تا خیمه زد به ساحل خطبه کلام تو
تا خیمه زد به ساحل خطبه کلام تو
خوابید موج های خروشان به نام تو
از کوفه تا به شام فقط سنگ می زدند
مدفون کنند تا همه جا سیر گام تو
جز با عنایت تو به چوب کجاوه ات
دست که می رسید به بالای بام تو
خطبه مخوان به مردم از سنگ پست تر
این جا نمی دهند جواب سلام تو
ما را سوار ناقه غمگین خویش کن
شاید شویم زائر زلف امام تو
شیخ رضا جعفری
کسی محبت خود يا که برملا نکند
ویا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
تمام شهر ز احوال من خبر دارند
قرار نیست دلی بشکند صدا نکند
به زنده ماندن شمع و عروج پروانه
که آشنای کسی ترک آشنا نکند
فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر
چنانکه با دل من کرده است تا نکند
به روی شانه هر کس جنازه ای بردند
نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند
قسم به دست امامت که خواهرت آن شب
محال بود برای تو جان فدا نکند
تو زنده بودی من هر چقدر ناله زدم
نشد که رأس تو را از بدن جدا نکند
به زیر تابش خورشید بستری دارم
چگونه یار به محبوب اقتدا نکند
به پشت گرمی پیراهن تو می میرم
کسی ز سینه ام این هدیه را جدا نکند
افزودن دیدگاه جدید