شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث پانزدهم در امتحان و آزمايش مومنان

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(15){/mp3}


حديث پانزدهم
بسندنا المتصل الى سلطان المحمدثين يعقوب الكلينى رضوان الله عليه ، عن على بن ابـراهـيـم ، عـن اءبـيـه ، عـن ابـن مـحـبـوب ، عـن سـمـاعـة عـن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، قـال ان فـى كـتاب على ، عليه السلام : اءن اءشد الناس بلاء النبيون ، ثم الوصيون ، ثم الامثل فالامثل . و انما يبتلى المؤ من على قدر اءعماله الحسنة ، فمن صح دينه و حسن عمله ، اشتد بلاؤ ه . و ذلك اءن الله تعالى لم يجعل الدنيا ثوابا لمؤ من و لا عقوبة لكافر. و من سخف دينه و ضعف عقله قل بلاؤ ه . و ان البلاء اءسرع الى المؤ من التقى من المطر الى قرار الارض .(421)
ترجمه :
سماعه از حضرت صادق ، عليه السلام ، حديث كند كه گفت همانا در كتاب على ، عليه السلام ، است اينكه همانا سخت ترين مردم از حيث بلا پيغمبران اند، پس جانشينان آنها، پس نـيكوتر پس نيكوتر. و همانا چنين است كه مبتلا مى شود مؤ من به اندازه كارهاى نيكويش ، پـس كـسـى كه درست باشد دين او و نيكو باشد كار او، سخت گردد بلاى او. و اين براى آن اسـت كـه خـداى تـعـالى قرار نداده است دنيا را ثواب از براى مؤ منى و نه سزا براى كـافـرى . و كـسـى كـه تنك است دينش و ضعيف است عقلش ، كم باشد بلايش . و همانا بلا تندتر است به سوى مؤ من پرهيزگار از باران به سوى آرامگاه زمين .
شـرح بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه مـراد از نـاس در مـثل اين حديث شريف كاملين ، از قبيل انبيا و اوليا و اوصيا، است ، و در حقيقت آنها ناس هستند و سـاير مردم نسناس . چنانچه در احاديث است .(422) و اين وجهى ندارد. بلكه مـنـاسـب مـقام اين است كه در اينجا عموم مردم اراده شود، چنانچه وجهش پر واضح است . و از احـاديـث ايـن بـاب كافى نيز استفاده شود. و اگر در حديثى وارد باشد كه ناس كاملين باشند، نه آن است كه هر جا كه اين كلمه وارد شد مراد آنهاست .
و بـلاء اخـتـبـار و امـتـحـان اسـت ، و در نـيـك و بـد اسـتـعـمـال شـود. چـنـانچه اهل لغت تصريح كرده اند. جوهرى گويد(423) در صحاح : والبـلاء الاخـتـبـار يـكـون بـالخـيـر و الشـر. يـقـال : اءبـلاه الله بـلاء حـسنا وابتليه مـعـرفـا. و حـق تـعـالى نـيـز فـرمـايـد: بـلاء حـسـنـا.(424) بـالجـمـله ، هـر چـه جـل جـلاله بـه آن بـنـدگـان خـود را امـتـحـان فـرمـايـد بـلا و ابـتـلاسـت ، و چـه از قبيل امراض و اسقام و فقر و ذلت و ادبار دنيا باشد، يا مقابلات آنها، كه بسا باشد كه انسان به كثرت جاه و اقتدار و مال و منال و رياست و عزت و عظمت امتحان شود. ولى هر وقت بـلا يـا بـليـه يـا ابـتـلا يـا امثال آنها مطلق ذكر شود، منصرف به قسم اول شود.
و اءمـثـل بـه مـعـنـى اشـرف و افـضـل اسـت . يـقـال : هـذا اءمـثـل مـن هـذا. اءى ، اءفـضـل و اءدنـى الى الخـيـر. و اءمـاثـل النـاس ، خـيـارهـم .(425) پـس مـعـنـى ثـم الامـثـل فـالامـثـل چـنـان آيـد كـه هـر كـس پـس از اوصـيـا افـضـل و نـيـكـوتـر اسـت ، بـلاى او سـخـت تـر از سـايـريـن باشد، و هر كس پس از آنها افـضـل اسـت ، بـلايـش از ديـگران بيشتر است . و درجات كثرت ابتلا به مقدار و بر وزان درجات فضل است . و اين نحو تعبير در فارسى نيست .
و سخف به معنى رقت و خفت عقل است . چنانچه در صحاح و غير آن است .
و قـرار بـه مـعـنـى مـسـتـقـر و جـايـگاه است . چنانچه از لغت استفاده شود. و فى القاموس : القرار و القرارة ما قر فيه ، و المطمئن من الارض .(426) وجه مناسبت و تشبيه آن است كه همان طور كه زمين قرارگاه و مستقر باران است و باران بر او رو آورد و قـرار گـيرد، مؤ من نيز قرارگاه بليات است كه آنها به او تهاجم كند و قرار گيرد و از او مفارقت نكند.
مـا بـا خـواسـت خداى تعالى در خلال فصولى چند بيان آنچه محتاج به ذكر است در حديث شريف مى نماييم .
فـــصــل ، در بـيـان مـعنى امتحان و نتيجه آن و چگونگى نسبت آن به ذات مقدس حق تعالىحسب مناسبت و گنجايش اين اوراق .
بـدان كـه نـفـوس انـسـانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملك در جـمـيـع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه ، بلكه در جميع ادراكات و فعليات ، بالقوه اسـت و كـم كـم رو بـه فـعـليـت گـذارد بـه عـنـايـت حـق جـل و عـلا. و ادراكـات ضـعـيـفـه جـزئيـه اول در او پـيـدا شـود، از قـبـيـل احـسـاس لمـس و حواس ظاهره ديگر الاخس فالاخس ، و پس آن اداركات باطنيه نيز به تـرتـيـب در او حـادث گـردد. ولى در جـمـيـع مـلكـات بـاز بـالقوه باشد، و اگر در تحت تـاءثـيـراتـى واقـع نـشـود، بـه حـسـب نـوع مـلكـات خـبـيـثـه در او غـالب شـود و مـتـمـايـل بـه زشـتـى و نـاهـنـجـارى گـردد، زيـرا كـه دواعـى داخـليـه از قبيل شهوت و غضب و غير آن او را طبعا به فجور و تعدى و جور دعوت كند، و پس از تبعيت آنـها به اندك زمانى حيوانى بس عجيب و شيطانى بى اندازه غريب گردد. و چون عنايت حق تـعـالى و رحـمـتـش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربى و مهذب به تقدير كـامـل در او قـرار داد كـه آن دو بـه مـنزله دو بال است از براى بنى آدم كه مى تواند به واسـطـه آنـهـا از حـضـيـض جـهـل و نـقـص و زشـتـى و شـقـاوت بـه اوج عـلم و مـعـرفـت و كـمـال و جـمـال و سـعـادت پـرواز نمايد و خود را از تنگناى ضيق طبيعت به فضاى وسيع مـلكـوت اعـلى رسـانـد. و ايـن دو يـكـى مـربـى بـاطـنـى ، كـه قـوه عـقـل و تـميز است ، و ديگر مربى خارجى ، كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مى بـاشـنـد. و ايـن دو هـيـچـكـدام بـى ديـگـرى انـجـام ايـن مـقـصـد نـدهـنـد، چـه كـه عـقـل بـشـر خـود نـتواند كشف طرق سعادت و شقاوت كند و راهى به عالم غيب و نشئه آخرت پيدا كند، و هدايت و راهنمايى پيغمبران بدون قوه تميز و ادراك عقلى مؤ ثر نيفتد.
پـس حـق تـبـارك و تـعـالى ايـن دو نـوع مربى را مرحمت فرموده كه به واسطه آنها تمام قـواى مـخـزونـه و اسـتـعـدادات كـامـنـه در نـفـوس بـه فـعـليـت تـبديل پيدا كند. و اين دو نعمت بزرگ را حق تعالى براى امتحان بشر و اختبار آنها مرحمت فرموده ، زيرا كه بدين دو نعمت ممتاز شوند افراد بنى نوع انسان از يكديگر، و سعيد و شـقـى و مـطـيع و عاصى و كامل و ناقص از هم جدا شوند. چنانچه جناب ولايت مآب فرمايد: والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة .(427)


و در كـافـى شريف ، در باب تمحيص و امتحان ، ابن ابى يعفور از حضرت صادق ، عليه السـلام ، نقل كند كه قال : لابد للناس من اءن يمحصوا و يميزوا و يغربلوا و يستخرج فـى الغربال خلق كثير.(428) فرمود: لابد است از براى مردم از اينكه خالص شـونـد و امـتـحـان گـردنـد و تـمـيـز داده شـونـد و غـربـال شـونـد، و اسـتـخـراج شود در غربال خلق بسيارى .
و باسناده عن منصور، قال قال لى اءبو عبدالله ، عليه السلام : يا منصور، ان هذا الامر لا يـاءتـيـكـم الا بـعـد ايـاس (ولا) والله حـتى تميزوا و لا والله حتى تمحصوا، و لا والله يشقى من يشقى و يسعد من يسعد.(429)
فرمود: اى منصور، همانا اين امر (يعنى قيام ) نـمـى آيد شما را مگر بعد از ماءيوس (شدن ). و نه به خدا قسم تا تميز داده شويد، و نه به خدا قسم تا خالص شويد، و نه به خدا قسم تا شقى شود هر كس شقى مى شود و سعيد شود هر كس سعيد مى شود.
و در حـديـث ديـگـر اسـت از حـضـرت ابـوالحـسـن ، عـليـه السـلام ، قال : يخلصون كما يخلص الذهب .(430)
و در كـافـى شـريـف ، در بـاب ابـتـلا و اخـتـبار، سند به حضرت صادق ، عليه السلام ، رساند، قال : ما من قبض و لا بسط الا ولله فيه مشيئة و قضاء وابتلاء.(431)
و در حـديـث ديـگـر از حـضـرت منقول است ، قال : انه ليس شى ء فيه قبض اءوبسط مما اءمرالله به اءونهى عنه الا و فيه لله عزوجل ابتلاء و قضاء.(432) يعنى نيست چـيـزى كـه در آن منع و عطايى باشد از چيزهايى كه امر فرموده خداوند تعالى به آن يا نـهـى فـرمـوده از آن ، مـگـر آنـكـه در آن از بـراى خـداى عزوجل امتحان و حكمى است . و قبض در لغت امساك و منع و اخذ است ، و بسط نشر و اعطاست . پس هر عطا و توسعه و منعى و هر امر و نهى و تكليفى براى امتحان است .
پـس ، معلوم شد كه بعث رسل و نشر كتب آسمانى ـ همه براى امتيار بشر و جدا شدن اشقيا از سـعدا و مطيعين از عاصين است . و معنى امتحان و اختبار حق همين امتياز واقعى خود بشر است از يـكـديـگـر، نه علم به امتياز، زيرا كه علم حق تعالى ازلى و متعلق و محيط به هر چيز اسـت قـبـل از ايـجـاد. و حـكما در تحقيق امتحان و ابتلا بسط كلام داده اند كه ذكر آن خارج از ميزان است .
پـس ، نـتـيجه امتحان مطلقا ـ كه اين دو كه ذكر شد از بزرگترين آنها است ـ امتياز سعيد و شـقـى اسـت . در ايـن امـتـحـان و اخـتـبـار نيز حجت خدا بر خلق تمام شود و هلاكت و شقاوت و سعادت و حيات هر كسى از روى حجت و بينه واقع گردد و راه اعتراض باقى نماند. هر كس تحصيل سعادت و حيات جاويدان نمايد، به هدايت و توفيق حق است ، زيرا كه تمام اسباب تـحصيل را مرحمت فرموده . و هر كس تحصيل شقاوت نمايد و رو به هلاكت رود و تبعيت نفس و شيطان كند، با فراهم بودن جميع طرق هدايت و اسباب كسب سعادت ، خود به اختيار خود بـه هلاكت و شقاوت فرو رفته و حجت بالغه حق بر او تمام است : لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت .(433)
فصل ، در بيان نكته شدت ابتلاء انبياء و اوصياء و مؤ منين
بدان كه پيش از اين مذكور شد(434) - كه هر عملى كه از انسان صادر مى شود، بلكه هـر چـه در مـلك بـدن واقع شود و متعلق ادراك نفس شود، از آن يك نحو اثرى در نفس واقع شـود چـه اعـمـال حـسـنـه بـاشـد يـا سـيـئه ، كـه از اثـر حـاصـل از آنـهـا در لسـان اخبار به نكته بيضا و نكته سوداء تعبير شده ،(435) و چه از سنخ لذايذ باشد يا سنخ آلام باشد. مثلا از هر لذتى كه از مطعومات يـا مـشـروبـات يـا منكوحات و جز آنها انسان مى برد، در نفس اثرى از آن واقع مى شود و ايـجـاد عـلاقـه و مـحبتى در باطن روح نسبت به آن مى شود و توجه نفس به آن افزون مى شـود. و هـر چـه در لذات و مـشـتـهـيـات بـيـشـتـر غـوطـه زند، علاقه و حب نفس به اين عالم شـديـدتـر گردد و ركون و اعتمادش بيشتر شود، و نفس تربيت شود و ارتياض پيدا كند به علاقه دنيا، و هر چه لذايذ در ذائقه اش بيشتر شود، ريشه محبتش بيشتر گردد، و هر چـه اسـبـاب عـيش و عشرت و راحت فراهمتر باشد، درخت علاقه دنيا برومندتر گردد. و هر چـه تـوجـه نـفـس بـه دنـيـا بـيـشـتر گردد. به همان اندازه از توجه به حق و عالم آخرت غافل گردد، چنانچه اگر ركون نفس بكلى به دنيا شد و وجهه آن مادى و دنياوى گرديد، سـلب تـوجـه از حـق تـعـالى و دار كرامت او بكلى گردد و اءخلد الى الارض و اتبع هواه شود.(436)
پـس ، اسـتغراق در بحر لذايذ و مشتهيات قهرا حب به دنيا آورد، و حب به دنيا تنفر از غير آن آورد، و وجـهـه بـه ملك غفلت از ملكوت آورد. چنانچه به عكس اگر انسان از چيزى بدى ديـد و ادراك نـامـلايـمـات كـرد، صـورت آن ادراك در نـفـس ايـجـاد تـنفر نمايد. و هر چه آن صـورت قـويـتـر باشد، آن تنفر باطنى قويتر گردد. چنانچه اگر كسى در شهرى رود كه در آنجا امراض و آلام بر او وارد شود و ناملايمات خارجى و داخلى بر او رو آورد، قهرا از آنـجـا مـتـنفر و منصرف شود. و هر چه ناملايمات بيشتر باشد، انصراف و تنفر افزون شود. و اگر شهر بهترى سراغ داشته باشد، كوچ به آنجا كند. و اگر نتواند به آنجا حركت كند، علاقه به آنجا پيدا كند و دلش را به آنجا كوچ دهد.
پـس ، اگـر انسان از اين عالم هر چه ديد بليات و آلام و اسقام و گرفتارى ديد و امواج و فتنه ها و محنتها بر او روآورد، قهرا از آن متنفر گردد و دلبستگى به آن كم شود و اعتماد بـه آن نكند. و اگر به عالم ديگرى معتقد باشد و فضاى وسيع خالى از هر محنت و المى سراغ داشته باشد، قهرا بدانجا سفر كند. و اگر سفر جسمانى نتوان كرد، سفر روحانى كـنـد و دلش را بـدانـجـا فـرسـتـد. و پـر واضح است كه تمام مفاسد روحانى و اخلاقى و اعمالى از حب به دنيا و غفلت از حق تعالى و آخرت است . و حب به دنيا سرمنشاء هر خطيئه است ،(437) چنانچه تمام اصلاحات نفسانى و اخلاقى و اعمالى از توجه به حق و دار كرامت آن و از بيعلاقگى به دنيا و عدم ركون و اعتماد به زخارف آن است .
پـس ، مـعـلوم شـد از ايـن مـقـدمـه كه حق تعالى عنايت و الطافش به هر كس بيشتر باشد و مـراحـم ذات مـقـدس شـامـل حـال هـر كس زيادتر باشد، او را بيشتر از اين عالم و زخارف آن پـرهـيـز دهـند و امواج بليات و فتن را بر او بيشتر متوجه فرمايد، تا اينكه روحش از اين دنيا و زخارف آن منصرف و منزجر گردد و به مقدار ايمانش رو به عالم آخرت رود و وجهه قـلبـش مـتـوجـه بـه آنـجـا گـردد. و اگـر نـبـود از بـراى تحمل شدت ابتلا مگر همين يك جهت ، هر آينه كفايت مى كرد. و در احاديث شريفه اشارت به اين معنى دارد:
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال : ان الله تـعـالى ليـتـعـاهـد المـؤ مـن بـالبـلاء كـمـا يـتـعـاهـد الرجل اءهله بالهدية من الغيبة ، و يحميه الدنيا كما يحمى الطبيب المريض .(438)
حضرت باقر عليه السلام ، فرمايد: همانا خداى تعالى هر آينه تفقد كند مؤ من را به بـلا چـنـانـچـه تـفقد كند مردى عيال خود را به هديه از سفر. و هر آينه پرهيز دهد او را از دنيا، چنانچه پرهيز دهد طبيب مريض را.
و در حـديـث ديـگـر نـيـز بـه هـمين مضمون وارد است .(439) و گمان نشود كه محبت حق و شـدت عنايت ذات اقدس ‍ به بعضى بندگان ، نعوذبالله ، جزاف و بى جهت است ، بلكه هـر قدمى كه مؤ من و بنده خدا به سوى او بردارد، عنايت حق به او متوجه شود، حق تعالى بـه قـدر ذراعـى بـه او نـزديـك شـود.(440) مـثل مراتب ايمان و تهيه اسباب توفيق ، مـثل انسانى است كه با چراغى در راه تاريك حركت كند: هر قدمى كه بردارد، جلو او روشن گردد و راهنمايى براى قدم ديگر نمايد. هر قدمى كه انسان به سوى آخرت بردارد، راه روشـنـتـر شود و عنايات حق به او بيشتر گردد و اسباب توجه به عالم قرب و تنفر از عـالم بعد را فراهم فرمايد. و عنايات ازليه حق تعالى به انبيا و اوليا به واسطه علم ازلى اوست به اطاعت آنها در زمان تكليف . چنانچه شما اگر دو بچه داشته باشيد كه در حـال طـفـوليـت آنـهـا عـلم پـيـدا كنيد كه يكى موجبات رضايت شما را فراهم مى كند و يكى مـوجـبـات سـخـط و غـضـب شـمـا را، البـتـه عـنـايـت شـمـا از اول به آن مطيع بيشتر از ديگرى است .
و ديـگر از نكات شدت ابتلاى بندگان خاص اين است كه آنها در اين ابتلا و گرفتاريها بـه ياد حق افتند و مناجات و تضرع در درگاه قدس ذات مقدس نمايند و ماءنوس با ذكر و فكر او گردند. و طبيعى اين نوع بنى الانسان است كه در وقت بليات تشبث به هر ركنى كه احتمال نجات در او دهند پيدا مى كنند، و در وقت سلامت و راحت غفلت از آن پيدا مى كنند، و چـون خواص ركنى جز حق سراغ ندارند، بدان متوجه شوند و انقطاع به مقام مقدس او پيدا كـنـند. و حق تعالى از عنايتى كه به آنها دارد، خود سبب انقطاع را فراهم فرمايد. گرچه ايـن نـكـتـه ، بـلكـه نـكـتـه سـابـقـه ، نـسـبـت بـه انـبـيـا و اوليـاء كمل درست نيايد، چه كه آنها مقامشان مقدستر از آن است و قلبشان محمكتر از آن است كه به ايـن امـور عـلاقـه بـه دنـيـا پـيـدا كـنـنـد، يـا در تـوجـه و انـقـطـاعـشـان بـه حـق فـرقـى حاصل شود.
و تـوانـد بـود كه انبيا و اولياء كمل چون به نور باطنى و مكاشفات روحانى يافته اند كـه حـق تـعـالى بـه اين عالم و زخارف آن نظر لطف ندارد و دنيا و هر چه در اوست خوار و پست است در پيشگاه مقدس او، از اين جهت اختيار كردند فقر را بر غنا و ابتلا را بر راحتى و بليات را بر غير آنها چنانچه در احاديث شريفه شاهد بر اين معنى است .(441)
در حـديـث است كه جبرئيل كليد خزاين ارض را در حضور خاتم النبيين ، صلى الله عليه و آله ، آورد و عـرض كـرد در صـورت اخـتـيـار آن از مـقـامات اخروى شما نيز چيزى كم نشود. حـضرت براى تواضع از حق تعالى قبول نفرمود و فقر را اختيار فرمود.(442) و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد در حـديـثـى ، قـال : ان الكـافـر ليـهـون عـلى الله حـتـى لو سـاءله الدنـيـا بـمـا فـيـهـا اءعـطاه ذلك .(443) و اين از خوارى دنياست در نظر كبرياى حق . و در حديث است كه حق تعالى از وقتى كه عالم اجسام را خلق فرموده به آن نظر لطف نفرموده است .(444)
و ديـگـر از نـكـات شـدت ابـتـلاء مـؤ منين آن است كه در اخبار به آن اشاره شده است كه از بـراى آنـهـا درجـاتـى اسـت كـه بـه آنـهـا نـايـل نـشـونـد مـگـر با بليات و امراض و آلام .(445) و مـمـكـن اسـت ايـن درجـات صـورت اعـراض از دنـيـا و اقـبـال بـه حـق بـاشـد، و مـمـكـن است از براى خود اين بليات صورت ملكوتى باشد كه نـيـل بـه آنها نشود مگر با ظهور در عالم ملك و ابتلاى آنها به آن . چناچه در حديث شريف كـافـى سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد: قال انه ليكون للعبد منزلة عندالله ، فما ينالها الا باحدى الخصلتين : اما بذهاب ماله ، اءو بـبـليـة فـى جـسـده .(446) فـرمـود: همانا چنين است : هر آينه مى باشد از بـراى بـنـده درجـه اى پـيـش خـدا، پـس نمى رسد به آن مگر به دو خصلت : يا به رفتن مالش ، يا به بليه در جسم او. و در خبر شهادت حضرت سيدالشهداء، عليه السلام ، وارد است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، را در خواب ديد.
حـضـرت فـرمـود به آن مظلوم كه از براى تو درجه اى است در بهشت ، نمى رسى به آن مـگـر بـه شـهـادت .(447) البـتـه صـورت مـلكـوتـى شـهـادت در راه خـدا حـاصـل نـمـى شـود مـگـر به وقوع آن در ملك چنانكه مبرهن است در علوم عاليه ، و در اخبار متواتره وارد است كه از براى هر عملى صورتى است در عالم ديگر.
و در كـافـى از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل شـده اسـت ، قـال : ان عـظـيـم الاجر لمع عظيم البلاء، و ما اءحب الله قوما الا ابتلاهم .(448) فرمود: همانا بزرگى مزد هر آينه با بزرگى بلاست . و دوست ندارد خدا قومى را مگر آنكه مبتلا كند آنها را. و احاديث به اين مضمون بسيار است .
فصل : ابتلاى انبياء به امراض جسمانى
مـحدث بزرگ ، مجلسى ،(449) عليه الرحمة ، فرمايد، در اين احاديث (يعنى احاديث ابـتـلاء انـبـيـا كـه وارد شـده از طرق عامه و خاصه ) دلالت و اضحه است بر آنكه انبيا و اوصيا در امراض حسيه و بليات جسميه مثل غيرشان هستند. بلكه آنها اولى به آن هستند از غـيـر، بـراى بـزرگ شـدن اجر آنها كه موجب تفاضل در درجات است . و اين منافات با مقام آنـهـا نـدارد، بـلكـه آن مـوجب تثبيت امر آنها شود. و اگر آنها مبتلا نشوند به بليات ، با آنـكـه از دسـت آنـهـا مـعـجـزات و خارق عادات صادر مى شود، گفته شود درباره آنها آنچه نـصـارى دربـاره پـيـغـمـبـرشـان گـفـتند. و اين تعليل در روايات وارد است . ـ انتهى .(450)
و مـحـقق مدقق طوسى و حكيم عظيم قدوسى ،(451) عطرالله مرقده ، در تجريد فرمايد در ضـمـن آنـچـه انـبـيـا بـايـد از آن مـبـرا بـاشـنـد: و هـر چـه تـنـفـر از آن حـاصـل آيد. و علامه علماى اسلام ،(452) رضوان الله عليهم ، فرمايد در شرح آن : و بايد منزه باشد از امراض منفره ، مثل سلس و جذام و برص ، براى اينكه اينها تنفر آورد و منافى با غرض از بعث است .(453)
نـويـسـنده گويد گرچه مقام نبوت تابع كمالات نفسانيه و مدارج روحانيه است و ربطى به مقام جسمانيت ندارد و امراض و نقايص جسمانيه ضررى به مقام روحانى آنها نرساند و امـراض مـنـفـره از عـلو شـاءن و عـظمت رتبه آنها چيزى ناقص نكند، اگر مؤ كد كمالات آنها نـباشد و مؤ يد درجات آنها نگردد، چنانچه اشاره به آن شد، ليكن آنچه اين دو محقق اشاره بدان كردند خالى از وجه نيست ، زيرا كه چون عامه مردم تميز مابين مقامات را نمى دهند و گمان مى كنند كه نقص جسمانى از نقص روحانى يا ملازم با او است ، و بعضى از نقايص را منافى با مقام علو شاءن و عظمت مرتبت دانند، لهذا عنايت حق چنان اقتضا كند كه پيغمبران را كـه صـاحـب شـريـعـت و مـبـعـوث بـه رسـالت هـستند به امراضى كه موجب تنفر طباع و استيحاش مردم است مبتلا نفرمايد. پس ، عدم ابتلاى آنها نه از براى آن است كه ابتلاى به آن نـقـص مـقـام نـبوت است ، بلكه براى اكمال فايده تبليغ است . بنابراين ، مانع ندارد ابـتـلاى بـعـض ‍ انـبيا كه صاحب شريعت نيستند، و ابتلاى اولياء بزرگ و مؤ منين به اين گونه بليات .
چـنـانـچـه حـضـرت ايوب و جناب حبيب نجار مبتلا بودند. و اخبار كثيره وارد شده در ابتلاى حضرت ايوب .
فـمـن ذلك مـا روى عـن تـفسير على بن ابراهيم ، عن اءبى بصير، عن اءبى عبدالله ، عليه السـلام ، فـى حديث طويل قال : فسلطه على بدنه ما خلا عقله و عينيه ، فنفخ فيه ابليس فـصـار قـرحـة واحـدة مـن قرنه الى قدمه ، فبقى فى ذلك دهرا طويلا بحمدالله و يشكره حـتـى وقـع فـى بـدنـه الدود و كـانـت تـخـرج مـن بـدنـه فـيـردهـا. و يـقـول لهـا: ارجـعـى الى مـوضـعـك الذى خـلقـك الله مـنـه . و نـتـن حـتـى اءخـرجـه اءهل القرية من القرية و اءلقوه فى المزبلة خارج القرية .(454)

و فـى الكـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى بـصـيـر، عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : قـلت له : فـاذا قـراءت القـرآن فـاسـتـعـذ بـالله من الشيطان الرجيم انه ليس له سـلطـان عـلى الذيـن آمـنـوا و عـلى ربـهـم يـتـوكـلون .(455) فقال : يا اءبا محمد يسلط و الله من المؤ من على بدنه و لا يسلط على دينه . قد سلط على اءيـوب فـشـوه خـلقـه ، و لم يـسـلط عـلى ديـنه . و قد يسلط من المؤ منين على اءبدانهم و لا يسلط على دينهم .(456)
و بـاسـنـاده عـن نـاجـيـة ، قـال قـلت لابـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، ان المـغـيـرة يـقـول ان المـؤ مـن لايـبـتـلى بـالجـذام و لا بـالبـرص و لا بـكـذا و لا بـكـذا. فـقـال : ان كـان لغـافـلا عـن صـاحـب يـاسـيـن ، انـه كـان مـكـنـعـا. ثـم رد اءصـابـعـه فـقـال : كاءنى اءنظر الى تكنيعه . اءتاهم فاءنذرهم ، ثم عاد اليهم من الغد فقتلوه . ثم قـال : ان المـؤ مـن يـبـتـلى بـكـل بـليـة و يـمـوت بـكـل مـيـتـة ، الا اءنـه يقتل نفسه .(457)
صـاحب ياسين حبيب نجار است . و تكنيع با نون ، كه در اكثر نسخ است ، بـنـابـه فـرمـوده مـجـلسى (ره ) تشنج و مثله بودن است . مجلسى فرمايد گويا جذام سبب تـكـنـيـع اصـابـع او شـده بـوده اسـت .(458) و در ايـن فـرمـوده تاءمل است .
از ايـن احـاديـث و احـاديـث بـسـيـار ديـگر استفاده شود كه مؤ منين و انبيا گاهى براى بعض مـصـالح مـبـتـلا شـونـد بـه امـراض ‍ مـنـفـره . گـرچـه در مـقـابـل ايـن اخـبـار بـعـض اخبار ديگر است كه نفى كرده است تشويه خلقت حضرت ايوب ، عـليـه السـلام ، و بـو افـتـاده بـدن شـريـفـش را. و بـحـث و تطويل در ذكر و جمع آنها نفع بسيارى ندارد.
بـالجـمـله ، ايـن نـحـو از امراض ضررى به حال مؤ منين و نقص براى آنها و انبياء، عليهم السـلام ، نـيـسـت ، بـلكـه تـرفـيـع رتـبـه و عـلو مـقـام و درجـه اسـت . والله تعالى اءعلم بالصواب .
فصل ، در بيان آنكه دنيا دار ثواب و عقاب حق تعالى نيست
بـدان كـه ايـن عـالم دنـيا براى نقص و قصور و ضعفى كه در آن است نه دار كرامت و جاى ثـواب حـق تعالى است ، و نه محل عذاب و عقاب است ، زيرا كه دار كرامت حق عالمى است كه نعمتهاى آن خالص و اختلاط به نقمت ندارد و راحت آن مشوب به تعب و رنج نيست . و در اين عالم چنين نعمتى امكان ندارد، زيرا كه دار تزاحم است و به هر نعمتى انواع رنج و زحمت و نـقـمـت اخـتـلاط دارد. بـلكـه حـكـما گفته اند لذات اين عالم دفع آلام است . و توان گفت كه لذاتـش موجب آلام است ،(459) زيرا كه اينجا هر لذتى در پى رنج و الم و تعبى دارد. بلكه ماده اين عالم تعصى دارد از قبول رحمت خالص و نعمت غير مشوب . و همين طور عذاب و زحمت و رنج و تعب اين عالم نيز خالص ‍ نيست ، بلكه هر رنج و تعبى محفوف به نعمتى و نعمتهايى است . و هيچيك از آلام و اسقام و رنج و محنت در اين عالم غير مشوب نيست ، و مواد اين عـالم تـعـصـى دارد از قـبول عذاب خالص مطلق . و دار عذاب و عقاب حق دارى است كه در آن عـذاب مـحـض و عـقـاب خـالص بـاشـد. آلام و اسـقـام آنـجـا مـثـل اين عالم نيست كه به عضوى دون عضوى متوجه باشد، يك عضو سالم و راحت باشد و عضو ديگر در تعب و زحمت . و به بعض آنچه ذكر شد اشاره فرموده در حديث شريف ، كه مـا بـه شـرح آن پـرداخـتـم ، آنـجـا كـه فـرمـايـد: و ذلك اءن الله لم يـجـعـل الدنـيـا ثوابا لمؤ من و لا عقوبة لكافر. يعنى جهت اينكه مؤ من در اين عالم مبتلا بـه بليات شود آن است كه خداى تعالى قرار نداده اين دنيا را ثواب براى مؤ منى و نه سـزا بـراى كـافـرى . ايـنـجا دار تكليف و مزرعه آخرت و عالم كسب است ، و عالم آخرت دار جزا و سزا و ثواب و عقاب است . آنها كه متوقع اند كه حق تعالى هر كس را كه در اين عالم مرتكب معصيت و فحشايى شد يا ظلم و تعدى به كسى ، فورا جلو او را بگيرد و دسـت او را مـنـقـطـع كـنـد و او را قـلع و قـمـع فـرمـايـد، غـافـل از آن هـسـتـنـد كـه خلاف ترتيب و مخالفت سنة الله جاريه است . اين جا دار امتحان و امـتـيـاز شـقـى از سـعـيـد و مـطيع از عاصى است ، و عالم ظهور فعليات است نه دار بروز نـتـايـج اعـمال و ملكات . و اگر نادرا حق تعالى ظالمى را گرفتار كند، مى توان گفت از عـنـايـات حـق تـعـالى بـه آن ظـالم اسـت . اگـر اهـل مـعـصـيـت و ظـلم را بـه حـال خـودشـان واگـذار فـرمايد استدراج است . چنانچه خداى تعالى مى فرمايد: سـنـستدرجهم من حيث لا يعلمون . و اءملى لهم ان كيدى متين .(460) يعنى زود است كـه نـعمت دهيم آنها (را) درجه درجه از جهتى كه نمى دانند. و مهلت دهيم آنها را. همانا اخذ من شديد است . و مى فرمايد: و لا يحسبن الذين كفروا اءنما نملى لهم خير لانفسهم انما نـمـلى لهـم ليـزدادوا اثما و لهم عذاب اءليم .(461) يعنى گمان نكنند آنان كه كـافـر شدند اينكه مهلت ما براى آنها خير است ، همانا چنين است كه مهلت داديم آنها را تا زياد كنند گناه را. و از براى آنها عذاب دردناك است . و در مجمع البيان روايت كند از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، اءنـه قـال : اذا اءحـدث العبد ذنبا، جدد له نعمة فيدع الاسـتـغـفـار. فـهـو الاسـتـدراج (462) فـرمـود: وقـتى حادث كند بنده گناهى را، تجديد شود براى او نعمتى ، پس واگذارد استغفار را. پس آن استدراج است .
فصل ، در اينكه شدت بليات روحيه تابع شدت ادراك است
در ذيـل حـديـث شـريـف كـه مـى فـرمـايـد: و مـن سـخـف ديـنـه و ضـعـف عـقـله قـل بـلاؤ ه چـنـيـن ظـاهـر شـود كـه بـليات اعم از جسمانيه و روحانيه است ، زيرا كه اشـخـاص ضـعـيـف العـقـل و كـم ادراك بـه مـقـدار ضـعـف عـقـل و ادراك خـود از بـليات روحانيه و ناملايمات عقليه ماءمون اند. به خلاف كسانى كه عـقـلشـان كـامـل و ادراكـشـان شـديـد اسـت ، كـه بـه مـقـدار كـمـال عـقـل و شـدت ادارك خـود بليات روحانى آنها زياد شود. و هر چه اداركات كاملتر و روحـانيت قويتر باشد، بليات بيشتر و ادراك ناملايمات افزون گردد. و تواند بود كه فرموده حضرت رسالت پناه ، صلى الله عليه و آله و سلم ، كه فرمود: ما اءوذى نبى مـثـل مـا اءوذيـت .(463) يـعـنـى اذيـت نـشـد پـيـغـمـبـرى مـثـل اذيـتـى كـه مـن شدم . نيز به اين معنى برگردد. زيرا كه هر كس عظمت و جلالت ربـوبـيـت را بـيـشـتـر ادراك كـنـد و مـقـام مـقدس حق جل و علا را زيادتر بشناسد، از عصيان بـنـدگـان و هـتـك حـرمـت آنها بيشتر متاءثر و متاءلم گردد، و نيز هر كس رحمتش ‍ و عنايت و لطـفـش بـه بـنـدگـان خـدا بيشتر باشد، از اعوجاج و شقاوت آنها بيشتر اذيت مى شود، و البته خاتم النبيين ، صلى الله عليه و آله ، در اين مقامات و ساير مدارج كماليه از انبيا و اوليا و ساير بنى الانسان كاملتر بوده ، پس اذيتش ‍ بيشتر و تاءثرش بالاتر بوده . و نيز توجيه ديگر دارد كه مناسب اين مقام ذكر آن نيست . والله العالم و له الحمد.

افزودن دیدگاه جدید