یاس نبی: 11- فاطمه (سلام الله علیها) و تعلیم دعای نور به سلمان

خانه‌ی گلين زهرا(سلام الله علیها) سرد و اندوهبار مى‏نمود، داغ از دست دادن پيامبر رحمت هنوز بر سينه‌ی مدينه سنگينى مى‏كرد. دخت گرانقدر واپسين فرستاده‌ی آفريدگار، كنجى بر خاك نشسته بود، زانوى اندوه به سينه مى‏فشرد و به روزهاى شيرين گذشته مى‏انديشيد؛ روزهاى

تی وی شیعه: یاس نبوی 

خانه‌ی گلين زهرا(سلام الله علیها) سرد و اندوهبار مى‏نمود، داغ از دست دادن پيامبر رحمت هنوز بر سينه‌ی مدينه سنگينى مى‏كرد. دخت گرانقدر واپسين فرستاده‌ی آفريدگار، كنجى بر خاك نشسته بود، زانوى اندوه به سينه مى‏فشرد و به روزهاى شيرين گذشته مى‏انديشيد؛ روزهاى دوستى، يگانگى و يكرنگى؛ روزهاى مهربانى و شادگارى مدينه؛ هنگامى كه پدر پاكيها زنده بود و در اين شهر نفس مى‏كشيد، سر بلند كرد، چشمانش را پيرامون خانه گرداند، به جايگاه‌هايى كه پيامبر مى‏نشست، خيره شد و باز در انديشه فرو رفت؛ انديشه‌ی روزهايى كه پدر همراه يارانش به خانه‌ی او مى‏آمد، در مى‏كوفت و... .

در اين هنگام صدايى برخاست و رشته‌ی افكارش را گسست. پوشش خويش را مرتب ساخت، خود را به در رساند و آن را گشود. مرد كهنسالى كه پشت در بود، با مشاهده‌ی دخت پاكدامن پيامبر سر به زير افكند و گفت: سلام.

فاطمه مرد سالخورده را شناخت، سلامش را پاسخ گفت؛ او را گرامى داشت و فرمود: سلمان، بر من ستم مى‏دارى و بسيار اندك به ديدارم مى‏آيى.

پس وى را در جايگاه شايسته نشانيد. ياور كهنسال پيامبر سر به زير افكنده بود و به زمين مى‏نگريست. اين خاكها با ديگر خاكهاى مدينه تفاوت داشت، هر ذره‌ی آن عطر گامهاى محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در خويش گنجانده بود و خاطرات روزهاى شاداب گذشته را به يادش مى‏آورد؛ خاطره‏هايى كه سرشك بر ديدگانش جارى مى‏ساخت و آه حسرت از نهادش برمى‏آورد.

دخت گرانقدر پيامبر، كه اندوه و دريغ درون سلمان را دريافته بود، فرمود: دوست دارى خبرى بشنوى كه شادمانت‏ سازد؟

ياور سالخورده‌ی آيين وحى مشتاقانه پاسخ داد: آرى، پدر و مادرم فدايت‏باد.

سرور بانوان هستى فرمود: ديروز درها به روى خويش بسته بودم و تنها در اتاق به سر مى‏بردم؛ با خود مى‏انديشيدم كه پس از رحلت پدر گرامى‏ام، فرشتگان نيز ما را ترك گفته‏اند و ديگر روزهاى معنوى فرود وحى و فرشته بدين سرا پايان پذيرفته است، در اين انديشه‌ی حسرت‌بار غوطه‏ور بودم كه ناگهان در گشوده شد، سه بانوى بلندپايه و ارجمند به اتاق گام نهادند، سلام كردند و گفتند: اى سالار جهانيان، اى يگانه‌ی روزگاران و نمونه‌ی پاكدامنان، ما حوران بهشتيم؛ پروردگار ما را به خدمت گسيل كرده است، بسى شيفته‌ی ديدار بوديم.

از كسى كه بزرگتر از ديگران به نظر مى‏رسيد، پرسيدم: نامت چيست؟

پاسخ داد: مقدوده، خداوند مرا براى مقداد آفريد تا در بهشت همدمش باشم.

از ديگرى پرسيد: چه نام دارى؟

گفت: سلمى، پروردگار مرا براى سلمان آفريد، تا در باغهاى شاداب بهشت همنشين او باشم.

به سومى نگريستم، پرسيدم: تو را به كدامين نام مى‏خوانند؟

پاسخ داد: ذره، نامم ذره است، پروردگار توانا مرا آفريد تا در سراى ديگر همدم ابوذر باشم.

آنگاه ظرفى پر از خرماى بهشتى در برابرم قرار دادند؛ رطبى از برف سپيدتر و از عنبر سياه و مشك ناب خوشبوى‏تر، من اندكى از آن برايت‏برداشتم؛ زيرا تو از مايى و در شمار اهل بيت جاى دارى.

بعد برخاست و از اتاق بيرون رفت، ياور كهنسال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از شادى در پوست نمى‏گنجيد، هرگز فكر نمى‏كرد روزى بتواند پيش از مرگ، لذت ميوه‏هاى بهشت را دريابد. پيوسته پروردگار را سپاس مى‏گفت و بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خاندان پاكش درود مى‏فرستاد، انديشه‏اش از پرسش و دلش از اشتياق آكنده بود، راستى خرماى بهشتى چه شكلى است؟ آيا شكل و اندازه‏اش نيز چون رنگش شگفت‏انگيز خواهد بود؟ سرور پاكدامنان چند رطب برايم كنار نهاده است؟...

 

در اين هنگام، فاطمه بازگشت؛ آنچه براى پيرو فداكار و سالخورده‌ی آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اندوخته بود، در برابرش قرار داد و فرمود: سلمان، با اين افطار كن و فردا هسته‏اش را برايم بياور.

يار پاكدل پيام‏آور نور، لختى در هديه‌ی سالار روشن‏روانان نگريست، در حالى كه عبارتهاى گونه‏گون سپاس‏آميز بر زبان مى‏راند، آن را برداشت. برخاست. دخت فرستاده آفريدگار را بدرود گفت و راه خانه‌ی خويش پيش گرفت.

 

او، چون هميشه بى‏آنكه با كسى سخن بگويد، كوچه‏هاى مدينه را پشت‏سر مى‏گذاشت، ولى كوچه‏ها و مردم مانند روزهاى پيش نبودند، هرجا كه او گام مى‏نهاد، از عطر دل‏انگيز ميوه‌ی بهشتى سرشار مى‏شد، رهگذران و فروشندگان دوره‏گرد، با شگفتى، به وى چشم مى‏دوختند و گاه برخى از آنها مى‏گفتند: سلمان، بوى مشك ناب در فضا مى‏پراكنى، مگر با خويش عطر حمل مى‏كنى؟

 

مؤمن كهنسال آيين نيكبختى نمى‏دانست چه بگويد، ناگزير به سلام و بدرودى كوتاه بسنده مى‏كرد و شتابان راه مى‏پيمود تا به خانه گام نهاد و برون از هياهوى خاك و خاك گرايان به عبادت پرداخت.

 

اندكى بعد شامگاه فرا رسيد و آواى آسمانى اذان در سراسر مدينه پيچيد، سلمان، كه بهره‏گيرى از ميوه‌ی بهشتى را توفيقى بزرگ مى‏دانست، نماز گزارد؛ سفره گسترد و آماده‌ی افطار شد، چون دست ‏سمت رطب دراز كرد، سفارش سرور جهانيان در وجودش طنين افكند: سلمان، با اين افطار كن و فردا هسته‏اش را برايم بياور.

 

هديه‌ی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را برداشت؛ درونش را كاويد تا هسته‏اش را كنار نهد، ولى هيچ نيافت، چگونه ممكن است ‏خرما بى‏هسته باشد؟ آيا كسى در آن دست ‏برده است؟ سفارش دخت معصوم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه مى‏شود؟ اين پرسشها رهايش نمى‏كرد و آن شب تا بامداد با او بود.

 

چون ساعتى از روز گذشت، شتابان خود را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) رساند، در كوفت و پس از ورود بى‏درنگ گفت: اى دخت گرامى‏ترين فرستاده‌ی آفريدگار، رطبها هسته نداشت.

 

فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: آن رطب، ‌ميوه‌ی نخلى است كه خداوند در بهشت ‏برايم كاشته است، مگر نمى‏دانى ميوه‏هاى بهشتى هسته ندارد؟

 

سپس لختى درنگ كرد و آنگاه ادامه داد: سلمان، بانوان بهشتى دعايى مى‏خوانند كه پيشتر پدرم به من آموخته بود و هر صبح و شام مى‏خوانم، در سايه‌ی اين دعا تاكنون تب بر پيكرم چيرگى نيافته است.

 

سلمان سراپا گوش بود و چهره‏اش از اشتياق شنيدن سرشار مى‏نمود، سرور جهانيان، در پاسخ به شوق درونى سلمان، دعاى بهشتيان را چنين بازگو كرد:

 

متن دعای نور 

بِسْمِ اللّهِ النُّورِ بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ

بنام خدا نور (عالم ) بنام خدا نور نور (جهان هستى ) بنام خدا كه نورى است فوق نور

بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُورِ بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَْ النُّورِ

بنام خدایى كه تدبیركننده كارهاست بنام خدایى كه نور (عالم ) را از نور (خود) آفرید

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ فى كِتابٍ

ستایش خاص خدایى است كه آفرید نور را از نور و نازل فرمود نور را بر كوه طور در میان نامه

مَسْطُورٍ فى رَقٍّ مَنْشُورٍ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ عَلى نَبِی مَحْبُورٍ

نوشته شده و ورقه‌اى گشوده به اندازه‌ی معین بر پیامبرى دانشمند،

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَبِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ

ستایش خاص خدایى است كه او به عزت و شوكت یاد شده و به فخر مشهور است

وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى سَیِّدِنا محمّد وَآلِهِ الطّاهِرینَ

و در هر حال در خوشى و ناخوشى سپاسگزارى شده و درود خدا بر آقاى ما محمّد و آل پاكیزه‌اش باد.

 

 

سلمان دعا را به خاطر سپرد، خداى را سپاس گزارد، دخت پيامبر رحمت را بدرود گفت و به خانه رفت،

از آن پس خانه‌ی ياور فداكار خاندان رسول خدا جايگاه آمد و شد بيماران گرديد، دردمندان از هر سوى مدينه بدانجا مى‏شتافتند، دعاى بهشتيان را مى‏آموختند و در سايه‌ی آن از رنج رهايى مى‏يافتند، او بعدها به يكى از دوستان پاكدلش چنين گفت:

به پروردگار سوگند، دعاى فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را به بيش از هزار تن از ساكنان مكه و مدينه، كه گرفتار تب بودند، آموختم و همه به بركت آن تندرستى خويش را بازيافتند، (1)

________________________________________

پى‏نوشت:

1 - اين نوشتار با بهره‏گيرى از منابع زير تدوين شده است:

مدائن القصائل و المعاجز، سيد على حسينى شمس الدين، ج 2، ص‏13 و 14؛ مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، ترجمه احمد طيبى شبسترى، ص‏156.

 

افزودن دیدگاه جدید