شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث بيست و دوم در كراهت از مرگ

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(22){/mp3}


حديث بيست و دوم
بالسند المتصل الى ركن الاسلام و ثقته ، محمد بن يعقوب الكلينى ، عن محمد بن يحيى ، عـن اءحـمـد بـن مـحـمـد، عـن بـعـض اءصـحـابـه ، عـن الحـسـن بـن على بن اءبى عثمان ، عن واصـل ، عـن عـبـدالله بـن سـنـان ، عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : جـاء رجـل الى اءبـى ذر فـقـال : يـا اءبـاذر، مـالنـا نـكـره المـوت ؟ فـقـال : لانـكم عمرتم الدنيا و اءخربتم الاخرة ، فتكرهون اءن تنقلوا من عمران الى خراب . فـقال له : فكيف ترى قدومنا على الله ؟ فقال : اءما المحسن منكم ، فكالغائب يقدم على اءهله ، و اءما المسى ء منكم ، فكالايق يرد على مولاه .
قـال : فـكـيـف تـرى حـالنـا عـنـدالله ؟ قـال : اعـرضـوا اءعـمـالكـم عـلى الكـتاب : ان الله يـقـول : ان الابـرار لفـى نـعـيـم . و ان الفـجـار لفـى جـحـيـم .(677) قال : فقال الرجل : فاءين رحمة الله ؟ قال : رحمة الله قريب من المحسنين .

قـال اءبـو عبدالله ، عليه السلام : و كتب رجل الى اءبى ذر، رضى الله عنه : يا اءبا ذر، اءطـرفنى بشى ء من العلم . فكتب اليه : ان العلم كثير، ولكن ان قدرت اءن لا تسى ء الى مـن تـحـبـه ، فـافـعـل . فـقـال له الرجـل : و هـل راءيـت اءحـدا يـسـى ء الى مـن يـحـبـه ! فـقـال له : نـعـم ، نـفـسـك اءحـب الانـفـس اليـك ، فـاذا اءنـت عـصـيـت الله ، فـقـد اءسـاءت اليها.(678)
ترجمه :
فـرمـود حضرت صادق ، سلام الله عليه ، آمد مردى به سوى ابى ذر، پس گفت : "اى ابـى ذر، چـيـسـت مـا را كه مرگ را كراهت داريم ؟" فرمود: "براى اينكه شما تعمير كرديد دنـيـا را و خـراب كـرديـد آخـرت را، پـس كـراهـت داريـد كـه مـنـتقل شويد از آبادان به سوى خرابه ." پس گفت به او: "چگونه مى بينى وارد شدن ما را بـر خـدا؟" فـرمـود: "امـا نـيكوكاران از شما مثل غايب وارد شود بر اهلش ، و اما بدكار از شما مثل بنده گريزانى كه برگردانده شود به سوى مولايش ." گفت : "پس چگونه مى بـيـنـى حـال مـا را پـيـش خـدا؟" فـرمـود: "عـرضـه داريـد اعـمـال خـود را بـر قـرآن ، هـمـانا خداوند مى فرمايد: همانا نيكويان در نعمتها هستند، و همانا بدان در جهنم اند."
حـضـرت فـرمـود آن مـرد گـفـت : "پـس كجاست رحمت خدا؟" گفت : "رحمت خدا نزديك است به نيكوكاران ."

فـرمـود حـضرت صادق ، عليه السلام : و نوشت مردى به سوى ابى ذر، رضى الله عـنـه : "اى ابـاذر، تـحـفـه اى بـفرست مرا به چيزى از علم ." پس نوشت به او: "همانا علم بـسـيـار است ، وليكن اگر بتوانى بدى نكنى به كسى كه دوست دارى او را، بكن ." گفت آن مـرد بـه او: "آيـا ديـدى كـسـى را كـه بـدى كند به كسى كه دوست مى دارد او را!" پس فرمود به او: "آرى ، نفس تو دوست ترين نفسهاست به تو، پس وقتى كه تو عصيان خدا كنى بدى كردى به سوى او."
شـرح بـدان كـه مـردم در كراهت داشتن موت و ترس از آن بسيار مختلف هستند و مبادى كراهت آنـهـا مـخـتـلف اسـت . و آنـچـه را كـه حـضـرت ابـى ذر، رضوان الله تعالى عليه ، بيان فرمودند حال متوسطان است ، و ما اجمالا حال ناقصين و كاملين را بيان مى نماييم .
پـس ، بـايـد دانـسـت كه كراهت ما مردن را و خوف ما ناقصان از آن ، براى نكته اى است كه پيش از اين در شرح بعضى احاديث بدان اشاره نموديم .(679) و آن اين است كه انسان بـه حسب فطرت خداداد و جبلت اصلى ، حب بقا و حيات دارد (و) متنفر است از فنا و ممات . و اين متعلق است به بقاى مطلق و حيات دائمى سرمدى ، يعنى ، بقايى كه در آن فنا نباشد و حياتى كه در آن زوال نباشد. بعضى از بزرگان (680) با همين فطرت اثبات معاد مـى فـرمـودنـد به بيانى كه ذكر آن اكنون خارج از مقصد ماست . و چون در فطرت انسان ايـن حـب اسـت و آن تـنـفـر، آنچه را كه تشخيص ‍ بقا در آن داد و آن عالمى را كه عالم حيات دانـسـت ، حـب و عـشـق بـه آن پـيـدا مـى كـنـد، و از عـالم مـقـابـل آن مـتنفر مى شود. و چون ما ايمان به عالم آخرت نداريم و قلوب ما مطمئن به حيات ازلى و بـقـاى سرمدى آن عالم نمى باشد، از اين جهت علاقمند به اين عالم و گريزان از مـوت هستيم به حسب آن فطرت و جبلت . و ما پيش از اين ذكر كرديم (681) كه ادراك و تصديق عقلى غير از ايمان و طماءنينه قلبى است . ماها ادراك عقلى يا تصديق تعبدى داريم بـه ايـنـكـه مـوت ـ كه عبارت از انتقال از نشئه نازله مظلمه ملكيه است به عالم ديگر كه عالم حيات دايمى نورانى و نشئه باقيه عاليه ملكوتيه است ـ حق است ، اما قلوب ما از اين مـعـرفـت حـظى ندارد و دلهاى ما از آن بى خبر است . بلكه قلوب ما اخلاد به ارض طبيعت و نـشـئه مـلكـيـه دارد و حـيـات را عـبـارت از هـمـيـن حـيـات نـازل حـيـوانـى مـلكى مى داند، و براى عالم ديگر كه عالم آخرت و دار حيوان است حيات و بـقـايـى قـائل نيست . از اين جهت ، ركون و اعتماد به اين عالم داريم و از آن عالم فرارى و خـائف و متنفر هستيم . اين همه بدبختى هاى ما براى نقص ايمان و عدم اطمينان است . اگر آن طـورى كـه بـه زنـدگـانى دنيا و عيش آن اطمينان داريم و مؤ من به حيات و بقاى اين عالم هـسـتـيـم ، بـه قـدر عـشـر آن بـه عـالم آخرت و حيات جاويدان ابدى ايمان داشتيم ، بيشتر دل ما متعلق به آن بود و علاقمند به آن بوديم و قدرى در صدد اصلاح راه آن و تعمير آن بـر مـى آمـديم ، ولى افسوس كه سرچشمه ايمان ما آب ندارد و بنيان يقين ما برآب است ، نـاچـار خوف ما از مرگ از فنا و زوال است . و علاج قطعى منحصر آن وارد كردن ايمان است در قلب به فكر و ذكر نافع و علم و عمل صالح .
و اما خوف و كراهت متوسطين ، يعنى آنهايى كه ايمان به عالم آخرت ندارند، براى آن است كـه وجـهه قلب آنها متوجه به تعمير دنياست و از تعمير آخرت غفلت ورزيدند، از اين جهت مـيـل نـدارنـد از مـحـل آبـادان مـعـمـور بـه جـاى خـراب منتقل شوند، چنانچه حضرت ابى ذر، رضوان الله عنه ، فرمود. و اين نيز از نقص ايمان و نـقـصـان اطـمـيـنـان اسـت ، والا بـا ايـمـان كـامـل مـمـكـن نـيـسـت اشتغال به امور دنيه دنيويه و غفلت از تعمير آخرت .
بـالجـمـله ، ايـن وحـشـتـهـا و كـراهـت و خـوفـهـا بـراى نـادرسـتـى اعـمال و كجرفتارى و مخالفت با مولاست ، و الا اگر مثلا حساب ما درست بود و خود ما قيام بـه مـحـاسـبه خود كرده (بوديم ) وحشت از حساب نداشتيم ، زيرا كه آنجا حساب عادلانه و مـحـاسـب عـادل اسـت ، پـس تـرس مـا از حـسـاب از بـدحـسـابـى خـود مـا اسـت و از دغل بودن و دزدى ، (نه ) از محاسبه است .
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر، عـليـه السـلام ، رسـانـد، قـال :ليـس مـنـا مـن لم يـحـاسـب نـفـسـه فـى كـل يـوم ، فـان عمل حسنا، استزاده الله ، و ان عمل سيئا، استغفرالله منه و تاب اليه .(682) فرمود: نـيـسـت از مـا كـسـى كـه مـحـاسـبـه نـكـنـد نـفـس خـود را در هـر روز، پـس اگـر عـمـل نـيـكـى كـرده ، از خـداى تـعـالى زيـادت طـلبـد، و اگـر عمل بدى كرده ، طلب مغفرت كند از خداوند از آن و توبه كند به سوى او."
پس اگر حساب خود را كشيدى ، در موقف حساب گرفتارى ندارى و از آن باكى براى تو نـيـسـت و هـمـيـنـطـور سـايـر مـهـالك و مـواقـف آن عـالم تـابـع اعمال اين عالم است . مثلا اگر در اين عالم به راه راست نبوت و طريق مستقيم ولايت قدم زده بـاشـى و از جـاده ولايـت عـلى بـن ابـى طالب ، عليه السلام اعوجاج پيدا نكرده باشى و لغـزش پـيـدا نكنى ، خوفى براى تو در گذشتن از صراط نيست ، زيرا كه حقيقت صراط صـورت بـاطـن ولايـت اسـت ، چـنـانـچـه در احـاديـث وارد اسـت كـه امـيـرالمؤ منين صراط است .(683) و در حـديـث ديـگر است كه ماييم صراط مستقيم .(684) و در زيارت مـبـاركـه جـامـعه است كه اءنتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم .(685) و هر كس در اين صـراط بـه اسـتـقـامت حركت كند و پاى قلبش نلرزد، در آن صراط نيز پايش نمى لغزد و چـون بـرق خاطف از آن بگذرد. و همين طور اگر اخلاق و ملكاتش عادلانه و نورانى باشد، از ظـلمـتـهـا و وحـشـتـهـاى قـبـر و بـرزخ و قـيـامـت و از اهوال آن عوالم در امان است ، و خوفى از آن نشاءت براى او نيست . پس ، در اين مقام درد از خـود ما است و دواى آن نيز در خود ما است ، چنانچه حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، در اشعار منسوب به او به اين معنى اشاره فرموده كه مى فرمايد:

دواؤ ك فيك و ما تشعر  
  و داؤ ك منك و ما تبصر(686)


و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد، اءنـه قـال لرجـل انـك قـد جـعـلت طـبـيب نفسك ، و بين لك الداء، و عرفت آية الصحة و دللت على الدواء، فانظر كيف قيامك على نفسك .(687)
فرمود به مردى : همانا تو قرار داده شدى طبيب نفس خويش و بيان شده براى تو درد، و شـنـاسـا شدى نشانه صحت را و دلالت شدى بر دوا، (پس بنگر كه چگونه در اصلاح نـفـس خـود قـيـام مى كنى ). در تو اعمال و اخلاق و عقايد فاسده است . و علامات صحت نسخه هاى انبيا و انوار فطرت و عقل است ، و دواى اصلاح نفوس اقدام در تصفيه آن است . اين حال متوسطين .
و امـا حـال كـمل و مؤ منين مطمئنين ، پس آنها كراهت از موت ندارند گرچه وحشت و خوف دارند. زيـرا كـه خـوف آنـهـا از عـظـمـت حـق تـعـالى و جـلالت آن ذات مـقـدس اسـت ، چـنـانـچـه رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، مـى فـرمـود: فـاءيـن هـول المـطـلع !(688) و حضرت اميرالمؤ منين ، سلام الله عليه ، در شب نوزدهم وحشت و دهـشت عظيمى داشت ،(689) با آنكه مى فرمود: والله لابن اءبى طالب آنس بالموت من الطـفـل بـثدى امه .
(690) به خدا قسم كه پسر ابوطالب به مرگ ماءنوستر اسـت از بـچـه بـه پـسـتـان مـادرش . بـالجـمـله ، خـوف آنـهـا از امـور ديـگـر اسـت ، مثل خوف ما پابستگان به آمال و امانى و دل دادگان به دنياى فانى نيست .
و قـلوب اوليـاء نـيـز در كـمـال اختلاف است كه در تحت احصا و رشته تحرير نيايد. و ما اشاره اجمالى به بعضى از آنها مى نماييم .
پـس گـويـيم كه قلوب اوليا در قبول تجليات اسماء مختلف است ، چنانچه بعضى قلوب عـشـقـى و شـوقـى اسـت ، و حـق تـعـالى در مـثـل آن بـه اسـمـاء جـمـال تـجـلى فرمايد. و آن تجلى هيبت مشوب به شوق آورد، و هيبت خوف از تجلى عظمت و ادراك آن اسـت . دل عـاشـق در وقـت مـلاقات مى تپد و وحشتناك و خائف شود، ولى اين خوف و وحشت غير از خوفهاى معمولى است .
و بـعـض قـلوب خـوفـى و حـزنـى اسـت ، و حـق تـعـالى در آن قـلوب بـه اسـمـاء جـلال و عـظـمـت تـجـلى فرمايد، و آن تجلى هايمان آورد مشوب به خوف ، و حيرت مى آورد مشوب به حزن . و در حديث است كه حضرت يحيى ، عليه السلام ، ديد كه حضرت عيسى ، عـليـه السـلام ، مى خندد. با عتاب به او گفت : گويا تو ماءمونى از فكر خدا و عذاب او. حـضـرت عـيـسـى جـواب داد: گـويـا تـو مـاءيـوسـى از فـضـل خـدا و رحـمـت او. پس خداى تعالى وحى فرمود به آنها كه هر يك از شما حسن ظنتان به من بيشتر است ، او محبوبتر است پيش من .(691) چون حق در قلب حضرت يحيى به اسـماء جلال تجلى فرموده بود، هميشه خائف بود و به حضرت عيسى ، عليه السلام ، آن طور عتاب نمود، حضرت عيسى به مقتضاى تجليات رحمت آن طور جواب داد.
فصل : حقيقت بهشت و جهنم
بـدان كـه ظـاهـر ايـن حديث كه مى فرمايد: عمرتم الدنيا و اءخربتم الاخرة آن است كه دار آخرت و بهشت معمور به آبادان است و به اعمال ما خراب مى شود.

ولى مـعـلوم اسـت كـه مـقـصـود تـشـابـه در تعبير است و چون نسبت به دنيا تعمير تعبير فرموده ، به مناسبت آن نسبت به دار آخرت تخريب تعبير فرموده . و عالم جـهـنـم و بـهـشـت گـرچـه مـخـلوق هـسـتـنـد، تـعـمـيـر دار جـنـت و مـواد جـهـنـم تـابـع اعـمـال اهـل آن اسـت . و در روايـت اسـت كـه زمـيـن بـهـشـت سـاده اسـت و مـواد تـعـمـيـر آن اعـمـال بـنـى الانـسـان .(692) و ايـن مـطـابـق اسـت بـا بـرهـان و كـشـف اهـل مـكـاشفه ، چنانچه بعضى از عرفاى محققين گويد: بدان ، عصمنا الله و اياك ، كه جـهـنـم از اعـظـم مـخـلوقـات اسـت ، و آن زنـدان خـداوند است در آخرت . و او را جهنم گـويـنـد بـراى بـعـيد بودن قعر آن ، چنانچه چاهى را كه قعرش بعيد است بئر جهنام گـويند. و آن شامل حرارت و زمهرير است . و در آن برودت است به آخر درجه آن ، و حـرارت اسـت بـه آخـر درجـه آن ، و بـيـن اعـلاى آن و قـعـر آن هـفـتـصـد و پـنـجـاه سال راه است . و مردم اختلاف دارند كه آن مخلوق است يا غير مخلوق . و خلاف مشهور است در آن . و هـمـيـن طـور در بـهـشـت نـيـز اخـتـلاف كـردنـد. و امـا پـيـش مـا و پـيـش اصـحـاب مـا، اهـل مـكـاشـفـه و مـعـرفـت ، آنـهـا مـخـلوق هـسـتـند و مخلوق نيستند. اما اينكه گفتيم مخلوق اند، مـثـل آن اسـت كـه مـردى خانه اى را بنا كند و ديوارهاى محيطه به فضاى آنرا فقط برپا كـنـد، در ايـن صـورت گـفـتـه شـود كـه ايـن خـانـه اسـت ، و وقـتـى كـه داخـل آن شـوى ديده نشود در آن مگر ديوارى كه بر فضا و ساحتى داير است . پس از آن ، انـشـاء خـانـه هـا و بيوت آن را نمايند به حسب اغراض ساكنان آن از غرفه ها و قصرها و مخزنها و آنچه سزاوار است در آن باشد. ـ انتهى .(693)
و در حديث است كه رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، وقتى به معراج تشريف بردند، در بـهـشـت مـلائكه اى چند ديدند كه گاه اشتغال به بناى ابنيه دارند و گاه از كار باز مى ايستند. فرمود به جبرئيل : سبب اين چيست ؟ عرض كرد: مواد اين بناها كه مى كنند اذكار امت اسـت . هـر وقـت ذكـر گـويـنـد، مـوادى بـراى آنـهـا حـاصـل شـود، پـس مـلائكـه مـشـغـول بـنـا شـونـد، و وقـتى آنها از ذكر باز مانند، اينها از عمل نيز باز ايستند.(694)
بـالجـمـله ، صـورت بـهـشـت و جـهـنـم جـسـمـانـى هـمـان صـور اعـمـال و افـعـال حـسنه و سيئه بنى آدم است كه در آن عالم به آنها رجوع كنند، چنانچه در آيـات شـريـفـه نـيـز بـه آن اشـاره و تـلويـح شـده ، مـثـل قـول خـداى تـعـالى : و وجدوا ما عملوا حاضرا.(695) و قوله : انما هى اءعمالكم ترد اليكم .(696) و تواند بود كه عالم بهشت و جهنم دو نشئه و دار مستقلى باشند كه بنى آدم به حركات جوهريه و سوقهاى ملكوتى و حركات اراديه عمليه و خلقيه به سـوى آنـهـا مـسـافـرت مـى كـنـنـد، گـرچـه هـر يـك از آنـهـا حـظـوظـشـان از صـور اعمال خودشان باشد.
و بـالجـمـله ، عـالم مـلكوت اعلى عالم بهشت است كه خود عالم مستقلى است ، و نفوس سعيده سـوق (داده ) مـى شـود بـه سـوى آن ، و عـالم جهنم ملكوت سفلى است كه نفوس شقيه به سـوى آن مـسـافـرت كـنـد. ولى آنچه به آنها در هر يك از دو نشئه رجوع مى كند، صورت بـهـيـه حـسـنه يا مولمه مدهشه اعمال خود آنها است . و به اين بيان جمع بين ظواهر كتاب و اخبار، كه به حسب ظاهر متخالف نمايد، شود، و نيز موافق با برهان و مسلك معرفت است .
فصل : مغرور ساختن شيطان انسان را به رحمت واسعه حق
پـوشـيـده نـيست كه كلام حضرت ابى ذر، رضى الله عنه ، در اين مقام كلام جامع و دستور مـحـكـمـى اسـت كـه انـسـان بـايـد مواظبت بر آن نمايد. پس از آنكه حضرت ابى ذر فرمود اعمالتان را به كتاب خدا عرضه داريد، و خداوند مى فرمايد: "مردم دو طايفه اند: ابرار، و آنـهـا در نـعـيـم انـد، و فـجـار، و آنـهـا در جـحـيـم انـد." آن مـرد تـشـبـث بـه ذيل رحمت كرد كه اگر اين طور است ، رحمت حق تعالى پس كجاست ؟ جواب داد رحمت حق نيز گزاف نيست ، و آن قريب به نيكوكاران است .
بدان كه شيطان ملعون و نفس خبيث اماره بالسوء انسان را از طرق بسيارى مغرور مى كنند و بـه هـلاكـت ابدى هميشگى مى كشانند. و آخر تيرى كه در كمان دارند مغرور كردن انسان اسـت در اوايـل امـر بـه رحـمـت حـق . و انـسـان را بـه واسـطـه ايـن غـرور از عـمـل بـاز مـى دارنـد. و ايـن اتـكـال بـه رحـمـت از مـكايد شيطان و غرور آن است . و شاهد و دليـل آن ايـن اسـت كـه مـا در امـور دنـيـاى بـه هـيـچ وجـه اتـكـال بـه رحـمـت حـق تـعـالى نـداريـم و يـكـسـره اسـبـاب طـبـيـعـى و ظـاهـرى را مستقل و كاركن مى دانيم ، به طورى كه گويى در عالم مؤ ثرى جز اسباب ظاهرى نيست . و در امـور اخـروى غـالبـا اتـكـال بـه رحـمـت حـق در گـمان خود مى كنيم و از دستورات خدا و رسـول ، صـلى الله عـليـه و آله ، غـفـلت مـى نـمـايـيـم ، گـويـى خـداونـد مـا را قـدرت عـمـل نـداده و راه صـحـت و سقم نياموخته . بالجمله ، در امور دنيايى تفويضى مسلك ، و در امـور آخـرتـى جـبـرى مـسـلك مـى شـويـم ، غـافـل از ايـنـكـه ايـن هـر دو بـاطـل و غـلط و خـلاف دسـتـورات انـبـيـا، صـلى الله عـليهم ، و طريقه مستمره ائمه هدى و اوليـاى مـقـربـيـن است . با آنكه آنها هم رحمت حق را معتقد بودند و ايمان آنها از همه بيشتر بود، با اين وصف آنى غفلت از انجام وظايف نمى كردند و دقيقه اى از سعى و كوشش باز نـمـى مـاندند. بردار صحيفه اعمال آنها را مطالعه كن . ادعيه و مناجاتهاى سيدالساجدين و زين العابدين ، عليه السلام ، را ملاحظه كن و دقت نما ببين در مقام عبوديت چه معامله مى كند و چـه طـور بـه وظـيـفـه بـنـدگـى قـيـام مـى كـنـد، بـا ايـن وصـف ، وقـتـى صـحـيـفـه اعـمـال حـضـرت مـولاى مـتقيان ، اميرمؤ منان ، عليه السلام ، را مى بيند، تاءسف مى خورد و اظـهار عجز مى كند!(697) پس ما يا بايد آنها را، نعوذبالله ، تكذيب كنيم و بگوييم اطـمينان و ايمان به رحمت حق نداشتند مثل ما! يا بايد خود را تكذيب كنيم و بفهميم كه اينها كـه ما مى گوييم از مكايد شيطان و غرور نفس است كه مى خواهند ما را از راه مستقيم منحرف كنند. پناه مى بريم به خداى تعالى از شر آنها.
پس اى عزيز، همان طور كه حضرت ابى ذر دستور به آن مرد داده ، علوم بسيار است ولى عـلم نـافـع بـراى امـثال ماها آن است كه با خود اين قدر بدى نكنيم . بفهميم كه دستورات انبياء و اوليا، عليه السلام ، كشف حقايقى است كه ماها از آنها محجوب هستيم . آنها مى دانند كـه ايـن اخـلاق ذمـيـمـه و اعـمـال سـيـئه چـه صـورتـهـايـى دارد و چـه ثـمـراتـى از آنـهـا حـاصـل مى شود، و اين اعمال حسنه و اخلاق كريمه چه صورتهاى خوب ملكوتى دارد. همه را فـرمـودنـد و دوا و درمـان و درد و مـرض را بـيان كردند. تو اگر عاطفه با خود دارى ، بـايد از آن دستورات نگذرى و درد خود را دوا نمايى و مرض خود را معالجه كنى ، خدا مى دانـد كـه اگـر بـا ايـن حـال كـه هـسـتـيـم بـه آن عـالم مـنـتـقـل شـويـم ، بـه چه مصيبتها و دردها و مرضها گرفتار مى شويم . والحمدلله اءولا و آخرا.

افزودن دیدگاه جدید