وهابيت و علماى اسلامى ۱
به قلم: داود الهامى
انعكاس عقايد محمد بن عبد الوهاب در ميان علماى اسلامى
عقايد عبدالوهاب را كه از مرزهاى نجد فراتر رفته بود، پىگيرى مىكنيم و گفتيم اگرچه مسلك وهابيت در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهاب پديدار و منتشر گرديد، ولى ريشههاى اصلى آن به قرن چهارم به زمان بربهارى و ابن بطه و قرن هفتم و هشتم به زمان ابن تيميه و شاگرد او ابن قيم جوزيه و نظائر آنها مىرسد. پس از پيدايش وهابيتبعضى از علما از اهالى غير نجد نيز به آن مسلك گرويدند و آنچه اين مسلك را در نظر آنها نيكو جلوه داد، اين بود كه اين مسلك به ظاهر با بدعتها كه در آن زمان بيشتر رواج داشت، به مبارزه برخاسته بود.
يكى از معاصران محمد بن عبدالوهاب، «محمد بن اسماعيل صنعانى» (1099- 1182) امير و مجتهد يمن بود، همين كه از جريان قيام مذهبى نجدىها آگاهى يافت از اين ماجرا بسيار خوشحال شد و قصيدهاى سرود كه مطلع آن اين است:
سلام على نجد و من حل فى نجد و ان كان تسليمى على البعد لا يجدى
«سلام من بر نجد و ساكنانش باد، اگرچه اين سلام من از دور بر من فائده ندارد» .
و در دنباله آن مىگويد:
اعادوا بها معنى سواع و مثله يغوث و ودا ليس ذلك من ودى و قد هتفوا عند الشدائد باسمها كما يهتف المضطر بالصمد الفرد و كم نحروا فى سوحها من غيرة اهلت لغيرالله جهلا على عمد و كم طائف حول القبور مقبلا و يلتمس الاركان منهن بالايدى (1)
«آنان خاطره بتهاى سواع و ود را زنده كردند كه ما را هيچ خوشآيند نيست. در شدايد و مشكلات به آنها توسل مىجويند، چنانكه انسان به خداى يگانه و بىنياز پناه مىبرد، چهبسا در اماكن عمومى شتر ذبح مىكنند و ندانسته يا دانسته نام غير خدا را مىآورند و چهبسا مردمى كه اطراف قبرها را طواف مىكنند و با دستهاى خود اركان آنها را لمس مىنمايند» .
و در همين موقع رسالهاى به نام «تطهيرالاعتقاد عن ادران الالحاد» تاليف كرده بود ولى آنگاه كه از حقيقت قضيه اطلاع پيدا كرد و ديد كه جريان امر خالى از غرضورزى و توطئهچينى نيست، از كار خود به شدت پشيمان شد، اشعار ديگرى ساخت كه مطلع آن چنين است:
رجعت عن القول الذى قلت فى نجد فقد صح لى عنه خلاف الذى عندى
«من از آنچه درباره نجد گفته بودم، برگشتم، چون خلاف آنچه پيش من بود، ثابتشد» .
مرحوم علامه امين مىنويسد: از همين محمد بن اسماعيل نقل شده كه وى در شرح قصيده يادشده كه به نام «محوالحوبة فى شرح ابيات التوبه» معروف است، گفته است: هنگامى كه قصيده اول من به نجد رسيد، چند سال بعد مرد عالمى به نام شيخ مربد بن احمد تميمى در ماه صفر سال 1170 پيش من آمد و او بعضى از كتابهاى ابن تيميه و ابن قيم را به خط خود فراهم آورده بود و سپس در ماه شوال همان سال به وطن خود باز گشت، او از شاگردان محمد بن عبدالوهاب بود كه ما قصيده خود را به وى فرستاده بوديم. و پيش از او شيخ فاضل به نام عبدالرحمن نجدى نزد ما آمده بود و او از پسر عبدالوهاب مطالبى نقل كرده بود كه براى ما بسيار عجيب و دردآور بود از قبيل قتل و غارت مسلمانان و آدمكشى و لو با خدعه و نيرنگ و بهطور كلى تكفير ملت مسلمان در تمام نقاط جهان از جمله فتاواى منقول از محمد بن عبدالوهاب بود.
ما در سخنان عبدالرحمن و در آنچه كه وى از پسر عبدالوهاب نقل مىكرد، در ترديد بوديم، تا آن كه شيخ مربد مزبور دوباره پيش ما آمد، او مردى شريف و زيركى بود و برخى از رسالههاى محمد بن عبدالوهاب را با خود همراه داشت كه در آنها حكم كفر اهل ايمان و تجويز قتل و غارت مسلمانان نوشته شده بود، ما درباره نويسنده اين رساله دقت كرديم و ديديم كه او مردى است كه از شريعت اسلام اطلاع كمى دارد و آن هم سطحى است نه عميق. و نزد استادى درس نخوانده كه بتواند او را ارشاد و هدايت كرده به دانشهاى مفيد و سودمند راهنمايش شود و در احكام و مسائل دين فقيه و دانا نمايد. او را شخصى يافتيم كه برخى از كتابهاى ابن تيميه و ابن قيم را خوانده و بدون فكر و تامل از آنها تقليد كرده است، در صورتى كه خود آنها تقليد را جايز نمىدانند.
مرحوم امين پس از نقل اين داستان مىنويسد: از سخنان محمد بن اسماعيل صنعانى استفاده مىشود كه او از مسلك هابيتبرگشته است و شايد تاريخ بازگشت او پس از نوشتن رساله «تطهير الاعتقاد» مىباشد زيرا خود اين كتاب در گزافهگوئى و مغالطه دست كمى از كتابهاى محمد بن عبدالوهاب ندارد.
پس از پيدايش وهابيتبرخى از كسانى كه منتسب به علم هستند، از اهالى غير نجد، به اين مسلك گرايش پيدا كردند و آنچه اين مسلك را در نظر برخى از برادران اهل سنت نيكو و زيبا جلوه داده، اين است كه اين مسلك به ظاهر با بدعتها كه در آن زمان در جوامع اسلامى بيشتر رواج داشته، به مخالفت و مبارزه برخاسته است ولى افراط و زيادهروى غالبا آفتى است كه بيش از آن كه اصلاح كند، افساد مىكند (2) .
نخستين كسى كه بر رد محمد بن عبد الوهاب كتاب نوشت، برادرش بود
همينكه محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را آشكار ساخت و مردم را به پذيرفتن آنها فرا خواند، عده زيادى از علماى بزرگ اسلام با عقايد او به مخالفت پرداختند. نخستين كسى كه به شدت با او به مخالفتبرخاست، پدرش عبدالوهاب و سپس برادرش شيخ سليمان بن عبدالوهاب بودند كه هر دو از علماى حنبلى بودند.
شيخ سليمان نخستين كسى بود كه در رد عقايد برادرش كتابى تحت عنوان «الصواعقالالهيه فى الرد علىالوهابية» را تاليف نمود. او كه از ترس جان خود از «درعيه» به مدينه فرار كرده بود، همين كتاب را نوشت و براى شيخ محمد فرستاد.
از مقدمه اين رساله معلوم مىشود كه ميان آن دو مكاتبه و پيامهاى شفاهى در جريان بوده و شيخ سليمان اين رساله را در پاسخ نامههاى او نوشته و فرستاده است وى در اين رساله نوشته: آنچه از گفتار اهل علم آموختهام براى تو مىنويسم خواه تو قبول بكنى يا نكنى؟ اگر قبول بكنى چه بهتر و خدا را شكر و اگر قبول نكنى باز خدا را شكر كه من به وظيفهام عمل كردهام.
در آغاز رساله، خطاب به او مىگويد: بدان خداوند تبارك و تعالى حضرت محمد را با قرآن و دين حق به عالم فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب گرداند و بر او قرآن را نازل فرمود تا حقيقت هرچيز را روشن نمايد و خداوند وعده خويش را عملى ساخت و دينش را بر تمام اديان غالب گردانيد.
بعد با استناد به آيات و روايات ثابت مىكند كه امت پيامبر، بهترين امتها هستند و اين امر امت تا قيام قيامت ثابت و مستقيم مىباشد و پيروى اثر اين امت را بر هر فردى واجب گردانيده، آنجا كه فرموده: «...و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا» (3) . «هركس از راهى جز راه مؤمنان پيروى كند ما او را به همان راه كه مىرود، مىبريم و به دوزخ داخل مىكنيم و جايگاه بدى دارد» .
بدين ترتيب اجماع امت را حجت قاطع قرار داده كه بر احدى جايز نيست از آن خارج شود.
سپس به جهالت و نادانى محمد بن عبدالوهاب اشاره كرده، مىنويسد:
«به موجب آنچه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله رسيده، آدم جاهل نبايد استبداد راى داشته باشد، بلكه بر او واجب است آنچه نمىداند از اهل علم سؤال كند، چنانكه خداى تعالى فرموده: «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون» «اگر نمىدانيد از اهل علم بپرسيد» و در روايتى پيامبر فرمود: «هل لا اذا لم يعلموا سئلوا فانما دواء العين السؤال» «چرا سؤال نمىكنيد وقتى كه نمىدانيد زيرا داروى ناتوانى و نادانى سؤال است» بالاخره وظيفه جاهل و نادان سؤال كردن است و اين اجماعى است.
ابوبكر هروى گفته: تمام علما اجماع دارند بر اين كه جايز نيست كسى ادعاى امامت و پيشوائى بكند مگر اين كه جامع اين اوصاف باشد، سپس شيخ سليمان اوصافى را كه براى امام و پيشوا لازم است، از زبان هروى نقل كرده، و سخن وى را چنين ادامه داده است:
اگر اين اوصاف در كسى جمع شد، در اين صورت جايز است آن شخص امام و پيشوا باشد و بر ديگران نيز جايز است از او تقليد نمايند و اگر كسى جامع اين اوصاف نباشد، يا فاقد يكى از آنها باشد، ناقص است و نمىتواند امام و پيشوا باشد و مردم از او تقليد نمايند وقتى كه اين شرائط براى صحت اجتهاد و امامت ثابتباشد، بايد كسى كه واجد اين اوصاف نيست، از كسى كه جامع اين اوصاف است، تقليد نمايد. بهطور كلى مردم از لحاظ دين دو قسم هستند: مجتهد يامقلد.
سپس در تاييد اين سخن، به كلام «ابن قيم» استناد كرده و گفته است: ابن قيم در كتاب «اعلام الموقعين» نوشته است: «مادامى كه شرايط اجتهاد از جميع علوم در كسى جمع نباشد، جايز نيست از قرآن و سنتحكم اخذ كند. احمد بن المنادى گفت: مردى از احمد بن حنبل پرسيد اگر كسى صد هزار حديثحفظ كند آيا او فقيه مىشود؟ گفت: نه. گفت: اگر دويست هزار حديث چطور؟ گفت: نه. گفت: سيصد هزار چطور؟ گفت: نه. گفت: چهار صد هزار چطور؟ گفت: آرى ابوالحسن مىگويد از جدمسؤال كردم احمد چقدر حديثحفظ داشت، گفت: ششصدهزار.
شيخ سليمان بن عبدالوهاب پس از ذكر اين مقدمه، مىگويد: من اين مقدمه را براى اين ذكر كردم تا قاعدهاى باشد در آنچه بعدا ذكر مىكنيم.
بالاخره شيخ سليمان پس از آن كه در اين مقدمه به شرائط سخت و سنگين اجتهاد اشاره مىكند و ثابت مىنمايد كه ادعاى اجتهاد كار آسانى نيست و كار هر كس نمىباشد و او كه بيش از هر كس از معلومات برادرش آگاه است، به او مىفهماند كه معلوماتش در آن حد نيست كه ادعاى اجتهاد نمايد و مثل يك مجتهد مسلم فتوا بدهد سپس برادرش را به جهالت و گمراهى متصف ساخته مىنويسد: «فان اليوم ابتلى الناس بمن ينتسب الى الكتاب و السنه و يستنبط من علومهما و لا يبالى من خالفه و اذا طلبت منه ان يعرض كلامه على اهل العلم لم يفعل بل يوجب على الناس الاخذ بقوله و من خالفه فهو عنده كافر هذا و هو لم يكن فيه خصلة واحدة من خصال اهل الاجتهاد و لا والله عشر واحدة و مع هذا خراج كلامه على كثير من الجهال فانا لله و انا اليه راجعون» (4) .
«امروز مردم گرفتار كسى (برادرش محمد بن عبدالوهاب) شدهاند كه خود را در علوم قرآن و حديث وارد مىداند و از مخالفان خود هيچ باكى ندارد و اگر از او خواسته شود سخن خود را به اهل علم عرضه كند، هرگز اين كار را نمىكند، بلكه مردم را ملزم مىسازد كه قول وى را بپذيرند و هركس با او مخالفت كند، پيش وى كافر شمرده مىشود. اين شخص درحالى كه حتى يكى از شرايط و اوصاف اهل اجتهاد در او نيست نه به خدا قسم حتى يك دهم آن شرايط در او نيستبا وجود اين سخنان، او براى بسيارى از مردم جاهل پسنديده آمده است اينجاست كه بايد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» .
و با اين كه تمام ملت مسلمان يكصدا بر ضد او همآواز شدهاند، به صداى آنها توجه نمىشود و همه را كافر و نادان مىكنند. خدايا اين مرد گمراه را هدايت كن و به راه راستبرگردان» .
كتاب پرمغز و پرمطلب «الصواعقالالهية» شيخ سليمان بن عبدالوهاب در رد عقايد محمد بن عبدالوهاب و مسلك وهابيت از بهترين و محكمترين كتابهاست و اينك چند قسمت ديگر از اين كتاب را در اينجا مىآوريم:
1- «فان اهل العلم ذكروا فى كل مذهب من مذاهب الاقوال و الافعال التى يكون بهاالمسلم مرتدا و لم يقولوا من نذر لغيرالله فهو مرتد...» .
«علماى هر مذهب، اقوال و افعالى را كه موجب مرتد شدن مسلمانى مىشود، ذكر كردهاند ولى نگفتهاند كه هركس براى غير خدا نذرى بكند، يا از غير خدا حاجتبخواهد، مرتد مىشود و همچنين هيچكدام به مرتد بودن كسى كه براى غير خدا ذبح كند، يا قبرى را لمس نمايد و از خاك آن بردارد، حكم نكرده است آنچنانكه شما مىگوئيد. اگر در اين باره حرفى داريد، بگوييد. زيرا كتمان علم جايز نيست، ليكن شما به گمان خود عمل كرده و از اجماع مسلمانان جدا شدهايد و با اين سخن خود كه هركس اين اعمال را (نذر، ذبح و لمس قبر و...) انجام دهد كافر است، و هركه مرتكبين آن اعمال را كافر نداند، او هم كافر است، بدين ترتيب همه امت محمد صلى الله عليه وآله را كافر دانستهايد. درحالى كه همه مردم مىدانند كه بيشتر از هفتصد سال است كه اين اعمال (نذر، ذبح و زيارت و...) همه مناطق اسلام را پر كرده و اهل علم اگرچه خود، اين كارها را انجام ندهند، مرتكبين آنها را تكفير نكرده و احكام مرتد بر آنان جارى نساختهاند، بلكه احكام مسلمين را بر آنها جارى نمودهاند. به خلاف گفته شما كه شهرهاى مسلمين را بلاد كفر مرتدين مىناميد، حتى حرمين شريفين را دارالكفر قرار دادهايد، درحالى كه در احاديث صحيح از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تصريح شده است كه اين دو شهر همواره دو شهر اسلامى هستند و بت در آن دو شهر پرستيده نمىشود و حتى دجال كه در آخرالزمان همه شهرها را زيرپا مىگذارد، ولى داخل مكه و مدينه نمىشود. ولى همه اين شهرها در نظر شما بلاد حرب است و اهل آنها كافرند زيرا به قول شما بتها را پرستيدهاند و به عقيده شما همه آنها مشرك و از ملت اسلام خارج هستند. فانا لله و انا اليه راجعون» (5) .
2- «ان هذه الامور حدثت من قبل زمن الامام احمد فى زمان ائمةالاسلام و انكرها من انكرها منهم و لا زالتحتى ملات بلادالاسلام كلها و فعلت هذه الافاعيل كلها التى تكفرون بها و لم يرو عن احد من ائمةالمسلمين انهم كفروا بذلك...» .
«اين امور (امورى كه وهابيها موجب شرك و كفر مىدانند) قبل از احمد بن حنبل و در زمان ائمه اسلام، به وجود آمده بود. جمعى هم آنها را انكار كردند ولى از هيچكدام از ائمه اسلام شنيده و روايت نشده است كه مرتكبين اين اعمال را كافر يا مرتد دانسته و دستور با آنان را داده باشند، يا اين كه شهرهاى مسلمانان را همانگونه كه شما مىگوييد، بلاد شرك يا دارالكفر ناميده باشند، و نيز در اين مدت هشتصد سال كه از زمان ائمه مىگذرد، از هيچ عالمى روايت نشده است كه اين امور را كفر دانسته باشد، بلكه هيچ عاقلى چنين گمان نمىكند. به خدا قسم لازمه گفتار شما اين است كه تمام امت اسلامى و علما و امراى آنها بعد از زمان احمد بن حنبل تا كنون كافر و مرتد مىباشند. انا لله و انا اليه راجعون» .
شيخ سليمان در اينجا با حالت تاثر و اندوه مىگويد: «واغوثاه الىالله واغوثاه» از اين سخن شما كه مىگوييد: قبل از شما، هيچكس دين اسلام رانشناخته است (6) .
3- «و معلوم عندالخاص والعام لمن له معرفة بالاخبار ان هذه الامور التى تكفرون بها ملات بلادالمسلمين من اكثر من سبع مائة عام...» .
«بر خواص و عوام و هركس كه با اخبار آشنائى دارد، معلوم است اين امورى كه شما به سبب آنها، مردم بلاد مسلمين را متجاوز از هفتصد سال قبل تا به امروز (زمان تاليف كتاب الصواعق) كافر مىپنداريد، اگر آن امور بدانگونه كه شما مىپنداريد بتپرستى بزرگ باشد. پس اهل آن شهرها كافرند و آنطورى كه شما مىگوييد هركه آنها را كافر نداند، خود او كافر است درحالى كه واضح است كه علما و امرا آنان را كافر ندانستهاند و احكام مرتد را بر آنان جارى نساختهاند» .
با اينكه همه اين امور در غالب بلاد اسلام بهطور آشكار جريان دارد و عده زيادى از اين راهها امرار معاش مىكنند و از تمام شهر به اماكن مقدسه سفر مىكنند. با وجود اين شما به ما بگوئيد كه آيا حتى يك نفر از اهل علم يا اهل شمشير را مىتوانيد به ما نشان بدهيد كه مانند گفتههاى شما سخنى برزبان آورده باشند. همه علما حكم اسلام را بر آنان جارى ساختهاند پس اگر مرتكبين اين اعمال، به زعم شما، كافر و بتپرستباشند و علما و امرا بر آنها حكم اسلام كرده باشند، لازمه اين عمل شما كفر تمام علما و امراست زيرا هركس اهل شرك را كافر نداند خود او كافر خواهد بود و در اين صورت از امتحضرت محمد صلى الله عليه وآله محسوب نمىشوند و اين با حديث نبوى منافات دارد (7) .
4- شيخ سليمان كه اساس كتاب خود را بر رد سخن برادرش مبنى بر تكفير عموم مسلمانان (غير از اتباع خود) قرار داده، در پايان 52 حديث از صحاح سته و ساير كتب معتبر اهل تسنن در رد وى نقل كرده است و به موجب همين روايات ملاك مسلمان بودن، بر زبان جارى ساختن شهادتين و انجام ضروريات دين مىباشد (8) .
شيخ سليمان ظاهرا كتاب ديگرى هم موسوم به «فصل الخطاب فى الرد على محمد بن عبدالوهاب» در رد عقايد برادرش نوشته است كه فعلا از آن خبرى نيست.
«عباس محمود عقاد» نويسنده نامى مصر مىنويسد:
«بزرگترين مخالفان شيخ محمد، برادرش شيخ سليمان صاحب كتاب «الصواعقالالهيه» است. عقاد همچنين گفته است كه شيخ سليمان برادر شيخ محمد كه از بزرگترين مخالفان او بود، در ضمن اين كه سخنان برادرش را به شدت رد مىكند، مىگويد: امورى كه وهابيان آن را موجب شرك و كفر مىدانند، و آن را بهانه مباح شدن مال و جان مسلمانان مىپندارند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود، ولى هيچيك ازائمه اسلام شنيده و روايت نشده است كه مرتكبين اين اعمال را كافر يا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و يا اين كه بلاد مسلمانان را به همانگونه كه شما مىگوييد، بلاد شرك و دارالكفر ناميده باشند (9) .
خلاصه وقتى محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را آشكار ساخت و مسلك وهابيت را بنياد نهاد، علماى معاصر وى از اين مسلك احساس خطر كردند و در رد او كتابها و رسالهها نوشتند و گفتيم اولين كتاب را در رد او برادرش شيخ سليمان نوشت. البته پدرش شيخ عبدالوهاب نيز از مخالفان سرسخت فرزند خود محمد بود و او را بر انحرافش از آئين اسلام سخت نكوهش مىكرد ولى ظاهرا او كتابى در اين زمينه ننوشته است.
پىنوشتها:
1) تطهير الاعتقاد، به نقل كشف الارتياب، ص 15.
2) بنا به نقل كشف الارتياب، ص 15 ، 16 و ترجمه فارسى ، ص 9 و 10.
3) سوره نساء: آيه 115.
4) الصواعق الالهية، ص 4.
5) همان كتاب، ص 7.
6) همان كتاب، ص 38.
7) منظور حديثى است در صحيح مسلم از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله روايتشده است كه : «ان الله زوى لى الارض فرايت مشارقها و مغاربها و ان امتى ليبلغ ملكها ما زوى لى منها...»
8) الصواعق از ص 55 تا 63.
9) الاسلام فى القرن العشرين: ص 7- 136.
منبع: مكتب اسلام-سال 1378-ش4
افزودن دیدگاه جدید