چرا على (ع)، در برابر توهين به همسرش عكس العمل نشان نداد؟

چرا على (ع)، در برابر توهين به همسرش عكس العمل نشان نداد؟

مى گويند: تاريخ اسلام، گواهى مى دهد كه على(عليه السلام) يك قهرمان شجاع و خيبرگير و دلير و دشمن شكن بود. آيا شايسته است به همسرش جسارت شود و او سكوت كند؟ پرسشی است که حضرت آیت الله العظمی سبحانی به آن در پایگاه خود پاسخ داده اند. متن پاسخ ایشان به این شرح است:

پاسخ

قهرمانى واقعى، تنها در شجاعت بدنى، خلاصه نمى شود. علاوه بر اين، انسان بايد از نظر روحى هم، قهرمان شجاع باشد و در جايى كه اظهار شجاعت به مصلحت اسلام نباشد، بتواند خويشتن دارى كند.

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) از جايى عبور مى كرد، جمعى را ديد كه مشغول وزنه بردارى هستند تا نيرومندترين فرد را مشخص كنند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:«أشجعكم من غلب هواه» شكى نيست كه اميرمؤمنان، شجاع و قهرمان بود و در تاريخ اسلام، فردى به پايه او در مقاومت و دليرى نمى رسد، او تنها كسى است كه پيامبر در جنگ خندق، درباره اش فرمود: «ضربة علىّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين» ( [209]) ولى مصالح آن روز امت اسلامى، ايجاب مى كرد كه صبر و بردبارى را بر اعمال قدرت، ترجيح دهد، زيرا ستون پنجم در داخل مدينه مشغول فعاليت بود كه نظم را به هم بزند. اعراب بيرون مدينه از اسلام دورى جسته و رسماً مرتد شده بودند. در چنين شرايطى اعمال قدرت، و كشتن مهاجم و دستياران او، نتيجه اى جز يك جنگ داخلى تمام عيار ميان بنى هاشم و قبيله هاى تيم و عدى در برنداشت، از اين جهت، امام بردبارى را پيشه كرد و كراراً اين سخن را تكرار مى كرد:

«فوالله ما كانَ يُلقى فى روعى، ولا يخطرُ ببالى، أنّ العرب تُزعِجُ هذا الأمرَ من بعده (صلى الله عليه وآله) عن أهل بيته، ولا أنّهم مُنَحُّوه عنّى من بعده! فما راعنى إلاّ انثيالُ الناس على فلان يبايعونه، فأمسكتُ يدى حتّى رأيتُ راجعة النّاس قد رجعتْ عن الإسلام، يدعون إلى مَحق دين محمّد (صلى الله عليه وآله) فخشيتُ إن لم أنصر الإسلام وأهله أن أرى فيه ثَلماً أو هدماً، تكون المصيبة به علىّ أعظمَ من فوت ولايتكم التى إنّما هى متاع أيّام قلائل، يزول منها ما كان، كما يزول السَّرابُ، أو كما يتقشَّعُ السَّحابُ; فنهَضتُ فى تلك الأحداثِ حتّى زاح الباطلُ وَزهقَ، واطمأنَّ الدِّينُ وتَنَهْنَهَ»( [210])

«به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم; و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر; امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگردانند(و در جاى ديگر قرار دهند و باور نمى كردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود كه با او بيعت كنند، دست بر روى دست گذاردم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمد(صلى الله عليه وآله) را نابود سازند.(در اينجا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود چرا كه اين بهره دوران كوتاه زندگى دنيا است، كه زايل و تمام مى شود. همان طور كه «سراب» تمام مى شود و يا همچون ابرهايى كه از هم مى پاشند. پس براى دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد».


[209] . تاريخ دمشق، ج1، ص 155(ترجمه على (عليه السلام) ); فرائد السمطين، ج1، ص 255; الدر المنثور، ج5، ص 192. 
[210] . نهج البلاغه، نامه 62.

افزودن دیدگاه جدید