ای علی (ع)! من از آن كس راضيم كه دخترم فاطمه(س) از او راضي باشد/ آخرین سخنان و وصایای رسول خدا (ص)
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از مراجعت از سفر حجه ی الوداع درصدد تهيه لشكري عظيم برآمد تا روانه روم كند. فرماندهي لشكر مزبور را به اسامه واگذار كرد و پرچم جنگ را به دست خود به نام اسامه بست و عموم مهاجر و انصار را مأمور كرد تا تحت فرماندهي اسامه در اين جنگ شركت كنند.
اسامه در آن روز حدود بيست سال بيشتر نداشت و همين موضوع براي برخي از پيرمردان و كارآزمودگاني كه مأمور شده بودند تحت فرماندهي او به جنگ بروند گران مي آمد، از اين رو در كار رفتن به دنبال لشكر تعلل مي كردند.
در اين خلال رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بيمار شد و در بستر افتاد، اما با اين حال وقتي مطلع شد كه مردم از رفتن به دنبال لشكر تعلل مي كنند با همان حالت بيماري و تب و سردرد شديد كه داشت دستمالي به سر خود بست و از خانه به مسجد آمد و به منبر رفته فرمود:
«اي مردم فرماندهي اسامه را بپذيريد كه سوگند به جان خودم اگر (اكنون) درباره ی فرماندهي او مناقشه مي كنيد، پيش از اين نيز درباره ی فرماندهي پدرش حرفها زديد، ولي او شايسته و لايق فرماندهي است چنانكه پدرش نيز لايق اين مقام بود.»
اسامه در صدد حركت بود كه پيك ام ايمن آمد كه حال پيغمبر سخت شده و مرگ آن حضرت نزديك شده و بدين ترتيب اسامه و همراهانش توقف كردند.
سخنان پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و رفتار آن حضرت در روزهاي آخر عمر همه حكايت از اين داشت كه مرگ خود را نزديك مي داند و با گفتار و كردار از مرگ خود خبر مي دهد.
حال پيغمبر روز به روز بدتر مي شد و حضرت براي اينكه تب و حرارت بدنش تخفيف يابد و بتواند براي وداع با مردم به مسجد برود دستور داد هفت مشك آب از چاه هاي مختلف مدينه بكشند و بر بدنش بريزند، سپس دستمالي بر سر بسته و در حالي كه يك دست روي شانه ی اميرالمؤمنين (عليه السلام) و دست ديگرش را بر شانه فضل بن عباس گذارده بود، به مسجد آمد و بر منبر رفته فرمود:
«اي گروه مردم نزديك است كه من از ميان شما بروم پس هر كس امانتي پيش من دارد بيايد تا به او بپردازم و هر كس به من وام و قرضي داده مرا آگاه كند. اي مردم ميان خدا و بندگان چيزي نيست كه سبب وصول خير يا دفع شري شود جز عمل و كردار، سوگند بدانكه مرا به حق به نبوت برانگيخته، رهايي ندهد كسي را جز عمل نيك و رحمت پروردگار و من كه پيغمبر اويم اگر نافرماني او را بكنم هر آينه به دوزخ مي افتم ! بار خدايا آيا ابلاغ كردم!؟»
آن گاه از منبر فرود آمده نماز كوتاهي با مردم خواند سپس به خانه ی ام سلمه رفت و يك روز يا دو روز در اتاق ام سلمه بود، سپس عايشه پيش ام سلمه آمد و از او درخواست كرد آن حضرت را به اتاق خود ببرد و پرستاري آن حضرت را خود به عهده گيرد. همسران ديگر آن حضرت نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده و حضرت را به اتاق عايشه بردند.
چون روز ديگر شد حال پيغمبر سخت شد و از حال رفت و ملاقات با آن حضرت ممنوع گرديد. چون به حال آمد فرمود: «برادر و يار مرا پيش من آريد» و دوباره از حال رفت. ام سلمه برخاست و گفت: علي را نزدش بياوريد كه جز او را نمي خواهد، از اين رو به نزد علي (عليه السلام) رفته او را كنار بستر آن حضرت آوردند. چون چشمش به علي افتاد اشاره كرد و علي پيش رفت و سر خود را روي سينه ی پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خم كرد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) زماني طولاني با او به طور خصوصي و در گوشي سخن گفت و در اين وقت دوباره از حال رفت. علي (عليه السلام) نيز برخاست و گوشه اي نشست. سپس از اتاق آن حضرت خارج شد. چون از علي (عليه السلام) پرسيدند: «پيغمبر با تو چه گفت؟» فرمود:
«هزار باب علم به من آموخت كه هر بابي هزار باب ديگر را بر من گشود. به چيزي مرا وصيت كرد كه ان شاءالله تعالي بدان عمل خواهم كرد.»
و چون حالت احتضار و هنگام رحلتش فرا رسيد به علي (عليه السلام) فرمود:
«اي علي سر مرا در دامن خود گير كه امر خدا آمد و چون جانم بيرون رفت آن را به دست خود بگير و به روي خود بكش، آن گاه مرا رو به قبله كن و كار غسل و نماز و كفن مرا به عهده بگير و تا هنگام دفن از من جدا مشو».
و بدين ترتيب علي (عليه السلام) سر آن حضرت را به دامن گرفت و پيغمبر از حال رفت.
رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز دوشنبه بيست و هفتم ماه صفر اتفاق افتاد، و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود. علي (عليه السلام) جنازه را غسل داد و حنوط و كفن كرد. سپس به تنهايي بر او نماز خواند، آن گاه از خانه بيرون آمده و رو به مردم كرد و گفت:
- «همانا پيغمبر در زندگي و پس از مرگ امام و پيشواي ماست، اكنون دسته دسته بياييد و بر او نماز بخوانيد.»
در همان اتاقي كه پيغمبر از دنيا رفته بود قبري حفر كرده و همانجا آن حضرت را دفن كردند. سپس اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) داخل قبر شد و بند كفن را از طرف سر باز كرد و گونه ی مبارك رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را روي خاك نهاد و لحد چيده خاك روي قبر ريختند و بدين ترتيب با يك دنيا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را در خاك دفن كردند
آخرين وصاياي رسول خدا صلى الله عليه و آله
مسلم اين است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در حضور مسلمانان، اميرمؤمنان را وصى خود قرار داده و على(عليه السلام) نيز اين وصايت را پذيرفته است و عهد كرده است كه به آنچه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد عمل نمايد. اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: وقتى رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در مريضى آخر خود در بستر بيمارى افتاده بود، من سر مبارك وى را بر روى سينه خود نهاده بودم و سراى حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموى پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رو به روى او نشسته بود و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) زمانى به هوش مى آمد و زمانى از هوش مى رفت. اندكى كه حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود: «اى عباس، اى عموى پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ! وصيت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول كن و قرض هاى مرا ادا نما و وعده هايى كه به مردم داده ام به جاى آور و چنان كن كه بر ذمه من چيزى نماند.»
عباس عرض كرد: «اى رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) من پيرمردى هستم كه فرزندان و عيال بسيار دارم و دارايى و اموال من اندك است [چگونه وصيت تو را بپذيرم و به وعده هايت عمل كنم] در حالى كه تو از ابر پر باران و نسيم رها شده بخشنده تر بودى [و وعده هاى بسيار داده اى] خوب است از من درگذرى و اين وظيفه بر دوش كسى نهى كه توانايى بيشترى دارد!»
رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «آگاه باش كه اينك وصيت خود را به كسى خواهم گفت كه آن را مى پذيرد و حق آن را ادا مى نمايد و او كسى است كه اين سخنان را كه تو گفتى نخواهد گفت! يا على(عليه السلام) بدان كه اين حق توست و احدى نبايد در اين امر با تو ستيزه كند، اكنون وصيت مرا بپذير و آنچه به مردمان وعده داده ام به جاى آر و قرض مرا ادا كن. يا على(عليه السلام) پس از من امر خاندانم به دست توست و پيام مرا به كسانى كه پس از من مى آيند برسان.»
اميرمؤمنان(عليه السلام) گويد: «من وقتى ديدم كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از مرگ خود سخن مى گويد، قلبم لرزيد و به خاطر آن به گريه درآمدم و نتوانستم كه درخواست پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را با سخنى پاسخ گويم.»
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) دوباره فرمود:« يا على آيا وصيت من را قبول مى كنى!؟» و من در حالتى كه گريه گلويم را مى فشرد و كلمات را نمى توانستم به درستى ادا نمايم، گفتم:
آرى اى رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) ! آن گاه رو به بلال كرد و گفت: اى بلال! كلاهخُود و زره و پرچم مرا كه «عقاب» نام دارد و شمشيرم ذوالفقار و عمامه ام را كه «سحاب» نام دارد برايم بياور...[ سپس رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) آنچه كه مختص خود وى بود، از جمله لباسى كه در شب معراج پوشيده بود و لباسى كه در جنگ احد بر تن داشت و كلاه هايى كه مربوط به سفر، روزهاى عيد و مجالس دوستانه بود و حيواناتى كه در خدمت آن حضرت بود را طلب كرد] و بلال همه را آورد مگر زره پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) كه در گرو بود. آن گاه رو به من كرد و فرمود: « يا على(عليه السلام) برخيز و اينها را در حالى كه من زنده ام، در حضور اين جمع بگير تا كسى پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجويد.»
من برخاستم و با اين كه توانايى راه رفتن نداشتم، آنها را گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روى پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ايستادم، به من نگريست و بعد انگشترى خود را از دست بيرون آورد و به من داد و گفت: « بگير يا على اين مال توست در دنيا و آخرت!»
بعد رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «يا على(عليه السلام) مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سينه من تكيه داد و هر آينه مى ديدم كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از بسيارى ضعف سر مبارك را به سختى نگاه مى دارد و با وجود اين، با صداى بلند كه همه اهل خانه مى شنيدند فرمود:« همانا برادر و وصى من و جانشينم در خاندانم على بن ابى طالب است. اوست كه قرض مرا ادا مى كند و وعده هايم را وفا مى نمايد. اى بنى هاشم، اى بنى عبدالمطلب، كينه على(عليه السلام) را به دل نداشته باشيد و از فرمان هايش سرپيچى نكنيد كه گمراه مى شويد و با او حسد نورزيد و از وى برائت نجوييد كه كافر خواهيد شد.»
سپس به من گفت: «مرا در بسترم بخوابان.» و بلال را فرمود كه حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) را نزد او بياورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آن دو را به سينه خويش چسباند و آنها را مى بوييد.
على(عليه السلام) مى گويد: من پنداشتم كه حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) باعث شدند كه اندوه و رنج پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فزونى يابد، خواستم آن دو را از حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) جدا سازم. فرمود: «يا على(عليه السلام) آنها را واگذار تا مرا ببويند و من هم آنها را ببويم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گيرند و من نيز از وجود ايشان بهره گيرم! به راستى كه پس از من مشكلات بسيار خواهند داشت و مصايب سختى را تحمل خواهند كرد، پس لعنت خداوند بر آن كس باد كه حق حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) را پست شمارد. پروردگارا! من اين دو را و على صالح ترين مؤمنان را به تو مى سپارم!» (1)
در محضر فرشتگان
از برخى روايات استفاده مى شود كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در محضر فرشتگان مقرب، على(عليه السلام) را وصى خود قرار داد و آنان شاهد بودند، از آن جمله روايتى است كه از امام كاظم(عليه السلام) نقل شده است كه اميرالمؤمنين فرمود: در شبى از شب هاى بيماري پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) من نشسته بودم و حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) بر سينه من تكيه داده بود و فاطمه(س) دخترش نيز حضور داشت. رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده بود كه همسرانش و ساير زنان از نزد وى بيرون روند و آنها رفته بودند. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: «اى اباالحسن! از جاى خود برخيز و رو به روى من بايست.»
من برخاستم و جبرئيل به جاى من نشست و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بر سينه وى تكيه داد و ميكائيل در جانب راست پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بنشست. حضرت فرمود:« يا على(عليه السلام) دست هاى خود را بر هم بگذار!»
من اين كار را انجام دادم. آن گاه فرمود:« من با تو عهد بسته بودم و اينك آن عهد را تازه مى كنم، در محضر جبرئيل و ميكائيل كه دو امين پروردگار جهانيانند. يا على! تو را به حقى كه اين دو بر گردن تو دارند، هر چه در وصيت من آمده است بايد به جاى آورى و مفاد آن را بپذيرى و صبر را پيشه خود سازى و بر راه و روش من پايدارى كنى نه روش فلان كس و فلان كس! اكنون هر چه را خدا به تو عنايت كرده است با قدرت پذيرا باش.»
من دست هايم را به روى هم نهاده بودم و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دست مبارك خود را بين دو دست من گذاشت، به طورى كه گويى بين آن دو چيزى قرار مى داد، سپس فرمود:« من بين دست هايت حكمت و دانش آنچه را برايت پيش خواهد آمد، نهادم، تا چيزى از سرنوشت تو نباشد كه از آن آگاه نباشى و هر گاه مرگ تو فرا رسيد وصيت خود را به امام پس از خود بگوى، بنابر آنچه من به تو وصيت كردم و همانند من عمل كن و نيازى به كتاب و نوشته اى نيست.» (2)
نزول كتاب وصيت از آسمان
امام موسى بن جعفر(عليه السلام) فرمود به پدرم اباعبدالله (عليه السلام) عرض كردم:« آيا نويسنده وصيت، حضرت على(عليه السلام) نبود و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مفاد آن را بر او نمى خواند، در حالى كه جبرئيل و ساير فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتى سكوت كرد، بعد فرمود: «اى اباالحسن! ماجرا چنين بود كه گفتى لكن هنگامى كه زمان رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد، وصيت به صورت كتابى نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئيل(عليه السلام) همراه با فرشتگانى كه امين خداى تبارك و تعالى هستند، آن را نزد رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) آورد و به ايشان گفت:« اى محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) هر كس كه نزد توست بيرون فرست مگر وصى خود را كه بايد كتاب وصيت را بگيرد و ما شاهد باشيم كه تو وصيت را به وى دادى و او اجراى آن را ضمانت كند.»
رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) همگان را دستور داد كه از خانه بيرون روند. تنها على(عليه السلام) و فاطمه(س) بين پرده و در اتاق باقى ماندند.
جبرئيل(عليه السلام) به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كرد:« پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى گويد: اين كتابى است كه من با تو عهد بسته بودم و شرط كرده بودم [عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها براى شهادت كافى هستم اى محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) !»
وقتى سخن به اين جا رسيد، مفاصل پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به لرزه درآمد و گفت:«اى جبرئيل! خداى من، اوست كه سلام است و سلام از وى است و سلام به سوى او باز مى گردد. راست گفت خداى عزوجل و نيكى نمود، كتاب را به من ده!»
جبرئيل كتاب وصيت را به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) داد و گفت كه آن را به اميرمؤمنان(عليه السلام) دهد. چون على(عليه السلام) كتاب را گرفت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «بخوان!»
اميرمؤمنان(عليه السلام) آن را كلمه به كلمه خواند، سپس رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به او گفت: يا على(عليه السلام) اين عهد خدايم تبارك و تعالى به سوى من است و خواسته وى و امانت او پيش من است و به راستى كه من آن را ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم و امانت را ادا كردم.»
على(عليه السلام) عرض كرد: « پدر و مادرم فداى تو باد! من هم شهادت مى دهم كه تو پيام خود را ابلاغ كردى و نصيحت خود گفتى و در آنچه فرمودى صادق بودى و گوش و چشم و گوشت و خون من نيز بر اين امر گواه است!»
جبرئيل(عليه السلام) گفت:« من نيز بر آنچه مى گوييد گواه هستم!»
پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:« يا على(عليه السلام) وصيت مرا گرفتى و دانستى كه چيست و با خداوند و من پيمان بستى كه به هر چه در آن است عمل كنى.»
على(ع) : «آرى، پدر و مادرم فداى تو باد! انجام آن به عهده من است و بر خداست كه مرا يارى دهد و توفيق عطا فرمايد كه به مفاد آن وفا كنم.»
رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) : « يا على(عليه السلام) اراده نموده ام كه بر پيمان تو شاهد بگيرم كه روز قيامت شهادت دهند كه من به وظيفه خود عمل كردم.»
على(ع) : «آرى گواه گيريد!»
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) :« همانا من جبرئيل و ميكائيل(عليه السلام) كه هر دو در اين جا حاضرند و فرشتگان مقرب خداوند نيز با آنهايند بر آنچه اينك بين من و تو گذشت شاهد مى گيرم.»
على(ع) :« بله شهادت دهند، پدر و مادرم فدايت! من هم آنها را گواه مى گيرم.»
و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرشتگان را شاهد گرفت... سپس رسول اكرم، فاطمه، حسن، حسين عليهم السلام را به حضور خواند و مانند اميرالمؤمنين(عليه السلام) آنها را از وصيت خود آگاه كرد. آنان هم مانند على(عليه السلام) سخن گفتند و قبول كردند و سرانجام كتاب وصيت با طلايى كه آتش به آن نرسيده بود مهر شد و تحويل اميرمؤمنان(عليه السلام) گشت. (3)
مفاد وصيت
از جمله مفاد اين وصيت كه به دستور خداى تعالى پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) انجام آن را بر على(عليه السلام) شرط نمود، اين بود كه فرمود: « يا على(عليه السلام) به آنچه در اين وصيت آمده است وفا كن، آن كس كه خدا و رسولش را دوست دارد، دوست بدار و با هر كه با خدا و رسولش دشمنى ورزد، دشمن باش و از آنان بيزارى بجوى و صبور باش و خشم خود را فرو خور، گرچه حق تو پايمال گردد و خمس تو غصب شود و هتك حرمت حرم تو كنند.»
على(عليه السلام) عرض كرد:« پذيرفتم اى رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) !»
اميرالمؤمنين(عليه السلام) گويد: سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد من هر آينه شنيدم كه جبرئيل(عليه السلام) به نبى اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) مى گفت:« اى محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) به على(عليه السلام) بگوى كه حرم تو هتك مى گردد كه حرم خدا و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) نيز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.»
من چون معناى اين كلمات را كه جبرئيل امين مى گفت فهم كردم [و دانستم كه حرم من هتك خواهد شد] به روى درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم، گفتم: «آرى پذيرفتم و راضى هستم! اگر چه به حرم من جسارت روا دارند و سنت هاى خدا و رسول را معطل گذارند و كتاب خدا پاره پاره شود و كعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود، پيوسته صبورى خواهم كرد و كار را به خدا وا مى گذارم تا اين كه نزد تو حاضر گردم.» (4)
و باز از جمله موارد وصيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) اين بود كه در خانه اش، كه در آن جان سپرده بود، دفن گردد و با سه پارچه كفن شود كه يكى از آنها يمنى باشد و كسى جز على(عليه السلام) داخل قبر نشود و به على(عليه السلام) فرمود:« يا على(عليه السلام) تو و دخترم فاطمه(س) و حسن و حسين عليهما السلام با هم بر من نماز بخوانيد و نخست هفتاد و و پنج تكبير بگوييد. سپس نماز را با پنج تكبير به جاى آور و آن را تمام كن و البته اين كار پس از آن است كه از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.»
على(عليه السلام) عرض كرد: «پدر و مادرم فداى تو باد! چه كسى به من اجازه نماز مى دهد؟»
فرمود:«جبرئيل(عليه السلام) به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر كس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ايشان و در آخر مردم نماز بخوانند.» (5)
و نيز فرمود: هرگاه من جان تسليم نمودم و تو تمام آنچه را كه من وصيت كرده ام انجام دادى و مرا در قبرم پنهان ساختى، پس در خانه خود آرام گير و آيات قرآن را بر طبق تاليف آن گردآورى كن و واجبات و احكام را چنان كه نازل شده اند، ثبت نما و سپس باقى آنچه را گفته ام به جاى آور و هيچ سرزنشى بر تو نيست و بايد كه صبورى كنى بر ستم هايى كه ايشان در حق تو روا دارند تا اين كه به سوى من آيى.» (6)
اتمام حجت با على(عليه السلام)
رسول خدا هنگامى كه كتاب وصيت خود را به اميرمؤمنان(عليه السلام) داد فرمود: در قبال اين وصيت فرداى قيامت در برابر خداى تبارك و تعالى كه پروردگار عرش است مى بايست جوابگو باشى! به راستى كه من روز قيامت با استناد به حلال و حرام خدا و آيات محكم و متشابه، آن سان كه خداوند نازل فرموده و در كتاب وى جمع آمده است، با تو محاجّه خواهم كرد و از تو حجت خواهم طلبيد در مورد آنچه تو را امر كردم و انجام واجبات الهى آن گونه كه نازل شده اند و احكام شريعت و در مورد امر به معروف و نهى از منكر و دورى جستن از آن، و بر پاى داشتن حدود الهى و عمل به فرمان هاى حق و تمامى امور دين و هم از تو حجت خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت خود و اعطاى زكات به مستحقين آن و حج بيت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخى خواهى داشت يا على(ع)!؟
اميرمؤمنان(عليه السلام) عرض كرد: پدر و مادرم فدايت! اميد دارم به سبب بلندى مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندى كه پيش او دارى و نعماتى كه تو را ارزانى داشته است، خداوند مرا يارى نمايد و استقامت عطا فرمايد و من فرداى قيامت با شما ملاقات نكنم در حالى كه در انجام وظيفه خود سستى و تقصيرى كرده باشم و يا تفريط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مباركتان در برابر من و ديدگان پدران و مادران خود شوم. بلكه مرا خواهى يافت كه تا زنده ام پيوسته بر طبق وصيت شما رفتار كنم و راه و روش شما را دنبال نمايم تا با اين حالت نزدتان شرفياب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتيب بدون هيچ گونه تقصيرى و تفريطى چنين خواهند كرد. در اين لحظه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از هوش برفت و على(ع) ، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را در آغوش گرفت در حالى كه مى گفت: « پدر و مادرم فداى تو باد! پس از تو چه دهشتى ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصه هاى من بعد از تو چه طولانى خواهد بود، اى برادرم! از خانه من اخبار آسمان ها قطع خواهد شد و پس از تو ديگر جبرئيل و ميكائيل نخواهم ديد و ديگر هيچ اثرى از آنها نخواهم يافت و صداى آنها را نخواهم شنيد.» و رسول خدا همچنان مدهوش بود. (7)
آخرين سفارش ها
امام كاظم عليه السلام نقل مى كند كه از پدرم پرسيدم: وقتى فرشتگان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را ترك گفتند چه اتفاقى افتاد؟ فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) ، فاطمه، على، حسن و حسين عليهم السلام را به گرد خود خواند و به كسانى كه در خانه بودند فرمود:« از نزد من بيرون برويد» و همسر خود «ام سلمه » را فرمود كه بر درگاه بايستد تا كسى وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت كرد. آن گاه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به على(عليه السلام) گفت: « يا على نزديك من بيا.» على(عليه السلام) پيشتر رفت، پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ، دست زهرا(س) را گرفت و بر سينه گذاشت بعد با دست ديگر خود دست على(عليه السلام) را گرفت و چون خواست با آنها سخنى بگويد، اشك از چشمانش فرو غلتيد و نتوانست كلامى بگويد. فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام وقتى حالت گريه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را مشاهده كردند به سختى به گريه درآمدند و فاطمه(س) گفت: اى پيامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتى كه گريه شما را ديدم. اى آقاى پيامبران از اولين تا آخرين آنها، اى امين پروردگار و رسول او، اى محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، كه را دارند و با آن خوارى كه بعد از تو مرا فرا گيرد چه كنم؟ چه كسى على(عليه السلام) را كه ياور دين است، كمك خواهد كرد؟ چه كسى وحى خدا و فرمان هايش را دريافت خواهد كرد. سپس به سختى گريست و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسيد و على، حسن و حسين عليهم السلام نيز چنين كردند.
رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) سربلند كرد و دست فاطمه(س) را در دست على(عليه السلام) نهاد و گفت: «اى اباالحسن! اين امانت خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به ياد داشته باش! و به راستى كه تو چنين رفتار مى كنى.
يا على(عليه السلام) سوگند به خدا كه فاطمه(س) سيده زنان بهشت است از اولين تا آخرين آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مريم كبرى است. آگاه باش كه من به اين حالت نيافتاده بودم مگر اين كه براى شما و فاطمه(س) دعا كردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.
اى على(عليه السلام) هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جاى آور كه هر آينه من به فاطمه(س) امورى را بيان داشته ام كه جبرئيل من را به آنها امر كرد. بدان اى على(عليه السلام) كه من از آن كس راضيم كه دخترم فاطمه(س) از او راضي باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضايت او راضى خواهند شد.
واى بر آن كس كه بر فاطمه(س) ستم كند، واى بر آن كس كه حق وى را از او بستاند. واى بر آن كس كه هتك حرمت او كند. واى بر آن كس كه در خانه اش را آتش زند، واى بر آن كه دوست وى را بيازارد و واى بر آن كه با او كينه ورزد و ستيزه كند. خداوندا من از ايشان بيزارم و آنان نيز از من برى هستند.»
در اين وقت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) ، فاطمه، على، حسن و حسين - عليهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:
«بار خدايا! من با اينان و هر كس كه پيروى ايشان كند سر صلح دارم و بر عهده من است كه آنان را داخل بهشت سازم و هر كس با اينها بستيزد و بر ايشان ستم كند يا بر اينها پيشى گيرد يا از ايشان و شيعيانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او مى جنگم و بر من است كه آنان را به دوزخ درآورم.
سوگند به خدا اى فاطمه(س) ! راضى نخواهم شد تا اين كه تو راضى شوى! نه به خدا سوگند راضى نمى شوم مگر آن كه تو راضى شوى! نه به خدا سوگند راضى نخواهم شد مگر آن كه تو رضا شوى!» (8)
پي نوشتها:
1- الطوسى، الامالى، ص 600 شماره و ص 572/ اصول كافى ج 1، ص 340.
2- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بيروت، الطبعه ی الثانيه، 1403 ه - 1983م) ، ج 22، ص 479 به نقل از رضى بن على بن الطاووس، صص 8 - 21 و 27 و 28.
3- اصول كافى، ج 2، حديث شماره 4.
4- همان.
5- بحارالانوار، ج 22، ص 493 به نقل از الطرف، 42 و 43 و 45.
6- بحارالانوار، همان، ص 483.
7- همان، ص 482، ح شماره 30.
8- همان، ص 484، ح شماره 31، به نقل از الطرف 29 - 34.
منبع: كتاب خلاصه زندگاني حضرت محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)
سيد هاشم رسولي محلاتي
افزودن دیدگاه جدید