شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث چهاردهم در خوف و رجا

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(14){/mp3}


حديث چهاردهم
بسندى المتصل الى محمد بن يعقوب ، ثقة الاسلام و عماد المسلمين ، عن عدة من اءصحابنا، عـن اءحـمـد بـن مـحـمـد، عن على بن حديد، عن منصور بن يونس ، عن الحارث بن المغيرة ، اءو اءبـيـه ، عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليه السلام ، قال قلت له : ما (كان ) فى وصية لقمان ؟ قـال : كـان فـيـهـا الاعـاجـيـب ، و كـان اءعـجـب مـا كـان فـيـهـا اءن قـال لابـنـه : خف الله عزوجل خيفة لو جئته ببر الثقلين لعذبك ، و ارج الله رجاء لو جئته بـذنـوب الثـقـليـن لرحـمـك . ثـم قـال اءبـو عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، كـان اءبـى يـقـول : انـه ليـس من عبد مؤ مت الا و فى قلبه نوران : نور رجاء، لو وزن هذا لم يزد على هذا، و لو وزن هذا لم يزد على هذا.(390)
ترجمه :
راوى گـويـد: گـفـتـم به حضرت صادق ، عليه السلام ، چه چيز بود وصيت لقمان . گـفـت : بود در آنها شگفتها. و عجبتر چيزى كه بود در آن اين بود كه گفت مر پسر خويش را: بـتـرس خـداى عـزوجل را ترسيدنى كه اگر آورده باشى به طاعت جن و انس ، هر آينه عذاب كند تو را، و اميدوار باش خداوند را اميد كه اگر آورده باشى او را به گناههاى جن و انـس ، هـر آيـنـه بيامرزد ترا. پس از آن گفت حضرت صادق ، عليه السلام ، بود پدرم كـه مـى گـفـت : هـمـانـا نيست بنده مؤ منى مگر در دل او دو نور است : نور ترس و نور اميد. اگر كشيده شود اين ، افزون نشود بر اين ، و اگر كشيده شود اين ، افزون نيايد بر اين .
شرح جوهرى (391) در صحاح گويد كه گويا اعاجيب جمع اعجوبه اسـت ، چـنـانـچـه احـاديـث جـمـع احـدوثـه اسـت . و بـعـضـى گـويـنـد كه اعـجـوبـه چيزى است كه نيكويى يا زشتى آن به شگفت آورد. و در اين حديث مراد اول است . و چنين نمايد كه آن در اصل مختص به چيزى باشد كه حسنش ‍ شگفت آورد، گرچه در استعمال تطفلا در اعم مستعمل شود.
و بر برخلاف عقوق است و فلان . يبر خالقه . يعنى اطاعت مى كند او را. چنانچه جوهرى تصريح كرده و ثقلان جن و انس است .
و ايـن حـديـث شـريـف دلالت دارد بـر ايـنـكـه خـوف و رجـا هـر دو بـايـد بـه مـرتـبـه كـمال باشد، و ياءس از رحمت و ايمنى از مكر بكلى ممنوع است ، چنانچه احاديث بسيار بر آن دلالت كـنـد،(392) و كـتـاب كـريم تنصيص بر آن فرمايد.(393) و ديگر آنكه بـايـد هـيـچـيـك بـر ديـگـرى رجـحـان نـداشـتـه بـاشـد. و مـا انـشـاءالله در ضـمـن چـنـد فصل بيان آن و ديگر مناسبات حديث شريف را مى نماييم .
فصل ، در بيان انسان عارف را دو نظر است
بـدان كـه انـسـان عـارف بـه حـقـايـق و مـطـلع از نـسـبـت بـيـن مـمـكـن و واجـب جـل (و) عـلا داراى دو نـظـر اسـت : يـكـى نـظـر به نقصان ذاتى خود و جميع ممكنات و سيه رويـى كـائنـات ، كـه در ايـن نـظـر عـلمـا يـا عـيـنـا بـيـايـد كـه سـرتـاپـاى مـمـكـن در ذل نـقـص و در بـحر ظلمانى امكان و فقر و احتياج فرو رفته ازلا و ابدا و به هيچ وجه از خـود چـيـزى نـدارد و نـاچـيـز صـرف و بـى آبـرويـى مـحـض و نـاقـص عـل الاطـلاق اسـت ، بـلكـه ايـن تـعبيرات نيز در حق او درست نيايد و از تنگى تعبير است و ضـيق مجال سخن ، و الا نقص و فقر و احتياج فرع شيئيت است و براى جميع ممكنات و كافه خلايق از خود چيزى نيست .
در اين نظر اگر تمام عبادات و اطاعات و عوارف و معارف را در محضر قدس ربوبيت برد، جز سر افكندگى و خجلت و ذلت و خوف چاره اى ندارد. چه اطاعت و عبادتى ؟
از كى براى كى ؟ تمام محامد راجع به خود اوست ، و ممكن را در او تصرفى نيست ، بلكه از تـصـرف مـمـكـن نـقـص ‍ عـارض اظـهـار محامد و ثناى حق شود كه اكنون عنان قلم را از او منصرف مى نماييم . و در اين مقام فرمايد: ما اءصابك من حسنة فمن الله و ما اءصابك
مـن سـيـئة فـمـن نـفـسـك .(394)
چـنـانـچـه در مـقـام اول فرمايد: قل كل من عندالله (395) و قائل در اين مقام گويد:

پـيـر مـا گـفـت خـطا بر قلم صنع نرفت  
  آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد(396)


قـول پـيـر راجـع بـه مـقـام دوم و قـول خـود قـائل راجـع بـه مـقـام اول است . پس ، در اين نظر خوف و حزن و خجلت و سر افكندگى انسان را فرا گيرد.
و ديگر نظر به كمال واجب و بسط بساط رحمت و سعه عنايت لطف او.
مـى بـيـند اين همه بساط نعمت و رحمتهاى گوناگون ، كه احاطه بر آن از حوصله حصر و تـحـديـد خـارج اسـت ، بى سابقه استعداد و قابليت است ، ابواب الطاف و بخشش را به روى بـنـدگـان گـشـوده اسـت بـى اسـتـحـقـاق ، نـعـم او ابـتـدايـى و غـيـر مـسـبـوق سـؤ ال اسـت ، چـنـانـچـه حـضـرت سـيـدالسـاجـديـن ، زيـن العـابـدين ، عليه السلام ، در ادعيه صحيفه و غير آن مكرر اشاره فرموده اند بدين معنى ،(397) پس رجاء او قوت گيرد و اميداوار به رحمت حق گردد. كريمى كه كرامتهاى او به محض عنايت و رحمت است ، و مـالك المـلوكـى كـه بـى سـابـقـه سـؤ ال و اسـتـعـداد بـه مـا عـنـايـتـى فـرموده كه تمام عـقـول از عـلم بـه شـمـه اى از آن عـاجـز و قـاصـر اسـت ، و عـصـيـان اهـل مـعـصـيـت بـه مـمـلكـت وسـيـع او خـللى وارد نـكـنـد و طـاعـت اهـل طاعت در آن افزونى نياورد، بلكه هدايت آن ذات مقدس طرق طاعت را، و منع آن ذات اقدس از عـصـيان ، براى عنايات كريمانه و بسط رحمت و نعمت است ، و براى رسيدن به مقامات كـمـال و مـدارج كـمـاليـه و تـنـزيه از نقص و زشتى و تشوه است . پس ، اگر برويم در درگـاه عـز و جـلالش و پـيـشـگاه رحمت و عنايتش و عرض ‍ كنيم بارالها، ما را لباس هستى پـوشـانـيـدى و تـمـام وسـايل حيات و راحت ما را فوق ادراك مدركين فراهم فرمودى و تمام طـرق هـدايـت را بـه مـا نـمودى ، تمام اين عنايات براى صلاح خود ما و بسط رحمت و نعمت بـود، اكـنـون مـا در دار كـرامت تو و در پيشگاه عز و سلطنت تو آمديم با ذنوب ثقلين ، در صـورتـى كـه ذنوب مذنبين در دستگاه تو نقصانى وارد نكرده و بر مملكت تو خللى وارد نـيـاورده ، بـا يك مشت خاك كه در پيشگاه عظمت تو به چيزى و موجودى حساب نشود چه مى كنى جز رحمت و عنايت ؟ آيا از درگاه تو جز اميد رحمت چيز ديگر متوقع است ؟
پـس ، انـسـان هـمـيشه بايد بين اين دو نظر متردد باشد: نه نظر از نقص خود و تقصير و قـصـور از قـيـام بـه عـبـوديـت بـبـنـدد، و نـه نـظـر از سـعـه رحـمـت و احـاطـه عـنـايـت و شمول نعمت و الطاف حق جل جلاله بپوشد.
فصل ، در قصور ممكن از قيام به عبادت حق
بدان اى عزيز كه از براى خوف و رجا مراتب و درجاتى است حسب حالات بندگان و مراتب معرفت آنها، چنانچه خوف عامه از عذاب است ، و خوف خاصه از عتاب ، و خـوف اخـص خواص از احتجاب است . و ما اكنون در صدد شرح آن نيستيم ، و آنچه راجع به مطلب سابق است با بيانى ديگر ذكر مى نماييم .
پس ، بدان كه حق تعالى را احدى از مخلوق نتواند بسزا عبادت كند، زيرا كه عبادت ثناى مـقـام آن ذات مـقـدس اسـت ، و ثـنـاى هـر كـسـى فـرع مـعـرفـت بـه اوسـت ، و چـون دسـت آمـال بـنـدگـان از عـز جـلال مـعـرفـت ذات او بـه حـقـيـقـت كـوتـاه اسـت ، پـس بـه ثـنـاى جـمـال و جـلال او نـيـز نـتـوانـد قـيـام كرد، چنانچه اشرف خلايق و اعرف موجودات به مقام ربـوبـيـت اعـتراف به قصور فرمايد و عرض كند: ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق مـعـرفـتـك .(398) و جـمـله دوم بـه مـنـزله تـعـليـل اسـت بـراى جـمـله اول . و قال : اءنت كما اءثنيت على نفسك .(399) پس ، قصور ذاتى حق ممكن است ، و علو ذاتى مخصوص ذات كبريايى جل جلاله .
و چـون دسـت بـنـدگـان از ثـنـا و عبادت ذات مقدس كوتاه بود و بدون معرفت و عبوديت حق هـيـچـيـك از بـنـدگـان بـه مـقـامـات كـمـاليـه و مـدارج اخـرويـه نـرسـنـد ـ چـنـانـچـه در مـحل خود پيش علماى آخرت مبرهن است ، و عامه از آن غفلت دارند و مدارج اخرويه را جزاف يا شـبـه جـزاف دانـنـد، تـعـالى الله عـن ذلك عـلوا كـبـيـرا ـ حـق تـعـالى بـه لطـف شـامـل و رحـمـت واسـعـه خـود بـابـى از رحـمـت و درى از عـنايت به روى آنها باز كرد، به تعليمات غيبيه و وحى و الهام به توسط ملائكه و انبيا ـ و آن باب عبادت و معرفت است ـ طـرق عـبـادت خـود را بـر بندگان آموخت و راهى از معارف بر آنها گشود تا رفع نقصان خـويـش حـتـى الامـكـان بـنـمايند و تحصيل كمال ممكن بكنند، و از پرتو نور بندگى هدايت شـونـد بـه عـالم كـرامت حق و به روح و ريحان و جنت نعيم ، بلكه به رضوان الله اكبر رسـنـد. پـس ، فتح باب عبادت و عبوديت يكى از نعمتهاى بزرگى است كه تمام موجودات رهـيـن آن نـعـمت اند و شكر آن نعمت را نتوانند كنند، بلكه هر شكرى فتح باب كرامتى است كـه از شـكـر آن نـيز عاجزند. پس ، اگر انسان علم به اين مشرب پيدا كرد و قلبش از آن مـطـلع گـرديـد، مـعـتـرف بـه تقصير شود، و اگر عبادت جن و انس و ملائكه مقربين را در درگاه حق جل و علا برد باز خائف باشد و مقصر باشد. و نيز بندگان عارف حق و اولياء خـاص او، كـه از سـر قـدر درى بـروى آنـهـا بـاز شـده و دل آنـهـا بـه نـور مـعـرفـت روشـن گرديده ، قلبشان به طورى از خوف لرزان و دلشان مـتـزلزل است كه اگر تمام كمالات به آنها روى آورد و مفتاح همه معارف به دست آنها داده شـود و قـلوب آنـهـا از تـجـليـات مـالامـال گـردد، ذره اى خـوف آنـهـا كـم نـگـردد و تزلزل آنها تخفيف پيدا نكند. چنانچه يكى از آنها گويد: همه از آخر كار ترسند و من از اول مـى تـرسـم .(400) سـبـحـان الله و لا حـول و لا قـوة الا باطله . پناه مى برم به خداى تعالى . خدا مى داند بايد قلب انسان از ايـن كـلام پـاره پاره شود و دل انسان از خوف ذوب شود و سر به بيابان گذارد. چه قدر انسان غافل است !
و ديـگـر آنـكـه مـا پـيـش از ايـن ذكر كرديم ، در شرح يكى از احاديث ،(401) كه تمام عبادات و اطاعات ما براى تحصيل اغراض خويش و محرك ما حب نفس است ، و فى الحقيقة زهد دنـيـا بـراى آخـرت اسـت ، و آن مـثـل زهـد دنيا براى دنيا است پيش احرار، پس ، اگر عبادت ثـقـليـن را در مـحـضـر قـدس ربـوبيت ببريم ، جز بعد از ساحت مقدس چيز ديگر استحقاق نـداريـم . حـق تـبارك و تعالى ما را دعوت فرموده به مقام قرب خود و بارگاه انس خود و خـلقـتـك لاجـلى (402) فرموده و غايت خلقت را معرفت به خود قرار داده و طرق معارف و راه عـبـوديـت را به ماها نشان داده ، با اين وصف ما به تعمير بطن و فرج و شكم به چيز ديگر مشغول نيستيم و جز خودخواهى و خودپسندى مقصد ديگرى نداريم .
پـس ، اى انـسـان بـيـچـاره كـه عبادات و مناسك تو بعد از ساحت قدس آورد و مستحق عتاب و عـقـاب كـنـد، بـه چـه اعـتماد دارى ؟ و چرا خوف از شدت باءس حق تو را بى آرام نكرده و دل تـو را خـون نـنـمـوده . آيـا تـكـيـه گـاهـى دارى ؟ آيـا بـه اعـمـال خـود وثـوق و اطـمـيـنـان دارى ؟ اگـر چـنـيـن اسـت واى بـه حـال تـو مـعـرفـتـت بـه حـال خـود و مـالك المـلوك ! و اگـر اعـتـمـاد بـه فـضـل حـق و رجـاء بـه سـعـه رحـمـت و شـمـول عـنـايـت ذات مـقدس دارى ، بسيار بجا و به محل وثيقى اعتماد كردى و به پناهگاه محكمى پناه بردى .
خداوندا، بارالها، ما دستمان از همه چيز كوتاه و خود مى دانيم كه ناقص و ناچيزيم و لايق درگـاه تـو و فـراخـور بارگاه قدس تو چيزى نداريم ، سر تا پا نقص و عيب و ظاهر و باطن ما به لوث معاصى و مهلكات و موبقات آغشته است ، ما چه هستيم كه اظهار ثناى تو كـنـيـم ! جـايـى كـه اوليـا تـو گـويـنـد: افـبـلسـانـى هـذا الكـال اءشـكـرك (403) و عـجـز و ضـعـف و قـصـور خـود را اعـلان كـنـنـد، مـا اهـل مـعـصيت و محجوبين از ساحت كبريا چه بگوييم . جز آنكه با لقلقه لسان عرض كنيم رجـاء مـا بـه مـراحـم تـو اسـت و امـيـد و ثـقـه مـا بـه فضل و مغفرت تو است و به جود و كرم آن ذات مقدس ‍ است . چنانچه در لسان اولياى تو وارد است :
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال : قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : قـال الله تبارك و تعالى : لا يتكل العاملون لى على اءعمالهم التى يعملونها لثوابى ، فـانـهم لو اجتهدوا و اءتعبوا انفسهم اءعمارهم فى عبادتى كانوا مقصرين غير بالغين فى عـبادتى فيما يطلبون عندى من كرامتى و النعيم فى جناتى و رفيع الدرجات العلى فى جوارى ، ولكن برحمتى فليثقوا و بفضلى فليرجوا و الى حسن الظن بى فليطمئنوا، فان رحـمـتـى عـنـد ذلك تـدركهم و منى يبلغهم رضوانى و مغفرتى تلبسهم عفوى ، فانى اءنا الله الرحمن الرحيم و بذلك تسميت .(404)
يـعـنـى حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، گـفـت رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، خـداى تـبـارك و تـعـالى (فـرمـود): اعـمـاد نـكـنـنـد عـمـل كـنندگان براى من بر اعمال خودشان كه به جا مى آورند آن را براى ثواب من . پس همانا آنها اگر جديت كنند و به زحمت اندازند خودشان را در مدت عمرشان در عبادت من ، مى باشند مقصر، و نارسايند در عبادت خودشان كنه عبادت مرا در آن چيزى كه مى طلبند نزد مـن از كرامت من و نعمتها در بهشتهاى من و درجات عاليه بلند در جوار من ، ولكن به رحمت من هـر آيـنـه وثـوق كـنـنـد و بـه فـضل من هر آينه اميدوار باشند و اطمينان به حسن ظن به من داشـتـه بـاشـنـد، پـس همانا رحمت من در اين هنگام ادراك مى كند آنها را و عطاى من مى رساند آنها را به رضوان من و مغفرت من مى پوشاند به آنها عفو مرا.
پس ، همانا منم كه هستم خداى بخشنده مهربان و به اين نام برده شدم .

و نـيـز از اسـبـاب خـوف تفكر در شدت باءس حق و دقت سلوك راه آخرت ، و خطرات متوجه بـر انـسان در ايام حيات و در حين موت ، و سختيهاى برزخ و قيامت ، و مناقشات در حساب و مـيـزان اسـت ، چـنـانـچـه مـلاحـظـه آيـات و اخـبـارى كـه وعـده هـاى حـق تـعـالى را شامل است رجاء كامل آورد. حديث كنند كه حق تعالى به طورى در قيامت بسط بساط رحمت كند كه شيطان طمع مغفرت حق را كند.(405) در اين عالم كه حضرت حق به حسب روايت نظر لطـف بـه آن نـفـرمـوده از وقـتـى كـه خـلقـت فـرمـوده آن را(406) و رحـمـت در آن نـازل نـشـده مـگـر ذره اى نسبت به عوالم ديگر، اين همه رحمت و نعمت الهى و لطف و بخشش ذات مـقـدس سـرتاپاى همه را فرا گرفته ، و هر چه پيدا و ناپيداست سفره نعم و عطاى حـضـرت بـارى تـبـارك و تعالى است كه اگر جميع عالم بخواهند به شمه اى از نعمت و رحمت او احاطه كنند نتوانند، پس چه خواهد بود در عالمى كه عالم كرامت و مهمانخانه عطاى ربوبيت و جايگاه رحمت و بسط رحيميت و رحمانيت است ، شيطان حق دارد طمع به رحمت كند و اميد عطاى حق نمايد.
پـس ، حـسـن ظـن خـود را بـه حـق كـامـل كـن و اعـتـمـاد بـه فضل او نما، ان الله يغفر الذنوب جميعا.(407) خداى تعالى جميع گناهان را بيامرزد و هـمـه را در بـحـر عـطـا و رحـمـت خـود مـسـتـغـرق نـمـايـد. تـخـلف در وعـده حـق مـحـال اسـت ، گـرچـه تـخـلف در وعـيـد ممكن است و چه بسا بسيار واقع شود. پس دل خـوش دار بـه رحـمـت كـامـل او كـه اگـر رحـمـت حـق شـامـل حـالت نـبـود مـخـلوق نـبـودى . هـر مـخـلوقـى مـرحـوم اسـت : وسـعـت رحـمـتـه كل شى ء.(408)
فصل ، در فرق بين رجا و غرور است
ولى اى عـزيـز مـلتـفـت بـاش كـه رجـا را از غـرور تـمـيـز دهى . ممكن است اهـل غـرور بـاشـى و گـمـان كـنـى اهـل رجـا هـسـتـى . و تـمـيـز آن از مـبـادى آن سـهـل اسـت : بـبين اين حالتى كه در تو پيدا شده و بدان خود را راجى مى دانى از تهاون بـه اوامر حق و كوچك شمردن حق و اوامر او پيدا شده ، يا از اعتقاد به سعه رحمت و عظمت آن ذات مـقـدس ؟ و اگـر تـميز آن نيز مشكل است ، از آثار مى توان تميز داد: اگر عظمت حق در دل بـاشـد و قلب مؤ من به احاطه رحمت و عطاى رحمت و عطاى آن ذات مقدس باشد، قيام به اطـاعـت و عـبـوديـت مـى كـنـد، چـون تـعـظـيـم و عبادت عظيم و منعم از فطريات است و تخلف نـاپذير است ، پس اگر با قيام به وظايف عبوديت وجد و جهد در طاعت و عبادت ، اعتماد به اعـمـال خـود نـداشـتـه بـاشـى و آنـهـا را بـه چـيـزى نـشـمـرى و امـيـد بـه رحـمـت حـق و فـضـل و عـطـاى او داشـتـه بـاشـى و خـود را بـه واسـطـه اعـمال خود مستوجب هر ذم و لوم و سخط و غضب بدانى و تكيه گاه تو رحمت وجود جواد على الاطـلاق بـاشـد، داراى مـقـام رجا هستى ، و شكر خداى تبارك و تعالى كن و از ذات مقدس بخواه كه آن را در قلب تو محكم كند و مقام بالاتر از آن را به تو عنايت فرمايد. و اگـر خـداى نـخـواسـته متهاون به اوامر حق بودى و بى اهميت و ناچيز شمردى فرموده هاى ذات اقـدس را، بـدان كـه آن غرور است كه در دل تو پيدا شده از مكائد شيطان و نفس اماره تـو. اگر ايمان به سعه رحمت و عظمت داشتى ، اثرى از آن نمايان بود در تو. مدعى كه عـمـلش مـخـالف بـا دعـوايش باشد خود مكذب خود است . شاهد بر اين كلام در احاديث معتبره بسيار است :
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى نـجـران ، عـمـن ذكـره عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليه السلام ، قال قلت له : قوم يعملون بالمعاصى و يقولون نرجو! فلا يزالون كذلك حتى ياءتيهم المـوت . فقال : هؤ لاء قوم يترجحون فى الامانى . كذبوا، ليسو براجين . ان من رجا شيئا طلبه ، و من خاف من شى ء هرب منه .(409)
راوى گويد: گفتم به حضرت صادق ، عليه السلام ، يك دسته از مردم اند كه بجاى مـى آورنـد مـعـصـيـتـهـا را و گـويند ما اميدواريم و هميشه چنين هستند تا بيايد آنها را مرگ . فرمود: آنها قومى هستند مايل شده اند از اعتدال به آرزوهاى بيجا. دروغ همى گويند، راجى نـيـستند. همان كسى كه اميد داشته باشد چيزى را، طلب نمايد، و كسى كه ترسناك باشد از چيزى ، فرار كند از آن . و قريب به اين مضمون روايت ديگر است در كافى شريف :
و بـاسـنـاده عـن الحـسـيـن بـن اءبـى سـارة قـال سـمـعـت اءبـا عـبـدالله ، عليه السلام ، يقول ، لا يكون المؤ من مؤ منا حتى يكون خائفا راجيا. و لا يكون خائفا راجيا حتى يكون عاملا لما يخاف و يرجو.(410)
راوى گـويـد: شنيدم حضرت صادق ، عليه السلام ، مى فرمود: نمى باشد مؤ من مؤ من مـگر آنكه ترسناك و اميدوار باشد. و نمى باشد ترسناك و اميدوار تا اينكه به جا آورد آنـچـه را كـه مـى تـرسـد و امـيـدوار اسـت . و بـعـضـيـهـا گـفـتـه انـد مـثـل كـسـى كـه عـمـل نـكـنـد و انـتـظـار و رجـا داشـتـه بـاشـد، مـثـل كـسـى اسـت كـه بـى مـهـيـا كـردن اسـبـاب بـه امـيـد مـسـبـب نـشـيـنـد.(411) مـثـل زارعـى كـه يـا بـدون افـشـاندن تخم يا بى مراقبت نمودن از زمين و آبيارى نمودن و بـدون رفـع موانع بنشيند به انتظار زراعت . اين را نتوان گفت رجا دارد، بلكه حمق دارد و ابـله اسـت . و مـثـل كـسـى كـه اصـلاح اخلاق نكرده يا از معاصى اجتناب نكرده اعمالى كند، مثل كسى است كه بذر را در شوره زار كشت كند، البته چنين زرعى نتيجه مطلوبه ندهد. پس رجـاء مـحـبـوب و مـستحسن است كه انسان تمام اسبابى كه تحت تصرف اوست و حق تعالى به عنايت كامله خود به او قدرت عنايت كرده و هدايت به طرق صلاح و فساد فرموده و امر بـه تـهـيـه آنـها نموده ايجاد كند، پس از آن به انتظار و اميد آن باشد كه حق تعالى به عـنـايـات سـابـقـه خود اسبابى كه در تحت اختيار او نيست فراهم فرمايد و رفع موانع و مفسدات را بنمايد.
پس ، بنده اگر زمين دل را از خارهاى اخلاق فاسده و سنگ و شوره هاى معاصى پاك نمود و بذر اعمال را در او كشت و به آب صافى علم نافع و ايمان خالص آن را آبيارى كرد و از مـفـسـدات و مـوانع ، مثل عجب و ريا و امثال آنها كه به منزله علفهايى است كه مانع از سبز شـدن زراعـت اسـت ، خـالص نـمـود، پـس از آن بـه انـتـظـار فضل خدا نشست كه حق تعالى او را ثابت نگه دارد و عاقبت او را ختم به خير فرمايد، اين رجـاء مـستحسن است چنانچه حق تعالى فرمايد: ان الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سـبـيـل الله اولئك يـرجـعـون رحـمت الله (412) آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و جهاد در راه خدا نمودند، آنها اميدوار رحمت خداوندند.
فصل ، در لميت موازنه خوف و رجا
در ذيـل ايـن حـديث شريف مذكور است كه خوف و رجاء نبايد يكى بر ديگرى رجحان داشته بـاشـد. چـنـانـچـه در مـرسـله ابن ابى عمير از حضرت صادق عليه السلام ، نيز به همين مـضـمـون وارد اسـت .(413) و انـسـان وقـتـى كـه كـمـال نـقـص خـود را از قيام به عبوديت ملاحظه كرد و دقت و ضيق راه آخرت را تفكر نمود، خـوف در او حـادث شـود بـه اعـلى درجـه . و وقـتـى مـلاحـظـه ذنـوب خـود را نمود تفكر در حال مردمى كرد كه عاقبت امر بى ايمان و عمل صالح از دنيا رفتند و حالشان با اينكه در اول امر خوب بود منجر به بدى شد و مبتلا به سوء عاقبت شدند، در او خوف شديد شود. در حـديـث شـريـف كـافـى از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، نقل كند:
قـال : المـؤ مـن بين مخافتين : ذنب قد مضى لا يدرى ما صنع الله فيه ، و عمر قد بقى لا يـدرى مـا يـكـتـسـب فـيـه مـن المـهـالك . فـهـو لا يـصـبـح الا خـائفـا و لا يـصلحه الا الخوف .(414)
فـرمـايـد حضرت صادق ، عليه السلام ، كه مؤ من بين دو خوف است : گناهى كه همانا گـذشـته و نداند چه معامله كند خداوند در آن ، و عمرى كه باقى مانده و نداند چه كسب مى كـنـد در آن از مـهـلكـه هـا. پس او صبح نكند مگر ترسناك ، و اصلاح نكند او را مگر ترس .
و در خـطـبـه رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، كه در حديث كافى از جناب صادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل مـى نـمـايـد، بـه همين مضمون وارد است .(415) بالجمله ، خود در كمال نقص و تقصير، و حق در كمال عظمت و جلالت و سعه رحمت و عطاست . و عبد در بين اين دو نظر هميشه در حد اعتراف خوف و رجاست . و چون اسماء جلاليه و جماليه به يك سان در قلب سالك جلوه كند، خوف و رجا رجحان بر هم پيدا نكنند.
و بـعـضـى گـفـتـه انـد در بـعـضـى اوقـات خـوف بـراى انـسـان نـافـعـتـر اسـت ، مـثـل حـال صـحـت و سـلامـت ، تـا انـسـان در كـسـب كـمـال و عـمـل صـالح كـوشـد. و در بـعـضـى حـالات رجـا بـهـتـر اسـت ، مثل حال پيدايش امارات موت ، تا انسان ملاقات كند حق را با حالتى كه محبوبتر است پيش او.(416) و ايـن سـخـن مـطـابـق گفته هاى سابق و احاديث مذكوره درست نيايد، زيرا كه رجـاء محبوب نيز باعث بر عمل و كسب آخرت است ، و خوف از حق هميشه محبوب و منافات با رجاء واثق ندارد.
و بـعـضـى گفته اند خوف از فضايل نفسانيه و كمالات عقليه نيست در دار آخرت ، و فقط آن در دار دنـيـا، كـه دار عـمـل اسـت ، از امـور نـافـعـه اسـت بـراى فـعـل عـبـادات و تـرك مـعـاصى و بعد از خروج از دنيا فايده اى ندارد، به خلاف رجا كه مـنـقـطـع نـشـود و در دار آخـرت نـيـز باقى است ، زيرا كه بنده هر چه از رحمت خدا بيشتر نايل شود، طمعش به فضل حق افزون گردد، زيرا كه خزاين رحمت و جود حق تناهى ندارد. پس ، خوف منقطع شود و رجا باقى ماند.(417)
محدث محقق ، مجلسى ،(418) رحمه الله ، فرمايد كه حق اين است كه بنده مادامى كه در دار تـكـليـف اسـت ، لابد است از خوف و رجا، و بعد از مشاهده امور آخرت ، يكى از آنها لابد بر ديگرى رجحان پيدا مى كند.(419)
نـويسنده گويد آنچه ذكر كردند از غلبه خوف و رجا در عالم آخرت مطابق آنچه ذكر شد در معنى رجا درست نيايد. و بر فرض صحت ، راجع به متوسطين است كه خوف و رجا آنها راجـع بـه ثـواب و عـقـاب است . و اما حال خواص و اوليا غير از آن است كه ذكر كرده اند، زيـرا كـه خـوف و رجـايـى كـه (از) مـشـاهـده عـظـمـت و جـلال و تـجـلى اسـمـاء لطـف و جـمـال در قـلب حـاصـل شـود بـه مـعـايـنـه امـور آخـرت زايـل نـشـود و رجـحـان بـر يـكـديـگـر پـيـدا نـكـنـد، بـلكـه آثـار جـلال و عـظـمـت و تـجـليـات جـمـال و لطـف در عـالم آخـرت بـيـشـتـر اسـت ، و خـوف حاصل از عظمت حق از لذايذ روحانيه است و منافات با آيه كريمه اءلا ان اءولياء الله لا خـوف عـليـهـم و لا هـم يـحـزنـون (420) نـدارد. چـنـانـچـه بـا تـاءمـل مـعـلوم شـود. و آنـچـه از آن قـائل نـقـل شـد كـه خـوف از فـضـائل نـفـسـانـيـه نـيـسـت ، خـوف از جـلال و عـظـمـت نـيـسـت ، زيـرا كـه آن كـمـال اسـت و از كـامـلين مكملين از غير آنها بيشتر است . والحمدلله على جماله و جلاله و الصلاة على محمد و آله

افزودن دیدگاه جدید