بعد از مرگ چه میشود - صحبت سلمان با مرده ای از زبان آسید علی نجفی یزدی

بعد از مرگ چه میشود - صحبت سلمان با مرده ای از زبان آسید علی نجفی یزدی

خاک در دیده بسی جانفرساست                 سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد                        هر که را چشم حقیقت بین استچ

اندر  آنجا  که  قضا  حمله  کند                     چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن                         دهر  را رسم و ره دیرین است

 

 

«نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَكُمُ الْمَوْتَ»

«أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ»

«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ

«وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ»

هم‎چنین امام علی ـ علیه السلام ـ درباره عمومیت مرگ فرموده است: «وَ لَوْ اَنَّ اَحَداً یَجِدُ إلی البَقَاء سُلَّمَاً اَوْ لِدَفْعِ الْمُوتِ سَبیلاً، لَكانَ ذَلِكَ سُلِیمَان بن داود ـ علیه السلام ـ الذی سُخَّر لَهُ مُلْكَ الْجِنَ و الانْس»

1.فصل اول: مرگ
 2.فصل دوم: قبر
 3.فصل سوم: برزخ
 4.فصل چهارم: قیامت
 5.فصل پنجم: یبرون آمدن از قبر
 6.فصل ششم: میزان
 7.فصل هفتم: حسابرسی
 8.فصل هشتم: پرونده
 9.فصل نهم: صراط
 10.خاتمه: عذاب جهنم

 

مکاشفه اصبغ بن نباته است که در کتاب مناقب شاذان بن جبرئيل قمى است ره که روايت کرده آن را از شيخ الاسلام ابى الحسن بن على بن محمد المهدى باسناد صحيح از اصبغ بن بناته که اوگفت که من با سلمان فارسى رحمه الله بودم در آن وقت که امير مداين بود در زمان امير المؤمنين عليه السلام زيرا که اورا عمر بن خطاب والى مداين گردانيد وبرقرار بود تا آنکه امر خلافت وولايت در ظاهر امر بعلى بن أبى طالب عليهما السلام منتقل گرديد. اصبغ ميگويد روزى بنزد سلمان رفتم در حالتيکه مريض بود بان مرضى که در آن وفات نمود وچون اورا مريض ديدم اورا همه روز عيادت مينمودم در مرض اوبا آنکه امر اوشديد گرديد ويقين بمردن نمود پس متوجه بمن شد وگفت يا اصبغ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بمن عهد کرده وفرموده يا سلمان چون وفات تورسد ميت با توسخن گويد وميخواهم بدانم که وفات من نزديک شده يا نه

وقد مرض مرضه الذي توفي فيه فلما اشتد به المرض قال يا أصبغ سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقول لي: يا سلما يكلمك ميت إذا دنت وفاتك وقد اشتهيت ان أدري هل دنت وفاتي.

اصبغ گفت ى سلمان ى برادر من چه ميفرمائى که من بجا آورم. سلمان گفت برووبا خود تابوتى بياور وآنرا از برى من آماده کن بطورى که از برى اموات آماده مينمايند بعد ازآن مرا در آن گذار وچهار نفر حمال بردارند وبقبرستان برده بر زمين گذارند تا آنکه اين مقصود ظاهر گردد اصبغ گويد گفتم حبا وکرامه پس بزودى بيرون رفته تابوتى حاضر کرده وچهار حمال بر آن گماشته اورا بر آن گذاشته روانه قبرستان شديم وتابوت را بر زمين نهاديم پس سلمان گفت ى همراهان مرا روبقبله نمائيد چون مواجه قبله گرديد باواز گفت

 ففعل ما أمره حتى وضعوه بين القبور واستقبل القبلة: بوجهه ونادى:

السلام عليكم يا أهل عرصة البلا، سلام بر شما ى اهل عرصه بلا 

 السلام عليكم يا محتجبين عن الدنيا،سلام بر شما ى در پس پرده واقع شدگان از اهل دنيا جوابى نيامد پس ديگر باره فرمود 

 السلام عليكم يا من جعلت المنايا لهم غذاء سلام بر شما ى کسانى که شربت نا گوار مرگ را چشيده ايد

السلام عليكم يا من جعلت الأرض عليهم غطاء، سلام بر شما ى کسانيکه در زير زمين خوابيده ايد

السلام عليكم يا من لقوا أعمالهم في دار الدنيا، سلام بر شما ى کسانى که بجزى عملهى خود که در دنيا کرده ايد رسيده ايد

 السلام عليكم يا منتظرين النفخة الأولى،

 سألتكم بالله العظيم والنبي الكريم إلا أجابني منكم مجيب فأنا سلمان الفارسي مولى رسول الله (ص) شما را قسم ميدهم بخدى عظيم ونبى کريم که يک نفر از شما جواب مرا بگويد زيرا که منم سلمان فارسى آزاد کرده رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وآن جناب بمن فرموده که يا سلمان چون وفات تونزديک شود ميتى با توسخن گويد وميخواهم بدانم وفات من نزديک شده يا نه.

فإذا هو بميت قد نطق من من قبره، وقال اصبغ گويد که چون کلام سلمان تمام شد ناگاه ميتى از قبر خود آواز بر آورد که

السلام عليكم ورحمة الله وبركاته يا أهل الفناء، والمشتغلين بعرصة الدنيا ها نحن لكلامك مستمعون ولجوابك مسرعون، فسل عما بدا لك يرحمك الله تعالى. سلام ورحمت وبرکات خدا بر توباد ى آن کسانى که خانه ها بنا ميکنيد وخود فانى ميشويد وبکارهى دنيا مشغول واز روز آخر غفلت وذهول داريد اينک ما مستمع کلام تووحاضر از برى جواب توهستيم بپرس آن چيز را که اراده دارى يرحمک الله

 قال سلمان: أيها الناطق بعد الموت، المتكلم بعد حسرة الفوت، أمن أهل الجنة أنت أم من أهل النار؟ پس سلمان فرمود ى کسى که بعد از مردن گويا شده وپس از حسرت وفات تکلم مينمائى آيا از اهل بهشت هستى بسبب عفوخدا يا آنکه از اهل آتش ميباشى بسبب عدل خدا

فقال: يا سلمان أنا ممن أنعم الله تعالى عليه بعفوه وكرمه، وأدخله جنته برحمتهگفت يا سلمان من از کسانى هستم که خدا بر اوانعام فرموده بعفووکرم خود واورا داخل بهشت کرده برحمت خود

فقال له سلمان: يا عبد الله صف لي الموت كيف وجدته، وما عاينت منه؟ قال: پس سلمان باوفرمود که يا عبد الله حالا که از اهل بهشت هستى مرگ را از برى من وصف کن وبگوکه چگونه يافتى آنرا وچه چيز از آن ملاقات نمودى وچه مشاهده کردى وچه ديدى
يا سلمان فوالله إن قرضا بالمقاريض ونشرا بالمناشير لاهون من نزعة من نزعات الموت آن ميت گفت يا سلمان چه ميپرسى وچه ميگوئى قسم بخدا که جدا کردن بمقراضهى کارى وبريدن با اره هى نجارى هر آينه بر من آسانتر است از صدمه وگزيدن مرگ

إعلم اني كنت في دار الدنيا ممن ألهمني الله الخير وأعمل به وأؤدي فرائضه وأتلوا كتابه وأبر الوالدين، وأجتنب الكبائر والحرام، وأطلب الحلال خوفا من السؤال،اى سلمان بدانکه من در دنيا از کسانى بودم که خداوند ايشان را الهام بخير فرموده وبودم که اعمال خير ميکردم وفريضه هى خدا را ادا ميکردم وکتاب خدا را تلاوت مينمودم ودر احسان بوالدين حريص بودم واز حرام محارم اجتناب مينمودم واز مظالم عباد دورى ميکردم ودر طلب حلال بجهه خوف از روز سوال خود را بتعب ورحمت ميانداختم

فبينما أنا في ألذ العيش والسرور إذ مرضت وبقيت في مرضي أياما حتى دنا موتي، نا گاه در عين لذت وغبطه وفرح وسرور بودم که مريض گرديدم وچند روزى بر مرض ماندم تا آنکه زمان کامرانى بگذشت واجل موعود در رسيد

أتاني عند ذلك شخص عظيم الخلقة فظيع الهيئة فوقف لا إلى السماء صاعدا ولا إلى الأرض نازلا فأشار إلى بصري فأعماه، والى سمعي فأصمه، وإلى لساني فأخرسه، وشخصى عظيم الجثه مهيب المنظر حاضر گرديد ودر مقابل روى من بطوريکه نه باسمان بالا ميرفت ونه بزمين نزول مينمود بايستاد پس اشاره بچشم من کرد وآن را کور گردانيد واشاره بگوش من کرد وآنرا کرد گردانيد واشاره بزبان من کرد وآنرا لال گردانيد پس من گرديدم کور وکر ولال

فقلت له من أنت يا عبد الله؟ فقد أشغلتني عن أهلي وولدي پس من باوگفتم که توکيستى ى آنکه مرا از مال واهل واولاد بازداشتى

فقال: أنا ملك الموت أتيتك لأقبض روحك، فقد انقطعت مدتك وجاءت منيتك گفت منم ملک الموت آمده ام که تورا از خانه دنيا بخانه آخرت نقل کنم زيرا که مدت توبگذشت ومرگ تودر رسيد پس با اودر مکالمه بودم

 فجذب الروح من جسدي وليس من جذبة يجذبها إلا وهي تقوم مقام كل شدة، حتى صارت الروح في صدري فأشار إلي بجذبة لو أشارها إلى الجبال لذابت، فقبض روحي من عرنين أنفي فعلا من أهلي الصراخ والبكاء،  وروح مرا جذب نمود وهيچ جذبه از آن جذبات که بر من وارد آورد نبود مگر مانند آنکه از آسمان شدتى بر زمين وارد آيد پس آن جذبات باين طور بود تا آنکه روح من بسينه من رسيد بعد از آن بيک حربه بمن اشاره نمود که اگر بر کوه وارد ميگرديد گداخته واز هم ميپاشندپس روح مرا از راه بينى بيرون کشيد

وظهر خبري إلى الجيران والأحباء، وليس من شئ يقال ويفعل إلا وأنا عالم به.پس در آن وقت آواز گريه از اهل خانه من بلند گرديد ونبود چيزى که گفته شود يا آنکه کرده شود مگر آنکه من آنرا ميديدم وميشنيدم
فلما اشتد صراخ القوم علي التفت ملك الموت إليهم بغيظ وقنوط، وقال: مم بكاؤكم؟ پس چون گريه وجزع ايشان بر من شديد گرديد ملک الموت غضبناک بر ايشان نگريست وگفت ى جماعت گريه وجزع شما بر چه چيز است

 فوالله ما ظلمناه فتصيحوا، ولا اعتدينا عليه فتبكوا، لقد انقطعت مدته، وفنى رزقه، وصار إلى ربه الكريم نحن وأنتم عبيد رب واحد، يحكم فينا ما يشاء، وهو على كل شئ قدير، فان صبرتم اجرتم، وان جزعتم أئمتم، كم لي من رجعة إليكم، آخذ البنين والبنات والآباء والأمهات قسم بخدا که من ظلم باونکردم که شکايت نمائيد وعداوتى با اونداشتم که فرياد کنيد وگريه نمائيد بلکه ما وشما بندگان يک خداونديم واگر شما را بقبض روح ما امر مينمود چنانکه ما را مامور بقبض روح شما فرمود هر آينه اطاعت اوميکرديد چنانکه ما کرديم قسم بخدا که ما اورا نگرفتيم مگر بعد از آنکه رزق اوتمام شد واجل اودر رسيد واوبر خداوند کريم وارد گرديد که حکم نمايد در حق اوآن چيز را که خواهد واوبر همه چيز قادر است پس اگر صبر کرديد اجر يابيد واگر جزع نموديد مواخذ گرديديد مرا بسوى شما رجعتها خواهد بود تا آنکه پدران ومادران شما را ببرم وپسران ودختران شما را قبض روح نمايم

 

ثم انصرف عني والروح فوق رأسي تنظر إلي

بعد از آن ملک الموت از نزد من برفت وروح مرا با خود برد پس ملکى ديگر بيامد وروح مرا از اوبگرفت وآنرا در جامه از حرير پيچيد وآنرا با خود بالا برد بيک طرفه العين ودر محضر پروردگار بگذارد وچون روح من در محضر پروردگار حاضر گرديد خداوند عزوجل سوال فرمود روح مرا از گناهان صغيره وکبيره واز نماز وروزه شهر رمضان وحج بيت الحرام وقرائت قرآن وزکاه وصدقات واز وظايف ايام واوقات وطاعت والدين وقتل نفس محترمه بغير حق واکل مال يتيم واز مظالم عباد واز نماز در تاريکى شب در آن وقت که مردم در خوابند ومانند اينها بعد از آن روح مرا بر زمين بر گردانيدند باذن خداوند

حتى جاء الغاسل وجردني من أثوابي وأخذ تغسيلي، فنادته الروح يا عبد الله رفقا بالبدن الضعيف، فوالله ما خرجت من عرق إلا انقطع، ولا عضو إلا انصدع فوالله لو سمع الغاسل ذلك القول لما غسل ميتا ابدا. پس غسال بنزد من آمد وبدن مرا برهنه نمود از جامه هى من پس در آن وقت روح من غسال را آواز داد که ى بنده خدا مدارا کن با اين بدن رنجور بخدا قسم که من بيرون نيامدم از رگى از رگهى آن مگر آنکه آن رگ بريده شد ونه از عضوى از اعضى آن مگر آنکه جدا گرديد پس بخداوند سوگند که اگر غسال اين مقال را ميشنيد ديگر ميتى را غسل نميداد

 

بعد از آن غسال آب بر بدن من جارى نمود ومرا سه غسل داد ودوسه قطعه کفن پيچيد وحنوط نمود واين بود آن ذخيره که من از مال دنيا با خود بخانه آخرت بردم پس انگشترى از انگشت دست راست من بر آورد بعد از آنکه از تغسيل فارغ گرديد وآن را بپسر بزرگ من تسليم نمود وگفت خدا تورا بر مصيبت پدرت اجر دهد وجزا ومزد تورا نيکوگرداند بعد از آن کفن مرا بر من پيچيد وتلقين نمود وبکسان من گفت بيائيد واورا وداع نمائيد که ديگر اورا نمى بينيد پس همگى بوداع من شتافتند ووداع آخرين کردند

 فلما فرغوا حملوني على السرير، والروح أمامي حتى وضعوني على شفير القبر، فلما أنزلوني في قبري عاينت هولا عظيما. پس مرا بر تابوتى از چوب گذاشتند وروح من در آن وقت در ميان کفن وروى من بود پس جسد مرا بردند در مصلى گذاشته بر من نماز کردند پس چون فارغ شدند مرا بسوى قبرستان بردند وچون در قبر گذاشتند هولى عظيم بر من غالب گرديد
يا سلمان لقد تمثل لي اني سقطت من السماء إلى الأرض في لحدي ثم شرج علي اللبن وحثي التراث علي، ورجع المشيعون، فعند ذلك أخذت بالندم، وقلت يا ليتني كنت من الراجعين لان أعمل صالحا. يا سلمان يا عبد الله بدانکه چنان نمود که گويا مرا از آسمان بزمين انداختند پس خشت بر قبر من چيدند وخاک بر آن ريختند پس در آن وقت روح بر من وارد گرديد وچشم وگوش بينا وشنوا شد وچون همراهان روى بانصراف گذاشتند من متحسر ومتاسف گرديديم وگفتم يا ليتنى کنت من الراجعين يعنى کاش من از جمله رجوع کنندگان بودم

 فجاوبني مجيب من جانب القبر (كلا انها كلمة هو قائلها ومن ورائهم برزخ إلى يوم يبعثون) ناگاه گوينده را شنيدم که ميگويد

فقلت له: من أنت يا هذا؟ قال: أنا ملك وكلني الله عز وجل بجميع خلقه لأنبئهم بعد مماتهم ليكتبوا أعمالهم على أنفسهم بأيديهم. گفتم توکيستى که با من سخن ميگوئى گفت منم ملک منبه مرا خدا موکل فرموده است بر بندگان خود که ايشان را آگاه کنم بعد از مردن تا آنکه اعمال خود را در محضر پروردگار بنويسند
ثم جذبني وأجلسني ورجعت الروح إلى جسدي، وقال: اكتب عملك. بعد از آن مرا کشيد وبنشانيد وگفت بنويس اعمال خود را

 فقلت: انا لا أحصيها گفتم که من آنها را احصا نميتوانم کرد ودر خاطر ندارم

 فقال لي: اما سمعت قول ربك: أحصاه الله ونسوه اكتب فانا أملي عليك. گفت قول خدا را نشنيده که ميفرمايد احصاه الله ونسوه يعنى خداوند اعمال بندگان را احصا فرمود وايشان نسيان کردند بعد از آن گفت من ميگويم وبياد مياورم توبنويس

فقلت: أين البياض؟ فجذب جانبا من كفني فقال: هذه صحيفتك. گفتم کاغذ ندارم گوشه کفن مرا گرفته بدست من داد ناگاه آن کاغذى شد وگفت اين صحيفه تست

 فقلت: من أين القلم؟ قال: سبابتك. گفتم قلم ندارم گفت انگشت سبابه قلم تو

 فقلت أين المداد؟ قال: ريقك. گفتم مرکب ندارم گفت آب دهنت مرکب تو

ثم أملى علي ما فعلته في دار الدنيا فلم تبق من أعمالي صغيرة ولا كبيرة إلا أحصاها، ووجدوا ما عملوا حاضرا ولا يظلم ربك أحدا. بعد از آن هر کار که در دنيا کرده بودم ذکر نمود وباقى نگذاشت از اعمال صغيره وکبيره من چيزى را مگر آنکه احصاء نمود وبخاطرم آورد چنانکه خدا فرموده ووجدوا ما عملوا حاضرا ولا يظلم ربک احدا يعنى يافتند آنچه را که کرده بودند حاضر وظلم نميکند پروردگار توکسى را

 ثم إنه أخذ الكتاب وختمه بخاتم وطوقه في عنقي فخيل لي أن جبال الدنيا جميعا قد طوقوها في عنقي بعد از آن نوشته را گرفت وآن را بخاتمى مهر کرد وطوقى بر گردن من آويخت وچنان سنگين بود که گويا کوههى دنيا را در گردن من طوق کردند

فقلت: تفعل هذا بي؟ قال: ألم تسمع قو ربك: (وكل إنسان ألزمناه طائره في عنقه ونخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا اقرأ

كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا) ثم انصرف عني باوگفتم که ى منبه چرا اين کار را با من کردى گفت مگر قول پروردگار خود را نشنيده که فرموده هر انسانى را نامه عمل اورا در گردن اومى بنديم وبيرون مياوريم از برى اودر روز قيامت آن کتاب را ومى بيند آنرا پس اورا ميگوئيم که بخوان نامه عمل خود را امروز خودت از برى رسيدن حساب خود کافى هستى بعد از آن گفت که روز قيامت تورا باين خطاب مخاطب سازند واين کتاب را پيش چشم توگشوده بگذارند تا آنکه توشهادت بر نفس خود بدهى پس از آن ملک منبه از نزد من برفت

 فأتاني نكير ان بأعظم منظر وأوحش صورة بأيديهما عمودان من الحديد لو اجتمع عليهما أهل الثقلين ما حركوهما من ثقلهما فروعاني وأزعجاني وهدداني، وقبضا بلحيتي وأجلساني، وصاحا علي صيحة لو سمعها أهل الأرض لماتوا جميعا، وكان من شأنهما ما كان. پس منکر بنزد من بيامد با صورتى عجيب وهيئتى مهيب ودر دست اوگرزى بود از آهن که اگر جن وانس اجتماع مينمودند قادر به حرکت دادن آن نبودند پس صيحه بمن زد که اگر جميع اهل زمين آنرا ميشنيدند ميمردند
 

بعد از آن بمن گفت يا عبد الله خبر ده مرا که پروردگار توکيست ودين توچيست وپيغمبر توکيست وچيست آنکه توبر آن بودى وقول تودر دار دنيا چه چيز بود چون آن ديدم وشنيدم از شدت فزع زبانم بسته شد ودر کار خود متحير ماندم وندانستم که چه بگويم ونماند در بدن من عضوى مگر آنکه از ترس از کار خود بماند پس رحمت خداوند شامل حال من گرديد ودل من بجا آمد وزبان من گويا گرديد پس باوگفتم که يا عبد الله چرا مرا بفزع انداختى وحال آنکه من ميدانم وميگويم اشهد ان لا اله الا الله وان محمدا رسول الله وان الله ربى وان محمدا نبيى والاسلام دينى والقرآن کتابى والکعبه قبلتى وعلى امامى والمومنون اخوانى واشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له وان محمدا عبده ورسوله اينست قول من واعتقاد من وخداوند خود را در روز قيامت با اين ملاقات خواهم کرد چون منکر اين بشنيد متوجه گرديد وگفت يا عبد الله حالا بشارت باد تورا بسلامتى ورستگار گرديدى اين سخن بگفت وبرفت.

پس نکير بنزد من آمد وبر من صيحه بزد واز صيحه اول هولناکتر بود واز آن صيحه اعضى من مانند انگشتان مشتبک وبعض آنها از بعض ديگر جدا گرديد بعد از آن گفت که يا عبد الله بياور الان اعمال خود را چون اين ديدم وشنيدم در رد جواب حائر ومتفکر شدم پس خداوند غفار آن شدت خوف ورعب را از من صرف کرد ومرا بر حجت ويقين موفق نمود وباوگفتم که يا عبد الله با من مدارا کن زيرا که من از دنيا بيرون آمدم وحال آنکه ميگفتم اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له واشهد ان محمدا عبده ورسوله وان الجنه حق والنار حق والصراط حق والميزان حق والحساب حق ومسائله منکر ونکير حق والبعث حق وان الجنه وما وعده الله فيها من النعيم حق وان النار وما وعد الله فيها من العذاب حق وان الساعه آتيه لا ريب فيها وان الله يبعث من فى القبور يعنى من شهادت ميدهم که خدا يکى است وشريک ندارد ومحمد صلى الله عليه وآله وسلم بنده ورسول اواست وبهشت حق است وآتش وصراط وميزان وحساب حق است وسوال منکر ونکير حق است وقيامت حق وبهشت وثواب آن ودوزخ وعذاب آن حق است چون نکير اين بشنيد متوجه بمن گرديد وگفت يا عبد الله بشارت باد ترا بنعمت دائم وخير باقى پس مرا بخوابانيد وگفت بخواب مانند عروسان بعد از آن از طرف سر من د رى ببهشت گشود واز طرف پى من درى به اتش بعد از آن گفت يا عبد الله نظر کن بان بهشت که فائز به آن گرديدى وبان جهنم که از آن خلاص شدى پس در جهنم را از طرف پى من مسدود نمود ودر جنت را که در طرف سر من بود باقى گذارد که از آن نسيم بهشت مرا بگيرد ونعمت آن برسد وقبر مرا بقدر مد بصر وسيع نمود وبرفت پس اينست يا سلمان حال وحديث من وآن شدايد اهوال را که ديده ام وخدا را گواه ميگيرم که تلخى مردن در حلق من تا روز قيامت باقى خواهد ماند

فراقب الله أيها السائل من وقفة المسائل، وخف من هول المطلع وما قد ذكرته لك، هذا ما لقيته وأنا من الصالحين. ثم انقطع كلامه يعنى بترس ى سوال کننده از وقوف در موقف سوال اين بگفت وساکت گرديد.

 فعند ذلك رمق سلمان بطرفه إلى السماء وبكى، وقال: (يا من بيده ملكوت كل شئ واليه ترجعون) وهو يجير ولا يجار عليه. بك آمنت. ولنبيك اتبعت. وبكتابك صدقت. وقد أتاني ما وعدتني. يا من لا يخلف الميعاد اقبضني إلى رحمتك. وأنزلني دار كرامتك. فأنا أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك. وإن محمدا عبده ورسوله. فلما أكمل شهادته قضى نحبه ولقي ربه. وذلك سنة سبع وثلاثين. وعاش سلمان ثلاثمائة وخمسين سنة.

پس چون شهادت خود را تمام کرد جان خود را بجان آفرين تسليم نمود وبجوار رحمت خدا شتافت رضى الله عنه اصبغ گويد که ما در خيال تدبير امر اوفرورفتيم ناگاه مردى را ديديم که بر استر اشهب سوار ونقابدار بر ما ظاهر وآشکار گرديد وبر ما سلام کرد وفرمود يا اصبغ در امر سلمان جد وجهد نمائيد دانستيم که آن بزرگوار حيدر کرار است پس ما مشغول کار اوشديم وخواستيم که از برى اوتحصيل کافور نمائيم فرمود بيائيد که با من هست آنچه ميخواهيد پس آب وتخته حاضر کرديم واورا بدست خود غسل داد وکفن وبر اونماز کرديم واورا دفن نموديم وآن بزرگوار اورا در لحد خوابانيد وچون از دفن اوفارغ گرديد واراده انصراف نمود من بدامن اوچسبيدم واز اوپرسيدم که
يا امير المؤمنين وفات سلمان را از کجا دانستى وچگونه باين زودى تشريف آوردى پس آن بزرگوار بسوى من نگريست وفرمود يا اصبغ با خدا عهد نما مادام که من در دار دنيا هستم آنرا بکسى نگوئى عرض کردم يا امير المؤمنين من بعد از توميمانم فرمود آرى عمر توطولانى شود عرض کردم عهد نمودم بانکه در حيات توبکسى اين راز را نگويم

قال يا أصبغ هذا عهد من رسول الله وانا صليت هذه الساعة بالمدينة وخرجت أريد المنزل فلما وصلت منزلي ودخلت واضطجعت إذا اتاني آت في منامي، وقال لي يا علي إن سلمان قد قضى نحبه فركبت بغلتي وأخذت ما يصلح للموتى فجعلت أسير وقرب الله لي البعيد حتى وصلت كما ترى، فلما تم كلامه غاب عنهم فلم يدروا إلى السماء صعد، أم إلى الأرض نزل فأتى المدينة والمنادي ينادي لصلاة المغرب فحضر علي عندهم في المسجد.

فرمود يا اصبغ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مرا باين خبر داد زيرا که در همين ساعت در کوفه نماز کردم وبمنزل خود برگرديده خوابيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ديدم که فرمود يا على سلمان در مداين وفات کرد اورا درياب پس من ضروريات کار را برداشتم وبر استر خود سوار شدم وخداوند زمين را از برى من پيچانيد ودور را نزديک گردانيد پس آمدم چنانکه ديدى اين بفرمود واز نظر من برفت بطوريکه ندانستم نزول بزمين نمود يا آنکه صعود باسمان فرمود ونماز مغرب آن روز را در کوفه ادا نمود
وعن زاذان خادم سلمان قال: جاء أمير المؤمنين (ع) ليغسل سلمان فرفع الشملة عن وجهه فتبسم سلمان وهم أن يقعد فقال أمير المؤمنين (ع): عد إلى موتك فعاد، أقول:

يا أمير المؤمنين يعز علينا معشر المحبين بأن توافي سلمان من المدينة إلى المدائن وتغسله بيدك وتحنطه وتكفنه وتدفنه، ويبقى ولدك الحسين طريحا جريحا ملقى على الرمضاء بلا غسل ولا كفن ملقا ثلاثا الخ، ولقائل أن يقول: إن لم يحضره أمير المؤمنين (ع) فقد حضره ولده السجاد زين العابدين لكن ما غسله، ولا كفنه، ولا حنطه بل اكتفى بدلا عن ذلك ببارية حمل عليها جسد أبيه الحسين (ع) الخ.

 

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام              خواب دیدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود                    وای قبر من چه وحشتناک بود

تا میان گور رفتم دل گرفت                   قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

ناله می کردم ولیکن بی جواب                   تشنه بودم در پی یک جرعه آب

بالش زیر سرم از سنگ بود                      غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

خسته بودم هيچ کس يارم نشد                     زان ميان يک تن خريدارم نشد

هر که آمد پیش حرفی راند و رفت                   سوره حمدی برایم خواند و رفت

نه رفيقي نه شفيقي نه کسي                   ترس بود و وحشت و دلواپسي

آمدند از راه ، نــزدم دو ملک                      تیره شد در پیش چشمانم فلک     

یک ملک گفتا بگو نام تو چیست                         آن یکی فریاد زد رب تو کیست    

ای گنه کار سیه دل، بسته پر                           نام اربابان خود یک یک ببر          

در ميان عمر خود کن جستجوي              کارهاي نيک و زشت خود بگوي          

گفتنم عمر خودت کردی تباه                        نامه اعمال خود کردی سیاه        

ما که ماموران حق داوریم                         نک تو را سوی جهنم می بریم            

ديگر آنجا عذر خواهي دير بود               دست و پايم بسته در زنجير بود             

ناامید از هر کجا و دل فکار                       می کشیدندم به خفت سوی نار        

ناگهان الطاف حق آغاز شد                    از جنان درهای رحمت باز شد            

مردی آمد از تبار آسمان                      نور پیشانیش فوق كهكشان             

چشمهایش زندگانی می سرود                  درد را از قلب آدم می زدود         

گیسوانش شط پر جوش و خروش           در رکابش قدسیان حلقه بگوش        

صورتش خورشید بود و غرق نور                      جام چشمانش پر از شرب طهور        

لب که نه، سرچشمه آب حیات              بین دستش کائنات و ممکنات       

خاک پایش حسرت عرش برین               طره یی از گیسویش حبل المتین      

بر سرش دستار سبزی بسته بود        بر دلم مهرش عجب بنشسته بود          

کی به زیبائی او گل میرسید                  پیش او یوسف خجالت میکشید        

در قدوم آن نگار مه جبین                         از جلال حضرت حق آفرین          

 دو ملک سر را به زیر انداختند               بال خود را فرش راهش ساختند        

 غرق حيرت داشتند اين زمزمه                       آمده اينجا حسين فاطمه

صاحب روز قیامت آمده                          گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد                          مهربانانه به رویم خنده کرد

گفت آزادش کنيد اين بنده را                          خانه آبادش کنيد اين بنده را

این که اینجا این چنین تنها شده                          کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است                     گریه کرده بعد شیرش داده است

بار ها بر من محبت کرده است                      سینه اش را وقف هیئت کرده است

اين که مي بينيد در شور است و شين                     ذکر لالا ئيش بوده يا حسين

دیگران غرق خوشی و هلهله                          دیدم او را غرق شور و هروله

با ادب در مجلس ما می نشست                 او به عشق من سر خود را شکست

سینه چاک آل زهرا بوده است                   چای ریز مجلس ما بوده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد                    عکس من را بر دل خود قاب کرد

اسم من راز و نیازش بوده است                     تربتم مهر و نمازش بوده است

پرچم من را به دوشش می کشید                    پا برهنه در عزایم می دودید

اقتدا بر خواهرم زینب نمود                      گاه می شد صورتش بهرم کبود

بارها لعن اميه کرده است                          خويش را نذر رقيه کرده است

تا که دنیا بوده از من دم زده                    او غذای روضه ام را هم زده

اينکه در پيش شما گرديده بد               جسم و جانش بوي روضه مي دهد

حرمت من را به دنیا پاس داشت                   ارتباطی تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن کرده کفن                   روز تاسوعا شده سقای من

گریه کرده چون برای اکبرم                        با خود او را نزد زهرا می برم

هر چه باشد او برایم بنده است                  او بسوزد صاحبش شرمنده است

در مرامم نیست او تنها شود                      باعث خوشحالی اعدا شود

در قیامت عطر بویش می دهم                      پیش مردم آبرویش می دهم

باز بالاتر به روز سرنوشت                    میشود همسایه من در بهشت

آری آری هر که پا بست من است                    نامه اعمال او دست من است

خاک در دیده بسی جانفرساست                    سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد                               هر که را چشم حقیقت بین استچ

اندر  آنجا  که  قضا  حمله  کند                     چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن                                   دهر  را رسم و ره دیرین است

دریافتاندازه
فایل e6sqvia550jjsv.mp421.59 مگابایت

افزودن دیدگاه جدید