـت . پـس از آن ، فـتـح بـاب گـردد و كـشـف سـبـحـات جـلال بـر او شـود، بـاز اسـتـعـاذه كـند و با اسم خداى تعالى وارد شود. و اشاره به اين فـرمـوده اسـت در حديث شريف محمد بن على بن الحسين ، رضوان الله عليه ، باسناده عن اءبـى الحـسـن ، عـليـه السـلام ، اءنه روى لذلك علة اءخرى و هى اءن النبى ، صلى الله عـليـه و آله ، لمـا اءسـرى بـه الى السـمـاء، قـطـع سـبـع حـجـب ، فـكـبـر عـنـد كل حجاب تكبيرة ، فاءوصله الله عزوجل بذلك الى منتهى الكرامة .(1019)
فـرمـود: رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، را كه به آسمان سير دادند در شب معراج هـفـت حـجـب را قـطـع فـرمـود، و در نـزد هـر حـجـابـى تـكـبـيـرى فـرمـود تـا واصل كرد خداى تعالى او را به منتهاى كرامت .
و در حـديـث ديـگـر قـريـب بـه ايـن مـضمون از جناب موسى بن جعفر، عليهما السلام ، نيز نـقـل شـده اسـت ،(1020) الا آنـكـه در آن حـديـث اسـت كـه جـنـاب رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، پس از رفع هر حجابى تكبيرى گفت . و اين اوفق به اعتبار ذوقى و مشرب عرفانى است ، زيرا كه با هر رفع يد رفض حجابى و رفع ستره اى شود، و به ظهور نورى از انوار كرامت تكبير گفته شود. و چون آن نور تقييدى است از حجب نورانيت ، لهذا باز با رفع يدين رفع شود و طرد گردد تا تجلى ذاتى مطلق شود و وصـول بـه مـنـتـهـى الكـرامـه ، كـه غـايـت آمـال اوليـاسـت ، حاصل شود. و آن حديث سابق را به اين مى توان ارجاع كرد.
در هـر صـورت ، مـا از ادراك ايـن مـعـانـى مـحـرومـيـم تـا چـه رسـد بـه شـهـود يـا وصـول ! و بـدى و بـدبـخـتـى مـا آن اسـت كه منكر همه مقامات و مدارج نيز شويم و معراج اوليـا و نـمـاز پـاكـان را مـثـل خـود مـى دانـيـم ، و كـمـال آن را شـبـه كمال عمل خود مى دانيم . غايت آنچه تصور مى كنيم ، و فوق آن را ادراك نمى كنيم ، آن است كه نماز آنها قرائت و ساير آدابش خوب است و خالى از شرك و ريا و سمعه است . يا آنكه عـبـادت آنـهـا بـراى خوف از جهنم و شوق بهشت نبوده . و اين يكى از مقامات رسميه رايجه آنهاست ، و از براى آنها در نماز و اين معراج روحانى مقامات ديگر است كه در وهم ما نيايد.
در تنبه به يكى از مكايد شيطان است
بـالجـمـله ، آنچه در اين مقام ـ كه قلم بى اختيار رسيد ـ لازم است تنبه به آن ، آن است كه بـدتـريـن خـارهـاى طـريـق كـمـال و وصـول به مقامات معنويه ، كه از شاهكارهاى بزرگ شـيـطان قطاع الطريق است ، انكار مقامات و مدارج غيبيه معنويه است ، كه اين انكار و جحود سرمايه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است ، و روح شوق را كه بُراق وصـول بـه كـمـالات اسـت مـى ميراند و آتش عشق را كه رفرف معراج روحانى كمالى است خـامـوش مـى كـنـد، پـس ‍ انـسـان را از طـلب بـاز مى دارد. به عكس ، اگر انسان به مقامات مـعـنـويـه و مـعارج عرفانيه عقيدت خالص كند و ايمان آورد، چه بسا شود كه اين خود به آتـش عـشـق فطرى ، كه در زير خاك و خاكستر هواهاى نفسانيه خمود شده ، كمك و مدد كند و نـور اشـتـياق را در اعماق قلب روشن كند، و كم كم به طلب برخيزد و به مجاهده قيام كند تا مشمول هدايت حق و دستگيرى آن ذات مقدس شود. والحمدلله .
فصل ، در فضيلت مسواك است
بـدان كـه مـسـواك نـمـودن ، كـه در ايـن حـديـث شـريـف جـنـاب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، وصيت به آن فرمودند، يكى از آداب مستحبه شرعيه اسـت مـطـلقـا، و در مـواقـع خـاصـه مـؤ كـد اسـت ، مـثـل قـبـل از وضـو و نماز، و در وقت قرائت قرآن ، و وقت سحر و وقت برخاستن از خواب . و در اخـبـار شـريـفـه سفارش بليغ و تاءكيد تام درباره آن شده است ، و از براى آن خواص و آثار بسيار ذكر شده است ، و ما به ذكر بعضى از آن اين اوراق را متبرك مى كنيم .
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : فـى السواك اثنتا عشرة خصلة : هو من السنة ، و مطهرة للفم ، و مجلاة للبصر، و يـرضـى الرب ، و يـذهـب بـالبـلغـم ، و يـزيـد فـى الحفظ، و يبيض الاءسنان ، و يضاعف الحـسـنـات ، و يـذهـب بـالحـفـر، و يـشـد اللثـة ، و يـشـهـى الطـعام ، و يفرح به الملائكة .(1021) فـرمـود: در مـسـواك دوازده خـصـلت اسـت : از سـنـت رسول خداست ، (چنانچه در اخبار كثيره است كه مسواك از سنن پيغمبران است )(1022) و پـاكـيـزه كـننده دهان است ، و روشنى چشم را زياد كند، و خداى تعالى را راضى مى كند، و بـلغـم را مـى بـرد، و حـافـظـه را زيـاد مـى كند، و دندانها را سفيد مى نمايد، و حسنات را مـضـاعـف مـى كـنـد، و بـثـورات و جـوشـهـايـى كـه در پـى دنـدان اسـت زائل مـى كـند، و لثه ها را محكم مى كند، و اشتهاى به طعام (را) زياد مى كند، و ملائكه را خشنود و فرحناك مى كند.
و در حديث ديگر نيز قريب به اين مضمون وارد است . و اين بثورات و قرحه ها، كه در اين حـديـث شـريف وارد است ، عبارت است از جوشها و قرحه هاى كوچكى كه در بن دندانها پيدا شود، و چركى سفيد و متعفن در آن توليد مى گردد كه در وقت جويدن غذا آن بثورات منفجر شـده و از آن چـركـهـا مـخـلوط غـذا شـده اسـبـاب كـثـيـرى از امـراض ، از قبيل سوء هضم و غيره ، گردد. و اطباء حاضر آن را پيوره گويند، و به آن خيلى اهـمـيت مى دهند، حتى آنكه براى معالجه آن محتاج به كشيدن دندانها شوند. پس ، انسان با قـطـع نـظـر از جـهـات غـيـبـيه باطنيه ، كه اعظم آنها رياضت حق است ، براى حفظ صحت و تـنـظـيف نيز باشد، خوب است به آن مواظبت كند و به اين سنت مستعمره انبيا قيام كند. و در حـديـث اسـت كـه رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: ايـن قـدر جـبـرئيـل بـه مـن سفارش مسواك نمود كه من بر دندانهاى خود ترسيدم .(1023) و فـرمـود: اگـر بـه واسـطـه مـشـقـت نـبـود، مـن بـر امـت خـود واجـب مـى كـردم مـسـواك را قـبـل از وضـو و هـر نـمـازى .(1024) و جـنـاب رسـول اكـرم ، صـلى الله عليه و آله ، آب وضو و مسواك خود را (زير) بالين سر مبارك مـى گـذاشـتـند در شبها، و سر ظرف آب وضو را با چيزى مى پوشاندند، وقتى از خواب نـاز بـيـدار مـى شـدنـد، و مـسـواك مـى كـردنـد و وضـو مى گرفتند و چهار ركعت نماز مى خـوانـدنـد و مـى خـوابـيـدنـد، و پـس از آن بـيـدار مـى شـدنـد و مسواك مى كردند وضو مى گـرفـتـند و نماز مى خواندند. جناب صادق ، عليه السلام ، پس از ذكر اين حديث فرمود: شما نيز تاءسى نيكو كنيد به رسول خدا،(1025) صلى الله عليه و آله .
و در حـديث است كه دو ركعت نماز با مسواك افضل است از هفتاد ركعت بدون مسواك حتى آنكه مـسـتـحـب اسـت اگـر انـسـان فـرامـوش نـمـود مـسـواك را قـبـل از وضـو بـعـد از آن بـه جا آورد و پس از آن سه مرتبه مضمضمه كند.(1026) و اخبار در اين باب بسيار است ، هر كس طالب است به كتب اصحاب مراجعه كند.(1027)
فصل ، در بيان مبادى محاسن اخلاق و مساوى آن
كه در ذيل وصيت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، است .
گـرچـه مـا در ايـن اوراق بـمـنـاسـبـت بـسـيـارى از اخـلاق نـفـس را بـه طـور تـعـديـد و تـفصيل بيان نموديم و طريق اتصاف به محامد اخلاقيه و اجتناب از مساوى و مفاسد آن به قـدر مـنـاسـب و مـيـسـور شـرح داديـم ، ولى در ايـن مـقـام بـه ذكر جملى و بيان جامع آن مى پردازيم .
بـدان كـه خـلق عـبـارت از حـالتـى اسـت در نـفـس كـه انـسـان را دعـوت بـه عمل مى كند بدون رويه و فكر. مثلا، كسى كه داراى خلق سخاوت است ، آن خلق او را وادار بـه جـود و انـفـاق كـنـد، بـدون آنـكـه مـقـدمـاتـى تـشـكـيـل دهـد و مـرجـحـاتـى فـكـر كـنـد، گـويـى يـكـى از افـعـال طـبيعيه اوست ، مثل ديدن و شنيدن . و همين طور، نفس ‍ عفيف كه اين صفت خلق آن شـده اسـت بـه طـورى حـفـظ نـفـس كـنـد كـه گـويـى يـكـى از افعال طبيعيه اوست . و تا نفس بواسطه رياضت و تفكر و تكرر به اين مقام نرسد، داراى خـلق نـشده است و كمال نفس حاصل نگرديده ، و بيم آن است كه آن خلق اگر از كمالات است زايـل شـود و عـادات و اخـلاق سـيـئه بـر آن غـالب آيـد. ولى اگـر مـثـل افـعـال طـبـيـعـيـه شـد و قـوى و آلات رام گرديد و قهر و سلطنت حق ظاهر شد، زوالش مشكل شود، و نادر اتفاق افتد.
و عـلمـاى اخـلاق فـرمـودنـد ايـن حـالت و خـلق نـفس گاهى در انسان طبيعى است و راجع به اصـل فـطـرت و مـربـوط بـه مـزاج اسـت ، چـه در جانب خير و سعادت ، يا شر و شقاوت ، چـنـانـچـه مـشـهـور اسـت بـعـضـى از زمـان طـفـوليـت رو بـه خـيـرات ، و بـعـضـى مـايـل بـه شـرورند، بعضى به ادنى چيزى غضب كنند و با چيز مختصرى وحشت كنند و با سـبـب كـوچـكـى بـه فـزع آيـند، و بعضى به خلاف آنان اند. و گاهى اين اخلاق نفسانيه اسـتـفاده شود به عادات و معاشرات و تدبر و تفكر. و گاهى ابتدا از روى تفكر و رويه حـاصـل شـود تـا مـلكـه گـردد. و در ايـن مـقـام اخـتـلافـاتـى نـمـودنـد كـه اشـتـغـال بـه ذكـر آنـهـا و بـحث در اطراف آن از وظيفه اين اوراق خارج است و ما را از مقصد اصلى باز مى دارد، و ما به ذكر آنچه در اين مقام مناسب و مفيد است مى پردازيم .
پـس ، گـويـيم كه بايد دانست كه مقصود از طبيعى بودن و فطرى بودن خلقى ، آن نيست كـه ذاتى غير قابل تغيير است ، بلكه جميع ملكات و اخلاق نفسانيه ، تا نفس در اين عالم حـركـت و تـغـير است و در تحت تصرف زمان و تجدد واقع است و داراى هيولى و قوه است ، قـابـل تـغـيـيـر اسـت ، و انـسـان مـى تـوانـد جـمـيـع اخـلاق خـود را متبدل به مقابلات آنها كند. چنانچه دلالت بر اين مدعى كند، علاوه بر برهان و تجربه ، دعـوت انـبـيـا و شـرايـع حـقـه بـه سـوى اخـلاق كـريـمـه و ردع آنـهـا از مقابل آنها.
و بـايـد دانـسـت كـه عـلمـاى فـن اخـلاق مـجـمـوع فـضـايـل نـفـس را در تـحـت چـهـار جـنـس داخـل كـرده انـد، كـه آن چـهـار عبارت است از: حكمت ، و عفت ، و شجاعت ، و عدالت . و حكمت را فـضـيـلت نـفـس نـاطـقـه مـمـيـزه دانـسـتـه انـد، و شـجـاعـت را از فـضـايـل نـفـس غـضـبـيه ، و عفت را از فضايل نفس شهويه ، و عدالت را تـعـديـل فـضـايل ثلاث شمرده اند. و ساير فضايل را به اين چهار فضيلت ارجاع كرده انـد. و تـفـصـيـل و تـحـديـد هـر يـك از آنـهـا از عـهـده ايـن اوراق خـارج اسـت ، و بـراى امـثـال مـا چـنـدان مـفـيـد نـيـسـت . آنـچـه دانـسـتـنـى اسـت آن اسـت كـه بـه مـوجـب حـديـث مـنـقـول از رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليه و آله : بعثت لا تمم مكارم الاءخلاق (1028) غـايـت بـعـثـت و نـتـيـجـه دعـوت خـاتـم الاءنـبـيـا، صـلى الله عـليـه و آله ، اكمال مكارم اخلاق است . و در احاديث شريفه مجملا و مفصلا به مكارم اخلاق بيش از هر چيز، بـعـد از مـعـارف ، اهـميت دادند. و ما پس از اين بعضى از آنها را ذكر مى كنيم انشاءالله . و اهـمـيت آن بيش از آن است كه ما از عهده حق بيان آن برآييم ، اين قدر معلوم است كه سرمايه حـيـات ابـدى آخـرت و راءس المـال تـعـيـش آن نـشـئه حـصـول اخـلاق كـريـمـه اسـت و اتـصـاف به مكارم اخلاق است . و آن بهشتى كه بواسطه كـرائم اخـلاقـى بـه انـسـان عـطـا شـود، كـه بـهـشت صفات است ، هيچ طرف نسبت نيست با بـهـشـتـى كـه جـسـمانى اعمالى است ، و در آن از جميع نعم و لذات جسمانى اعظم و احسن آن مـوجـود اسـت ، چـنـانـچـه ظـلمـتـهـا و وحـشـتـهـايـى كـه در اثـر اعمال سيئه براى انسان حاصل شود بالاتر از هر عذاب اليمى است .
و انـسـان تـا در ايـن عـالم اسـت مـى تـوانـد خـود را از ايـن ظـلمـت نـجات دهد و به آن انوار بـرسـانـد. آرى ، مـى تـواند، ولى نه به اين حالت سردى و خمودى و سستى و فطور و سـهـل انـگارى كه در ماست ، كه همه مى بينيد كه با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى كه از اول طفوليت بزرگ شديم و با معاشرت و مؤ انستهاى نامناسب تهيه كرديم تا آخر باقى مـى مـانـيـم ، سهل است ، روز بروز بر آن سربار مى كنيم و مى افزاييم . گويى گمان نـداريـم كـه عـالم ديگرى هست و نشئه باقيه ديگرى خواهد آمد ـ واى اگر از پس امروز بـود فـردايـى (1029) و گـويى كه دعوت انبيا و اوليا، عليهم السلام ، به ما هـيـچ مـربـوط نـيـسـت و مـعـلوم نـيـسـت مـا بـا ايـن اخـلاق و اعـمال به كجا مى رسيم و با چه صورتى محشور مى شويم . يك وقت تنبه پيدا مى كنيم كـه كـار از دسـت مـا خارج و حسرت و ندامت نصيب ماست ، و غير از خود كسى را نتوانيم ملامت كـنـيم . انبيا، عليهم السلام ، طريق سعادت را نشان دادند، و علما و حكما فرمايشات آنها را بـراى مـا تـفـسـيـر نـمـودنـد و طرق معالجه امراض باطنيه را بيان كردند، و با هر زبان ترجمه و با هر بيان تزريق نمودند، و به گوش ‍ ما فرو نرفت و چشم و گوش و قلب خـود را از آن بـسـتـيـم . پـس ، بـايـد مـلامـت بـه خـود مـا بـرگـردد، چـنـانـچـه رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، در ايـن حـديـث كـه بـه شـرح آن اشتغال داريم فرموده است . و اين قدر در اخبار و آثار سفارش ‍ اتصاف به مكارم اخلاق و اجـتـنـاب از مـقـابـلات آنها شده است كه به ميزان نيايد، و ما حتى از مراجعه به كتاب آنها غفلت داريم .
هـان اى عـزيـز، تـو اگـر بـا اخـبـار و احـاديـث سـر و كـار دارى ، بـه كـتب شريفه اخبار، خصوصا كتاب شريف كافى ، مراجعه كن ؛ و اگر با بيان علمى و اصطلاحات علما سر و كـارى دارى ، بـه كـتـب اخـلاقـيـه از قـبـيـل طـهارة الاعراق (1030) و كتب مرحوم فيض و مـجـلسى و نراقيان (1031) مراجعه كن ، و اگر خود را از استفاده مستغنى مى دانى ، يا اتـصـاف بـه اخـلاق كـريـمـه و احـتـراز از سـيـئات اخـلاقـيـه را لازم نـمـى دانـى ، جهل خود را كه ام الامراض است معالجه كن .
و ما ختم مى كنيم اين مقام را به تبرك به ذكر بعضى اخبار شريفه اين باب .
فـقـيـه بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قال : ان الله خص رسوله ، صلى الله عليه و آله ،، بمكارم الاءخلاق ، فامتحنوا اءنفسكم : فـان كانت فيكم ، فاحمدوا الله و ارغبوا اليه فى الزيادة منها. فذكرها عشرة : اليقين ، و القناعة ، و الصبر، و الشكر، و الحلم ، و حسن الخلق ، و السخاء، و الغيرة ، و الشجاعة ، و المروة .(1032)
و ايـن حديث از چندين طرق نقل شده ، الا اينكه از معانى الاخبار، رضا عوض حلم نـقـل شـده اسـت .(1033) حـاصـل آنـكـه خـداى تـعـالى رسـول خـود را بـه مكارم اخلاق اختصاص داد، پس امتحان كنيد شما خود را: اگر اين صفات در نـفـوس شـمـا بود، حمد خدا كنيد و به سوى خدا توجه كنيد براى زيادت . پس ده تـاى از آن نفوس صفات را ذكر فرمود چنانچه در روايت است . و در وافى از كتاب كافى اين حديث را با مختصر تفاوتى نقل فرموده .(1034)
و عـن المـجـالس بـاسـنـاده عـن الصـادق ، جـعـفـر بـن مـحـمـد، عـليـهـمـا السـلام ، اءنـه قـال : عـليـكـم بـمـكـارم الاءخـلاق ، فـاءن الله عـزوجـل يـحـبـهـا، و ايـاكـم و مـذام الاءفـعال ، فان الله يبغضها. الى اءن قال : و عليكم بحسن الخلق ، فانه يبلغ بصاحبه درجة الصائم القائم ...الحديث .(1035)
فرمود: متمسك شويد به مكارم اخلاق و خويهاى كريمانه ، زيرا كه خداى تعالى دوست مى دارد آنها را، و دورى كنيد از عملهاى زشت ، زيرا كه خداوند بغض دارد به آنها. تا آنـكـه فـرمـود: تـمـسك كنيد به حسن خلق ، زيرا كه آن مى رساند صاحبش را به درجه روزه داران و نمازگزاران .
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قال ان اءكمل المؤ منين ايمانا اءحسنهم خلقا.(1036) كاملترين در ايمان كسى است كه خلقش نيكوتر باشد.
و بـاسـنـاده عـن عـلى بـن الحـسـيـن ، عـليـهـمـا السـلام ، قـال قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليه و آله : ما يوضع فى ميزان امرى ء يوم القيامة اءفضل من حسن خلق .
رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: در روز قـيـامـت در مـيـزان اعمال نگذارند چيزى افضل از حسن خلق .(1037)
و فرمود: بيشتر چيزى كه امت مرا داخل به بهشت مى نمايد پرهيزگارى از خوف خداست ، نيكويى خلق است .(1038) و جناب صادق ، عليه السلام ، فرمود: نيكويى و حسن خلق ديار را آبادان كنند، و عمرها را زياد نمايند.(1039) و فرمود: خداوند تـعـالى بـراى حـسـن خـلق ثـواب مـجـاهـده در راه خـدا دهد ـ مجاهده اى كه شب و روز صاحبش مشغول باشد.(1040)
و در ايـن بـاب اخـبـار بـسـيـار اسـت . و چـنـانـچـه حـسـن خـلق مـوجـب كمال ايمان و ثقل ميزان و دخول در جنان است ، سوء خلق به عكس آن ، ايمان را فاسد كند و انسان را به عذاب الهى مبتلا كند. چنانچه در احاديث شريفه به آن اشاره شده است :

كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : ان سـوء الخـلق ليـفـسـد الايـمـان كـمـا يـفـسـد الخـل العـسـل .(1041) فـرمـود: چـنـانـچـه سـركـه عـسـل را فـاسـد مـى كـنـد، خـلق بـد ايمان را فاسد مى كند. و در روايت ديگر است كه خـلق بـد عـمـل را فـاسـد كـنـد چـون سـركـه عـسـل را.(1042) و از رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، مـنـقـول اسـت كـه خـداى تـعـالى ابـا دارد از قـبـول تـوبـه كـسـى كـه صـاحـب خـلق بـد اسـت . سـؤ ال شـد از عـلت آن . فـرمـود: بـراى آنـكـه هـرچه توبه مى كند از گناهى ، واقع شود در گـنـاهى بدتر از آن .(1043) و در حديث است كه كسى كه خلقش بد شد، خودش را به عذاب مبتلا كرد.(1044) معلوم است كه خلق زشت انسان را دائما معذب دارد، و در نشات ديگر نيز اسباب سختى و فشار و ظلمت است ، چنانچه در شرح بعضى احاديث بيان كرديم . والحمدلله اولا و آخرا.

افزودن دیدگاه جدید