منزلت علمی امام جواد علیه السلام

السلام علیک یا امام محمد تقی علیه السلام

با اینکه مناصب الهی وابسته به سن خاص نیست و خداوند مقام نبوّت را در کودکی به بعضی از پیامبران اعطا نموده، ولی با این حال امامت پیشوای نهم و مقام علمی او نه تنها از طرف مخالفان مورد تردید جدّی واقع شد، بلکه افراد عادّی از شیعیان و برخی از بزرگان و علمای شیعه نیز در این مسئله گفت و گو داشتند و در واقع این قضیّه به صورت یک معضل اعتقادی درآمده بود.

 

ابن رستم طبری از دانشمندان قرن چهارم می‌نویسد:

«زمانی که سن امام جواد(علیه السلام) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش امام رضا(علیه السلام) را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانی فرو رفتند و در میان مردم اختلاف‌نظر پدید آمد و سن ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیّر شدند.»(1)

به همین جهت شیعیان اجتماعاتی تشکیل دادند و دیدارهایی با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه دارای علم امامت است، پرسش‌هایی را مطرح کردند و هنگامی که پاسخ‌های قاطع و روشن دریافت نمودند، مقام علمی آن بزرگوار را باور کردند و آرامش یافتند.

 

با طرح پرسش‌هایی از امام جواد(علیه السلام) نه تنها عظمت علمی آن حضرت در نزد شیعیان به اثبات رسید، بلکه علمای مذاهب دیگر این عظمت علمی را باور کردند. از جمله:

 

ابن حجر هیثمی می‌نویسد: «مأمون او را به دامادی انتخاب کرد، زیرا با وجود سن کم، از نظر علم و آگاهی و حلم بر همه‌ی دانشمندان برتری داشت.»(2)

 

هم‌چنین دانشمندان دیگری که به مقام علمی و والای آن حضرت اعتراف نموده‌اند، عبارتند از: احمد بن خطیب بغدادی (متوفای 463 ق) یحیی بن اکثم (متوفای 242 ق)، عزالدّین ابن اثیر جوزی(متوفای 630 ق)، ابن تیمیه حرّانی دمشقی (متوفای 758 ق) ابن عماد حنبلی دمشقی (متوفای 1089 ق) و دانشمندان دیگر...

 

از زیباترین و جالب‌ترین جلوه‌های علم و فضل امام نهم، بازخوانی اندیشه‌ها می‌باشد. قاسم بن عبدالرحمان می‌گوید: به مذهب زیدیّه گرایش داشتم که به شهر بغداد سفر کردم. مدّتی در آنجا بودم. روزی در یکی از خیابان‌های آن شهر، مردم را دیدم که با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضی می‌دوند و برخی سعی می‌کنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.

بعضی نیز ایستاده و به نقطه‌ای خیره شده‌اند، پرسیدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا(علیه السلام) می‌آید.

من هم ایستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مرکب به سوی ما می‌آمد. همان‌طور که به او نگاه می‌کردم، با خودم گفتم: خداوند گروه امامیه را از رحمت خود دور کند.

 

آنان معتقدند که پروردگار سبحان، اطاعت از این جوان را بر مردم واجب گردانیده است. همین که این به ذهنم خطور کرد، حضرت خطاب به من، این آیه را تلاوت کرد: «فَقالُوا أَبَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَسُعُرٍ»؛ (3) قوم ثمود گفتند: آیا ما از بشری از جنس خود پیروی کنیم؟ اگر چنین کنیم، در گمراهی و جنون خواهیم بود.

در این هنگام با خود گفتم: مثل اینکه او ساحر است و از دل من خبر می‌دهد.

بار دیگر حضرت خطاب به من این آیه‌ی شریفه را تلاوت کرد: «أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ»؛ (4) آیا تنها به او وحی نازل شده است؟ نه او آدم بسیار دروغگو و خودپسند است.»

 

وقتی دیدم آن حضرت از اندیشه‌های قلبی من خبر می‌دهد، اعتقادم به آن بزرگوار کامل شد و از مذهب زیدیه دست برداشتم و به امامت ایشان اقرار کردم و اعتراف نمودم که او حجّت خدا بر مردم است.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت‌ها:

1. دلایل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص 204.

2. الصواعق المحرقة، ابن حجر هیثمی، ص 205.

3. سوره قمر، آیه 24.

4. همان، آیه 25.

5. منتخب میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ص 51.

افزودن دیدگاه جدید