مناظره تاریخی و طوفانی حسنیه با علماء در حضور هارون الرشید

در ايام دولت و خلافت هارون الرشيد مردي بود بازرگان و از مشاهير بغداد كه به محبت و دوستي اهل بيت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شهرت داشت.

 

و پيوسته در ملازمت حضرت امام جعفر صادق ؛ شرايط بندگي و خدمتكاري را بجا مي آورد و از هر خدمتي بحضرت دريغ نمي نمود.

 

     پس از شهادت امام صادق عليه السلام بواسطه ظلم دشمنان دين ، همه اموال و اسباب وي از دستش رفت ( و فقر و درويشي به او روي آورد).

 

جز يك كنيز كه او در سن پنج سالگي خريده ، و به مكتب داده بود و پس از آن بمدت ده سال در حرم محترم امام صادق عليه السلام  رفت و آمد داشت و نزديك به بيست سال هم به مطالعه علوم و معارف حقة اسلامي پرداخت. اين كنيز كه از نظر هوشي كم نظير بود «حسنيه» نام داشت.

 

چون رنج و سختي فقر به خواجه فشار آورد؛ روزي زبان به درد دل گشود و با كنيز خود اظهار شكايت كرد كه :

 

 اي حسنيه تو همانند فرزند من هستي و من غير از تو كسي را ندارم .  من براي تو زحمت بسيار كشيده ام تا  به اين رتبة علمي رسيده اي و به انواع كمالات آراسته  شده اي.

 

شايسته است كه از روي فراست و زيركي ، چارة كار من كني تا از اين فقر نجات يابم .

 

حسنيه گفت : « اي خواجه ! صلاح در اين است كه مرا نزد هارون الرشيد ببري و بگوئي . من كنيزي دارم و مي فروشم ، اگر از تو در بارة قيمت سئوال كرد بگو صدهزار دينار زر خليفتي . اگر هارون پرسيد كه اين كنيز تو چه هنري دارد كه وي را بدين قيمتِ گران مي فروشي ، بگو اگر تمام علماء حاضر شوند و در علوم دين و مسائل شرعي با او بحث كنند ، او بر همه فايق خواهد آمد » خواجه چون سخنان حسنيه را شيند ، گفت :      « من هرگز چنين كاري نمي كنم مبادا كه هارون ظالم تو را از من بگيرد و اگر چنين كند  من در مقارقت و دوري از تو صبر نمي توانم بكنم ، چراكه تو ماية خرسندي و شادي من  هستي.»

 

حسنيه گفت : « اي خواجه ! مترس كه به بركت اهل بيت             رسول اكرم (صلوات الله عليهم اجمعين) تا من زنده هستم كسي       نمي تواند مرا از تو جدا نمايد . برخيز و توكل بر خدا كن هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد . »

 

خواجه چون اصرار حسنيه را بر اين امر ديد و بر او اعتماد كامل داشت ، پيشنهاد او را پذيرفت و نزد يحيي بن خالد برمكي كه وزير هارون بود ، رفت و كيفيت احوال خود و كنيزش را بدان گونه كه حسنيه بوي گفته بود ، بيان داشت.

 

يحيي وزير هارون گفت : برو و كنيزت را بياور ، خواجه هم چنان كرد .

 

يحيي ( كه خود مردي دانشمند بود) چون صورت ، سيرت و بلاغت حسنيه را مشاهده كرد ، متحير شد و بسرعت نزد هارون الرشيد رفته و قضيه را شرح داد. هارون هم دستور داد تا حسنيه را حاضر كردند.

 

چون حسنيه به مجلس هارون در آمد ، در مدح وي چند بيتي شعر خواند و او را دعا نمود.[1]

 

هارون را بسيار خوش آمد ، دستور داد تا روبند از چهرة وي برداشتند. چون صورت وي بديد صاحب كنيز را طلب كرد و گفت : « بهاي كنيز چند است و نامش چيست ؟»

 

خواجه نام او راگفت و برايش صد هزار دينار خليفتي پيشنهاد نمود ، هارون بر آشفت و گفت : به چه دليلي او را اين چنين گران ، بهاء دادي ؟ مگر فضيلت او چيست ؟ خواجه گفت : اگر تمام علماي زمان را حاضر كني تا در مسائل ديني و شرعي با وي بحث كنند ، كنيز من همه آنها را مجاب و قانع مي گرداند.

 

هارون گفت : اگر چنين كه مي گوئي نباشد ، تو را گردن خواهم زد و كنيزت را براي خودم بر مي دارم ، اما اگر چنين كه مي گوئي باشد ، تو را صد هزار دينار مي دهم و كنيزت را هم به خودت مي بخشم.

 

خواجه لحظه اي انديشه كرد و گفت : اجازه دهيد با كنيزم مشورت كنم . هارون او را اجازه داد. خواجه رو به كنيز كرده و گفت : چه كنيم ؟ كنيز گفت :اندوه به دل راه مده كه به بركت رسول اكرم و اهل بيتش ما امروز غالب و پيروز اين ميدان خواهيم بود. سپس خواجه رو به هارون كرد و گفت : ما آماده و بر حرف خود ثابت و استوار مي باشيم .

 

بعد از گفتار خواجه ، هارون رو به حسنيه كرد و از مذهب او پرسيد ، حسنيه جواب داد بر طريقت دين مبين ، حضرت محمد (ص) و اهل بيت او هستم . هارون كه جواب حسنيه را شنيد گفت : وصي و جانشين حضرت رسول اكرم (ص) بعد از وفاتش كيست ؟ حسنيه گفت : اي خليفه فرصت بده علماء را حاضر كنند تا هر آنچه كه شايسته گفتن باشد ، بگويم .

 

هارون از اين جواب يافت كه حسنيه بر طريق اهل بيت است ، فوراً وزير خود را طلبيد و به وي گفت : اين كنيز بر طريق و مذهب ما نيست ، او را بكشيد. يحيي بن خالد كه فرد زيركي بود ، گفت : اي خليفه او ادعاي بزرگي كرده است .اگر علماء زمان توانستند كه او را ملزم كنند كه بر دين و طريق حقيقت نبوده ؛ او را بكش . و اگر او بر علماء پيروز شد ، چون تو خليفه اي بايد رعايت حال وي را بكني ، چرا كه كشتن كنيزي ، خليفه را لايق نباشد.

 

هارون از سخنان وزير بسيار خرسند شد و دستور داد علماي بغداد را حاضر كنند.

 

علما و فقهاي آن زمان (در بغداد) را كه در رأس ايشان ابويوسف بود، حاضر كردند. همچنين شافعي را دستور دادند كه بيايد.

 

حسنيه پوشينه بر روي كشيد و در برابر ايشان نشست.

 

علما از مذهب وي سئوال كردند ، حسنيه اظهار مذهب و محبت اهل بيت نمود و در بيان مذهب هيچگونه ترسي به خود راه نداد و اصلاً ملاحظه نكرد كه در محضر هارون سخن مي گويد. با علماء بگونه اي صحبت و مباحثه مي كرد كه هيچكدام از ايشان را جرأت خطابي  نبود. آنچنان در بيان تفسير آيات قرآن و تأويل احاديث صحيح مهارت داشت كه تمامي درباريان و هارون را متغير و متحير كرده بود.

 

هارون كه اين منظره و عجز علما را ديد فوراً پيكي را خواست و او را به بصره فرستاد تا ابراهيم بن خالد عوني را به بغداد بياورد. [2]

 

ابراهيم بن خالد به محض دريافت پيام خليفه به همراه پيك ، بصره را به مقصد بغداد ترك گفت . ساعاتي چند گذشت تا ابراهيم بن خالد در مجلس هارون الرشيد حاضر شد.

 

پس از مدح و ثناي هارون ، بنزد خليفه رفته و نسبت به او اداي احترام نمود.

 

خليفه او را دستور داد تا با حسنيه مباحثه كند.

 

حسنيه مقابل ابراهيم نشست و گفت : اي ابراهيم آيا توئي كه صد جلد كتاب از تصانيف تو در ميان علما مشهور و معروف است و تفاخر مي كني به عداوت علي عليه السلام؟

 

ابراهيم برآشفت و گفت : مرا مسخره مي كني؟! ؛ سپس روي به اهل مجلس كرد و گفت : مرا با كنيزي مباحثه كردن چه سود دارد ؟  اين موجب خوار شدن و اهانت به علما مي باشد.

 

يحيي برمكي كه مرد دانشمندي بود خطاب به ابراهيم گفت : اين سخن فيلسوفان است  كه مي گويند«ُانظُرإلي ماقالَ ولاتَنظُراِلي من قالَ» (ببين چه مي گويد ، مبين كه مي گويد.)

 

اي ابراهيم اين سخن از تو كه اهل علم و فضل هستي بعيد است .

 

بعد از اين صحبت وزير ، ابراهيم با حسنيه شروع به مباحثه نمود و حسنيه بيش از هشتاد سئوال ابراهيم را پاسخ داد. در هر مسأله اي از مسائل ، بر وجه معقول سخن مي گفت و اشكالات و اعتراضات وي را رفع مي كرد ، چنانكه هارون و اطرافيان حيران مانده بودند.

 

سپس بعد از مدتي حسنيه به ابراهيم گفت اي ابراهيم مناظره به درازا كشيد مي ترسم كه سبب ناراحتي و ملامت خاطر خليفه شده باشد . پس اگر رخصت دهي من هم سئوالي كرده باشم . ابراهيم گفت : من سه مسئله ديگر مي پرسم، اگر جواب من را بدهي در اين مسئله ديگر هيچ نمي گويم و سخنان را قطع مي كنم. حسنيه گفت : بپرس، از هر چه    مي خواهي بپرس.

 

ابراهيم بن خالد گفت : بعد از رسول خدا (صلي الله و عليه و آله و سلم) خليفه و قائم مقام كه بود؟!

 

حسنيه گفت : آنكه سابق در اسلام بود.

 

ابراهيم گفت : سابق در اسلام كه بود ؟ حسنيه گفت : آنكس كه داماد ، پسر عمو و برادرش بود . تا حسنيه سخن را بدينجا رسانيد هارون بسيار متغير شد و چهره در هم گشود ،‌ابراهيم هم كه اين منظره را ديد دلير شد و گفت اي حسنيه ! تو ميگوئي علي سابق الاسلام است اما من مي گويم ابابكر سابق الاسلام است . چرا كه ابابكر در هنگام دعوت پيامبر 40 ساله و مردي عاقل بود و علي كودك . و كودك را در ايمان ، كفر ، معصيت و اطاعت اعتباري نيست.

 

چون سخن ابراهيم بدينجا رسيد حسنيه گفت : اگر ثابت كنم كه او سابق الاسلام است و ايمانش را هم اعتباري مي باشد ، اگر ثابت كنم كه كودك هم مستحق ثواب و عقاب هست ؛ آيا به وصايت امير المؤمنين علي بن ابي طالب اعتراف مي كني ؟ ابراهيم گفت : اگر از روي ادله صحبت كني بلي قبول مي كنم . در اين هنگام حسنيه شروع به صحبت كرد و گفت :

 

اي ابراهيم ! در باره نص صريح قرآن در مورد داستان موسي و خضر كه خضر كودكي را بكشت : فانطلقا حتي اذالقيا غلامافقتلته قال أقتلت نفسازكيا … [3]

 

و بعد از آنكه موسي (علي نبينا و عليه السلام) بدو اعتراض نمود، خضر(علي نبينا و عليه السلام ) گفت : و اما الغلام فكان ابواه مؤمنين فخشينا ان يرهقهما طغياناًء وكفراً [4] … چه مي گويي ؟

 

اي ابراهيم خضر چرا آن كودك را كشت ؟ آيا خضر او را به استحقاق كشت يا اينكه او را به استحقاق نكشت و خضر ظالم بود (العياد باالله) .

 

(يعني اينكه آيا كودك را چون مستحق مرگ بود كشت ؟ آيا كودك گناهي كرده بود ؟ در صورتيكه در سئوال موسي نفساً زكياً را مي بينم ) حال چون دليل اول (استحقاق) باطل است دليل دوم هم كه بگوئي خضر ظالم است شايسته نيست چرا كه خداوند در قرآن او را مدح كرده است. و سخن تو ضد سخن خداست اگر بگوئي خضر ظالم است[5] . ابراهيم ماند كه چه بگويد و سر را به زير انداخت . حسنيه گفت : ابراهيم چرا سر بزير افكنده اي و هيچ نمي گوئي و جواب نمي دهي .

 

همانطور كه ابراهيم سر به زير افكنده و توان سخن گفتن نداشت؛ حسنيه گفت :

 

اي ابراهيم! تو را به آن خدائي كه خالق الاشياء است قسمت مي دهم كه راست بگوئي كه اين روايت به تو رسيده است و آيا در نزد تو صحيح است يا خير ؟ ابراهيم گفت : اي حسنيه بگو تا بشنوم و تو را جواب گويم كه اين روايت را ديده ام يا خير.

 

حسنيه گفت : روايت كند ابومجاعد از ابوعمران و او از ابوسعيد خدري كه گفتند ما نزد رسول خدا نشسته بوديم كه سلمان فارسي ، ابوذر غفاري و مقداد بن اسود ، عماربن ياسر ، خديفة يماني ، ابولهيثم التيهاني و چند تن ديگر نزد رسول خدا آمدند در حاليكه ناراحت بودند. گفتنديا رسول الله! ما بعضي حكايات از جمعي حسود در حق برادر (و پسر عمويت)  مي شنويم كه بسيار غمناك شده ايم و از شدت حزن نزديكست كه بميريم . يا رسول الله به ما مي گويند علي چه فضلي دارد در سبقت به اسلام ، در حاليكه  او در آن زمان طفلي بيش نبود ( همان حرف ابراهيم بن خالد عوني را مي زدند).

 

حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم )فرمودند : من با شما حكايتي مي گويم كه خدا مرا به آن خبر داده است كه چون حضرت ابراهيم (علي نبينا وعليه السلام) از مادر متولد شد او را از ترس (نمرود كه طفلان كوچك را مي كشت ) پنهان كردند و مادر و فرزند از آن مملكت (بابل ) گريختند .

 

مادر ابراهيم طفل شيرخواره اش را در كنار نهر آب ، ميان شنها نهاد و منتظر شد آب فرو بنشيند تا فرزند را بردارد و از رود عبور كند. در همين هنگام بود كه طفل شيرخواره اش (ابراهيم عليه السلام ) برخاست ، دستي بر سروصورت ماليد و لباسهاي خود را تكاند، سپس كلمه توحيد را بر زبان جاري ساخت .

 

مادر كه اين احوال فرزند را مشاهده مي كرد بسيار وحشت كرد و ترسيد . اما خداوند اينچنين ملكوت آسمان و زمين را به او نشان داد. در حاليكه او طفلي بيش نبود و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين …[6]

 

اي ياران من بدانيد وقتي مادر موسي فرزند خود را بدنيا آورد مشاهده كرد كه فرزند با او تكلم مي كند ومي گويد: اي مادر مرا در تابوت قرار بده و در دريا بينداز ( تا از شر فرعونيان در امان باشيم ) ان اقذفيه في التابوت فاقذ فيه في اليم فليلقه اليم بالساحل …[7]

 

و باز اي ياران من بدانيد كه خداوند جل و علا در حق عيسي بن مريم فرمود : عيسي با مادر خويش سخن گفت و وقتي مريم بسوي قوم آمد مردم به او تهمت زدند و او را ملامت نمودند پس مريم به فرمان خدا به طفل اشاره كرد.  مردم گفتند :

 

« كيف نكلم من كان في المهد صبياً [8]» در همين هنگام و در حين صحبت مردم با مريم عيسي به سخن آمد و گفت :

 

«اني عبدالله اتاني الكتاب و جعلني نبياً »[9] و اين است شهادت قرآن در باره تكلم عيسي در مهد با مردم ( و باز خداوند در آيه 34 سوره مريم بر اين داستان كه مربوط به عيسي بن مريم است تأكيد مي كند) اي ياران من عيسي در هنگام ولادت سخن گفت و در همان روز اول ولادت اعلام نبوت نمود . شما نيز بدانيد ( اي مسلمان و ابوذر و مقداد و…) :

 

خداوند عزوجل من و علي را از يك نور واحد در صلب آدم بيافريد و نور ما  را چهارده هزار سال قبل از آدم خلقت كرده بود. [10] و ما (من و علي) در صلب آدم بوديم و خداي را تسبيح و تقديس مي كرديم [11]  تا آنكه ما را از اصلاب طاهره به ارحام زاكيه نقل داد، چنانكه تسبيح ما را مي شنيدند. تا اينكه ما به عبدالمطلب رسيديم نور ما در پشت پدرانمان ظاهر بود تا اينكه نيمي از اين نور بعد از عبدالمطلب به عبدالله پدرم و نيمي ديگر به عموي من ابوطالب منتقل شد … هنگامي كه علي از مادر متولد شد ( او را در دامان من نهادند ) جبرئيل آمد و گفت يا حبيب الله خدا تو را سلام مي رساند و تهنيت مي گويد به ولايت برادرت علي بن ابي طالب (عليه السلام) . خداوند مي فرمايد : هم اكنون وقت نبوت توست كه ما تو را مؤيد گردانيديم به برادر، وزير و خليفه ات كه ذكر و نسل تو بوسيله آن باقي مي ماند ( وحضرت رسول صلي الله عليه و آله بارها اين مطلب را بيان نمودند).[12]

 

و پس از اينكه مادر علي (فاطمه بنت اسد) او را در دامان من نهاد ، علي شروع به تكلم كرد و به نبوت من شهادت داد و از كتب موسي و عيسي و آنچه شيث بدان قيام كرده بود و كتاب داود همه را خواند بطوريكه اگر آنها حاضر بودند شهادت مي دادند كه علي كتابهايشان را بهتر مي خواند و آنرا حاضرتر است و سپس از قرآن شروع كرد به خواندن (قد افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون …[13])و همچنان قرآن را در روز اول تولد مي خواند كه من الآن آنرا حفظ دارم و …

 

اي ياران من ! شما به سبب گفتار دشمنان چرا اندوهگين مي شويد و اقوال اهل شرك چه اعتباري دارد ؟ بدانيد كه من فاضلترين انبياء هستم و وصي من ( علي بن ابي طالب ) فاضلترين اوصياء است .

 

در اين هنگام پس از سخنان حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) اصحاب بسيار خوشدل و خوشحال شدند و گفتند نَحْن‘ الفائِزون     ( چرا كه علي را دوست داريم ).

 

رسول خدا كه اين سخنان را از اصحاب شنيدند ، فرمودند : « َو َاللهِ شيعه علي يوم القيامة هم الفائزون[14]»

 

چون سخنان حسنيه بدينجا رسيد ، صداي هق هق گريه هارون و اكثر علماء بلند شد و ابراهيم بن خالد هم كه قدرت نطق نداشت ، سربزير افكنده بود.

 

سپس حسنيه رو به علماي بغداد كرد و گفت : اي شافعي و اي ابويوسف شما را بخدا كه به من دروغ نگوئيد و بگوئيد آيا آنچه من روايت كردم صحيح بود يا خير ؟

 

 اكثر علما گفتند : اين حديثي نيست كه كسي بتواند آنرانكار نمايد .

 

سپس حسنيه رو به علماي حاضر در مجلس كرد و گفت : آيا معترف هستيدكه پيامبر ما با فضيلت ترين انبياء بود ؟ علما گفتند بله معترفيم .

 

بعد از اين اقرار ، حسنيه رو به ابراهيم كرد و گفت : اي ابراهيم آيا اين آية قرآن را قبول داري كه خداوند در روز مباهله در آن از علي به نفس رسول الله ياد كرده است « قل تعالوا ندع ابناء نا و ابنائكم و نسائنا ونسائكم و انفسنا و انفسكم … [15] ».

 

اگر در اين مورد سخني داري بگو تا تو را با انواع تفاسير ملزم كنم . ابراهيم گفت حاشا كه من انكار نمايم و مخالفتي داشته باشم[16].

 

حسنيه گفت : پس اي بي انصاف ، اي دشمن دين و معاند خاندان طيبين!

 

بعد از آنكه قايل به قرآن شدي و حديث را پذيرفتي و با آنكه علي نَفْسِ رسول خداست، پس چرا اعتراف نميكني كه علي سابق الاسلام است و چرا اسلام او را اعتباري نيست ؟

 

پس چرا اعتراف نمي كني كه او افضل اوصياء است ؟!

 

حال آنكه ابراهيم (ع) كه جد وي بود و موسي و عيسي در حال ولادت تكلم نمودند و ايمان آوردند و خداوند به آنها نبوت داد ( منظور حضرت عيسي است كه در كودكي اعلام نبوت كرد ) و همچنين نبوت داد به يحيي در حاليكه طفلي بيش نبود.

 

پس چرا اسلام علي را قبول نداري كه برادر و پسرعموي رسول خدا بود و دين اسلام بوسيله او قائم شد و كمر راست كرد. و خود شما آياتي از قرآن مي دانيد كه همگي در حق امير المؤمنين ، علي بن ابي طالب ، عليه السلام و خاندانش نازل شده است [17].

 

اي ابراهيم بن خالد! خداوند علي را ولي خود خوانده و رسول اكرم ضربت علي را در غزوه خندق برتر از عبادت جن و انس مي داند [18] و ناقل حديث تشبيه شمائيد كه رسول خدا فرمودند :

 

«من ارادان ينظر الي ادم في علمه و الي نوح في تقواه و الي ابراهيم في حلمه و الي موسي في هيبته و الي عيسي في عبادته فلينظر الي علي بن ابي طالب »[19] و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) صفت چندين پيامبر اولوالعزم را در او جمع كرد و علي را داراي همة اين صفات دانست و علي افضل است بعد از رسول اكرم از همه انبياء ، و محبوبترين خلائق است نزد خداوند بعد از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ( چه خوش گفته است شاعر خوش ذوق كه :

 

هم آدم و هم شيث و هم ادريس و هم الياس

               

 

هم صالـــح پيغمبــــر و داود ، علــي بود

 

هم موسي و هم عيسي و هم خضر و هم ايوب

               

 

هم يوسف و هم يونس و هم هود ، علي بود

 

موســـي و عـــصا و يــد بيـــضاء و نبــوت

               

 

در مصــــر به فرعــون كه بنمود علي بود)

 

اي ابراهيم بن خالد عوني ! چرا مضايقه مي كني در آنكه ايمان علي در طفوليت معتبر است و اي ابراهيم چرا معترف نمي شوي بدانكه امير المؤمنين در حال طفوليت امامت يافت و همان موقع بود كه وصي ، وزير و خليفه رسول خدا شد ؟!

 

اي ابراهيم ! جميع مسلمانان همگي در اين قول متحدند كه علي يك لحظه هم به خدا شرك نورزيد و از همان كودكي و اوان طفوليت موحد بود ، در حاليكه ابوبكر بعد از چهل سال به سر بردن در آئين جاهليت   مسلمان شد.

 

با اين حال و اوصافي كه از پيامبر در مورد علي برايت گفتم باز علي را سابق الاسلام نمي داني و ابوبكر را سابق مي داني ؟

 

واي به حالت! مگر قول قرآن را در مورد عصمت اهل بيت پيامبر    نشنيده اي كه مي فرمايد: انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت [20] (وام السلمه همسر پيامبر بارها مي گفت كه اهل پيامبر همان خانواده او يعني علي ، همسرش و فرزندانشان حسن و حسين مي باشند).

 

ابراهيم بن خالد كه دچار مرض قولنج شده بود ، ساكت نشسته بود و سرافكنده به سخنان حسنيه گوش مي داد وقتي سخنان حسنيه تمام شد گفت : از اين مسئله در گذشتيم (شما را به خدا عناد بي جهت اين ناصبي ها را ببنديد.)

 

ابراهيم گفت مسئله دوم من اين است :

 

چه گوئي در حق عباس و علي كه بر سر ميراث پيامبر دعوي كردند و هريك ادعاي ميراث مي كرد؟

 

عباس مي گفت من عموي پيامبرم و علي مي گفت من داماد و پسر عموي پيامبرم، و دعوي نزد ابوبكر بردند تا قضاوت ميان آنها كند و اي حسنيه چون دو خصم به نزد حاكم روند البته يكي بر حق است و ديگري بر باطل باشد.غرض ابراهيم از طرح اين سئوال اين بود كه اگر حسنيه مي گفت عباس بر باطل بود ، چون هارون از خلفاي عباسي بوده و عباس را جد خود   مي دانست ؛ بيم جانش مي رفت و احتمال داشت كه كشته شود و اگر مي گفت علي بر باطل مي باشد ادعاي حسنيه مبني بر اينكه شيعه علي است رد مي شد.

 

اما بشنويد جواب حسنيه را :

 

اي ابراهيم ! جواب اين سئوال (احمقانه) تو را از قرآن مي دهم. بدان كه حق تعالي به رسول خود خطاب فرمود :

 

«وهل اتئك نبوالخصم اذتسورواالمحراب اذ دخلواعلي داود…»[21]

 

آيا اين تفسير را شنيده اي كه اين دو خصم كه قرآن از آنها نام مي برد، يكي مكائيل و ديگري جبرائيل بودند و حاكم نيز داود بود [22]؟حال بگو بدانم مكائيل بر حق بود و جبرئيل بر باطل يا جبرائيل بر حق بود و مكائيل بر باطل ؟!

 

ابراهيم گفت : هر دو بر حق بودند و خدا خواست كه داود را امتحان كند

 

حسنيه گفت : الله اكبر (كه يك حرف راست و درست زدي)

 

پس عباس و علي هم هر دو بر حق بودند و خواستند كه ابابكر را آگاه سازند. با يك دعوي ساختگي نزد ابوبكر رفتند. عباس ادعاي ميراث كرد چون عموي پيامبر بود و علي ادعاي ميراث كرد چون داماد ، برادر و وصي پيامبر بود و سيد زنان عالم و جوانان اهل بهشت (فاطمه الزهرا و حسنين ) در خانه او بودند و علي طبق آيه 61 سوره آل عمران نفس رسول خدا بود.

 

ابابكر چون ادعاي طرفين دعوي را شنيد گفت : والله كه من از پيغمبر شنيدم كه فرمود :«علي وصي من ، وارث من و قاضي دين من است» [23]

 

تا سخن ابي بكر بدينجا رسيد عباس گفت : چگونه اين سخن را از پيامبر شنيدي و حقوق علي را براي خود اختصاص دادي ؟!!

 

ابوبكر كه تازه فهميده بود جريان چيست و ادعاي ميراث بهانه ايست ، گفت :

 

شما مرا به جنگ مي طلبيد و با من منازعه مي كنيد. سپس از مجلس قضاوت بيرون رفت. ابراهيم چون اين سخنان را شنيد گفت : از اين مسئله هم در گذشتيم واما سئوال سوم :

 

اي حسنيه بگو علي فاضلتر بود يا عباس ؟!

 

حسنيه جواب اين سئوال ابراهيم را با سئوال ديگري پاسخ داد و آن اين بود كه :

 

اي ابراهيم ! بگو بدانم حمزه فاضلتر بود يا محمد (صلي الله عليه و آله و سلم ) حال چه مشكلي است كه ميان عباس و علي سردرگم مانده اي و پي در پي از عباس و علي سئوال مي كني؟!

 

اي ابراهيم!  اگر عباس فاضلتر بود كه اين فضل ، مايه فخر و مباهات علي بود چرا كه چنان عمويي داشت و اگر علي فاضلتر مي بود، عباس افتخار مي كرد كه چون علي ، برادر زاده اي دارد.

 

در اين هنگام هارون الرشيد چون اينهمه بلاغت و فصاحت را از حسنيه ديد و عجز ابراهيم بن خالد عوني را مشاهده كرد (همان ابراهيمي كه اعلم علماي بصره بود) متحير و شگفت زده ماند و خطاب به ابراهيم گفت: حيف از آنهمه علومي كه در نزد توست ؟!

 

پس از صحبت هارون و سرافكندگي بيشتر ابراهيم ؛ حسنيه گفت :

 

اي حضار و اي خليفه! هشتاد و سه سئوال او را پاسخ دادم . اگر راضي باشيد من هم از او يك سئوال بكنم .

 

هارون صدا بلند كرد و گفت : هر چه مي خواهي بپرس .

 

حسنيه گفت : اي ابراهيم آيا پيامبر كه از دنيا رفت وصي تعيين كرد يا خير ؟

 

ابراهيم گفت : پيامبر بعد از خود جانشين تعيين نكرد [24] .

 

حسنيه گفت : اي ابراهيم پيامبر كار صوابي انجام داد يا كار سقيم و نادرست؟

 

ابراهيم گفت : كار پيامبر صحيح و درست بود.

 

حسنيه گفت : پس اي ابراهيم چه مي گوئي در مورد تعيين جانشين براي پيامبر در سقيفه بني ساعده كه خلفاء هم آنجا بودند و جانشين تعيين كردند؟! آيا كار پيامبر غلط بود كه جانشين تعيين نكرد يا كار ابوبكر و عمر و خالدبن وليد و … كه جانشين تعيين كردند ؟

 

ابراهيم بيچاره آنچنان در مانده بود كه نمي دانست چه كند . اگر        مي گفت كار پيامبر  اشتباه بود ؛ نقض دين و شرع بود ( كه پيامبر كار اشتباه كند حال آنكه پيامبر از مقام شامخ عصمت برخوردار است ) و اگر مي گفت كار خلفاء سقيم بود، مي ماند كه چه كند چون عقيدة خودش    ( كه بر مذهب تسنن بود) باطل مي شد. از اين جهت ماند كه چه بگويد و چه كند. اينبار هم مثل دفعات قبل سر بزير افكند و هيچ نگفت .

 

حاضرين در مجلس كه عجز و بيچارگي آن «اعلم علماء» يعني ابراهيم بن خالد عوني را ديده بودند همه به يكباره آن خنديدند . هر كس زبان حالي داشت كه چگونه ابراهيم در جواب كنيزي درمانده است.

 

پس از اين سئوال حسنيه و عدم پاسخگويي  ابراهيم بن خالد ، سئوالات ديگري مطرح شد كه حسنيه همه را با ادله ي محكم جواب گفت .

 

علماء بغداد كه همگي عاجز از جواب شده بودند، بهمراه ابراهيم يكباره به حسنيه حمله كرده و قصد جان او را كردند، يك مرتبه هارون فرياد برآورد كه :

 

آيا از خدا شرم نداريد ، كنيزي شما را با ادله و براهين ، تكفير مي كند و شما كه نمي توانيد جواب او را بدهيد به او حمله مي كنيد . (گرچه هارون از مخالفين با حسنيه بود) چون هارون اين سخنان را گفت ، علماء سر بزير افكندند و دست از حمله به حسنيه برداشتند.

 

حسنيه چون ديد كه هارون از وي دفاع كرد ،‌ادامه سخن داد و گفت : بدانيد كه بني اميه و اتباع ايشان و حتي آنهائيكه قبل از بني اميه متصدي امور خلافت شدند همگي ظالم و تجاوزگر بودند و هيچ استحقاقي براي امر خلافت نداشتند و همگي ايشان مشهور به فسق و ظلم بودند و از بيان احكام شرعي عاجز و همواره در علوم اسلامي و احكام اشتباه      مي كردند.

 

گاهي اوقات آلوده و ناپاك نماز مي خواندند و گاهي هم مست [25] و با اينهمه قبايح ادعاي امامت بر خلايق هم مي كردند.

 

تمام احاديث مربوط به پيامبر را جمع كردند و سوزاندند [26]و احاديث جعلي را ميان مردم رواج دادند  و بنابراين احاديث جعلي قرآن را تفسير        مي كردند. (مردم بيچاره  زمان ايشان هم كه قدرت و مهارت دفع شبهات را نداشتند ، در همان جهل مركب ماندند و عنادشان با اهل بيت روز بروز بيشتر شد).

 

‏فٍرُق و شريعتهاي مختلف درست كردند و ميان مردم رواج دادند ، [27] در صورتيكه مذهب حق و حقيقت فقط يك مذهب است .

 

آيا سخن خاتم الانبياء ، محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم ) را نشنيده اي كه فرمود « ستفرق أمتي علي ثلاث و سبعين فرقه ، و واحده منها ناجيه و الباقي في النار»[28] اصحاب از رسول خدا سئوال نمودند كه فرقه ناجيه كدام است . حضرت فرمودند :

 

آنچه من و اهل بيت من بر آن هستند .

 

و در همين اثنا بود كه حضرت حديث : «مثل اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق » [29] را بيان نمودند.

 

اي ابراهيم ! شيعه و سني بر صحت اين دو حديث متفقند و راه همة اصحاب رسول خدا همان راه رسول خدا و اهل بيتش بود و هيچكدام از اهل بيت رسول خدا نه حنفي بود ، نه مالكي ، نه شافعي و نه معتزلي بلكه همگي آنان به حبل الله معتقد بودند و اهل بيت پيامبر بودند و خداوند آنان را بر مردم امام كرد.

 

و يكي از شروط امامت عصمت است . بدلائل عقلي و به مقتضاي آية «اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات … اني جاعلك للناس اماما قال ومن ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين )[30]

 

اي ابوحنيفه (ابوحنيفه كنيه ابراهيم بن خالد عوني بود) !

 

ظلم بردو قسم است. يكي ظلم به نفس و ديگري ظلم به غير (از نفس) و هر كس كه اين دو را نداشته باشد البته كه معصوم است و مشرك توبه كننده (اسلام آورنده) لايق و شايسته امامت نيست چرا كه فرمايش قرآن است كه مي فرمايد شرك ظلمي بزرگ است «ان الشرك لظلم عظيم» [31] (يعني خلفائي كه عمري به آئين جاهليت بودند و بعد از آن اسلام آوردند شايستگي امامت بر مسلمين را ندارند كه اگر چنين باشد  خلاف فرمايش قرآن است ) و امير المؤمنين علي بن ابيطالب طبق همان كه گذشت لحظه اي و كمتر از لحظه اي ، شرك و كفر نداشت واوست كه شايستگي امامت بر مردم بعد از رسول خدا را دارد.

 

اي ابراهيم ! اگر كسي چنين عقيده اي داشته باشد شما او را رافضي[32] ناميده و قتل او را واجب مي دانيد . ( و بدان كه اين سنت معاويه بود ) و در حاليكه شما خود را به سنت پيغمبر نسبت مي دهيد ولي با گفتارتان جميع انبياء را فاسق مي دانيد .

 

ابوحنيفه (ابراهيم) گفت : مگر اختيار از دست داده اي كه صحابه و تابعين را طعن و تكفير مي كني ؟ ! محبت و مودت اهل بيت رسول اكرم بر همة ما لازم است و در اين مورد هيچكس با تو تراعي ندارد.

 

اما مودت و محبت اصحاب كبار و خلفاي عاليمقدار نيز كه جانشين سيد مختار بودند بر همه كس واجب است و در خلافت ايشان اجماع امت است. يعني همه امت خلافت آنها را قبول دارند . خصوصاً ابي بكر كه آية الاتنصروه فقد نصره الله اذ آخرجه الذين … اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها) [33] در شأن وي نازل شده است و از براي ابوبكر در اين آيه فضائلي چند است .

 

حسنيه گفت اي ابراهيم آن فضائل را كه مي گوئي بيان كن تا بدانيم .

 

ابوحنيفه گفت : بشنو اي حسنيه !

 

اول آنكه او همراه رسول بود و اين نشان دهندة آن است كه رسول اكرم او را بيشتر از همه دوست مي داشت تا همراه و انيس و همدمش باشد.

 

دوم آنكه حق تعالي وي را مصاحب رسول خواند.

 

سوم آنكه خدا و رسول او ، نتوانستند او را غمگين ببينند و از براي رفع حزن و ترس او گفتند لاتحزن .

 

چهارم آنكه رسول الله گفت : ان الله معنا و ضمير متكلم مع الغير بكار برد (ضمير جمع) يعني خدا با محمد صلي الله عليه و آله و ابوبكر بود و اينها همگي فضائل ابوبكر مي باشد.

 

حسنيه پوز خندي زد و گفت : به لطف خدا همين فضائلي كه شما از آن دم مي زنيد نشانة عدم ايمان است . و كساني كه بواسطة اين آيه شريفة   ابوبكر و … را بر خاندان عصمت مقدم مي دارند اشتباه كرده اند.

 

مگر اينكه با اين فضائل بتوانيد عوام فريبي كنيد .

 

اما آن جهت كه گفتي چون رسول خدا او را بيشتر از همه دوست        مي داشت والله كه اشتباه گفتي .

 

بدان كه در آن شب هجرت ، جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت :

 

يا رسول الله : كفار امشب قصد قتل تو كرده اند ، بايد امر كني كه هيچيك از صحابة تو از خانه بيرون نيايد و امر الهي چنانست كه علي بن ابي طالب را كه برادر توست بر جاي خود بخواباني و آن كسي كه جان خود را فداي تو مي كند هم اوست و خودت هم بسوي غار (ثور) برو .

 

شب كه فرا رسيد رسول خدا اصحاب را طلبيده بدانها امر كرد كه هيچ يك از اصحاب و دوستان من نبايد بهيچ وجهي از خانه خارج شوند كه خداوند در اين كار مصلحتي دارد. چون سخنان رسول به پايان رسيد همة اصحاب متوجه خانه هايشان شدند . بعد از آن پيامبر برادرزاده خود را طلبيدند و فرمان حق را بر وي ابلاغ كردند . امير المؤمنين هم كه آن موقع جواني بيش نبودند با آغوش باز اين پيشنهاد را پذيرفتند و در جواب رسول اكرم فرمودند : جان من فداي تو و دستور خدايت يا رسول الله . حضرت رسول هم او را در آغوش گرفت و گريه بسيار كرده و فرمود : اي علي جان تو را به خدا سپردم ، سپس با او خداحافظي كرد و وي را بجاي خود خواباند.

 

 هنگام خروج از شهر مكه ديد كه شخصي مي آيد ، چون نزديكتر آمد ديد كه ابوبكر است.

 

پيامبر بدو گفت : مگر من همين لحظاتي پيش شما را نطلبيدم و نگفتم كه از خانه هايتان بيرون نياييد ؟ چرا مخالفت امر خداي تعالي نمودي ؟

 

ابوبكر گفت : از براي جان شما هراسان بودم.

 

پيامبر ماند كه چه كند، چون دستور داشت كه كسي را همراه خود نبرد. همان لحظه جبرئيل نازل شد و عرضه داشت يا رسول الله اگر او را بازگذاري ، كفار او را گرفته و عقب تو خواهند آمد و تو را بقتل خواهند رسانيد . به ضرورت و از روي ناچاري بايد او را همراه ببري [34] .

 

و اينكه گفتم پيامبر به ناچار ابوبكر را بهمراه برد ، اجماع امت است.

 

و نفاق تني چند از اصحاب در قرآن آمده است :

 

يقولون بافواههم ماليس في قلوبهم [35] و همچنين آيات ديگر

 

اي ابوحنيفه! بدان كه رسول خدا از جليس و انيس بي نياز بود و انس حضرتش با خدا بود و جبرئيل و ديگر ملائكه جليس و همنشين حضرت بودند و اين است كه خدا فرمود : « و ايده بجنود لم تروها »

 

اي ابوحنيفه ! تو ميگوئي خداوند او را صاحب [36] (هم گفتگو) رسول خدا خواند ، بدان كه بخاطر صحبت ابوبكر با پيامبر هيچ فضل و شرفي بر وي

 

 نمي باشد (چرا كه كفار ديگر هم بارها با پيامبر صحبت مي كردند ) و او در آن صحبت و همراهي هيچ رفع ضرري از رسول خدا نكرد ، و بدان كه به قول قرآن كافر هم ، مي تواند هم صحبت با مسلمان باشد چنانكه قرآن كافر را صاحب مؤمن خوانده است . آنجا كه مي فرمايد : « قال له صاحبه و هو يحاوره أكفرت بالذي خلقك من تراب … »

 

اي ابراهيم : زن نوح صاحبه نوح بود و حال آنكه كافر بود و همچنين زن لوط ؛  و سگ اصحاب كهف هم صاحب ايشان در غار بود[37]. و اين صحبت ابوبكر با پيامبر هيچ فضل و شرفي براي وي نيست چرا كه همواره با دودلي  همراه رسول خدا بود.

 

اي ابراهيم ! فضيلت سوم كه برشمردي و گفتي لاتحزن : بدان كه پيامبر به خاطر آن مهرباني و شفقتي كه سراسر وجودش را گرفته بود به ابوبكر گفت : «لاتحزن» (ناراحت مباش و مترس ) و اگر رسول خدا كس ديگري را در چنان شدت ترس مي ديد مسلماً او را دلداري مي داد.

 

اي حضار ! بدانيد كه ترس ، خوف و حزن بر دو نوع است. يا بخاطر طاعت است يا بخاطر معصيت (يعني انسان فقط به دو علت ناراحت مي شود و ريشه همه حزن ها همين دو امر است . يا اينكه انسان بخاطر اينكه اعمالش كم و عباداتش ناچيز است ، ناراحت و خوفناك است كه اين ترسي پسنديده است و در روايت به آن سفارش شده است ؛ يا اينكه حزن انسان بخاطر گناهاني است كه انجام مي دهد ).

 

حزن ابوبكر هم يا به دليل طاعت بود يا بخاطر معصيت . اگر مي گوئيد كه حزن او بخاطر طاعت خدا بود (گفته شد كه اين نوع حزن پسنديده است) پس چرا پيامبر او را از اين حزن منع فرموده اند و فرموده اند كه لاتحزن. آيا (العياذ بالله ) پيامبر كه معصوم است سخت عبث و بيهوده به زبان    مي آورد (يعني اينكه چون اين خوف و حزن بخاطر طاعت است و پسنديده مي باشد، هيچ دليلي براي منع اين كار پسنديده از طرف پيامبر وجود ندارد). و اگر كسي بگويد كار پيامبر عبث بود (العياذ بالله ) بدا به حال او [38] .

 

پيامبر طالب اطاعت و فرمانبرداري از خداوند است و هيچ كس را بدين خاطر منع نمي كند . پس راه گريزي نمي ماند كه ترس ابوبكر به دليل دوم باشد.

 

اي ابراهيــم ! بدان همين آيه قـــرآن كه گفتي شاهــد است بر اينكه  وي شخصــي بود بســيار كم طاقت (صبر را پيشــه نمي كرد) و ناراضــي به قضا و قدر الــهي. چرا كه پيــامبر هنــگاميكه نــزديك غار شد به ابــوبكر گفت: من بحكم خدا متوجه اين غار                                                    شدم و محفوظ و محروس خواهيم ماند ( حروف معصوم از ادله است و كلام و تقرير معصوم براي ماكافي است ) اما ابوبكر در درون دل معتقد به حرف رسول خدا نبود و اين ترس و حزن او هم اين مطلب را مي رساند كه ابوبكر به سخن خدا و رسولش اعتماد نداشت.

 

بهمين خاطر هم وقتي ابوبكر كفار را ديد كه براي جستجو آمده اند تا پيامبر را پيدا كنند ، داد و بيداد براه انداخت تا آنها را آگاه نمايد.

 

اي ابراهيم ! اگر ابوبكر بطور تمام و كمال به پيامبر ايمان داشت ، داد و بيداد راه نمي انداخت و مار بر پاي او نمي زد تا ساكت شود.[39]

 

اي ابراهيم ! فضيلت چهارم كه بر شمردي و گفتي كه رسول خدا فرمود « ان الله معنا» (خدا با ماست) منظور رسول اكرم اين بود كه خدا ، حافظ و ناصرمن است و ابي بكر را از اين آيه چه حاصل ؟

 

مگر نشنيده اي كه در قرآن آمده است (مايكون من نجوي ثلاثه الاهو   رابعهم و … الاهومعهم » « نباشد از راز گوينده سه نفر، مگر آنكه نفر چهارم آنها خدا باشد و … و خدا با ايشان است » اين آيه جميع انسانها را شامل مي شود. كافر و غير كافر ، ترسا و يهودي ، مسلمان و …

 

و اينكه گفته خدا با ايشان است آنها را فضل و شرفي حاصل نمي شود.

 

اي ابراهيــم ! اگر كسـي مركبـي داشته باشد و از ترس حـراميان در صحرا به خــانه اي پناه ببرد و بگويد در اين منــزل خــدا با مـاسـت   و ما را نگه خواهد داشت ؛ يعني مرا و مركبي كه با من است را ، آيا آن مركب را فضلي حاصل مي شود ؟ مسلماً نه . پس ابي بكر هم در اين آيه فضلي ندارد.

 

اين سخنان خنده هارون و اطرافيان را باعث شد و ابراهيم  كه دچار قولنج شده بود ، سر بزير افكنده و هيچ ياراي سخن گفتن نداشت .

 

پس از مدتي كه مجلس سكوت و آرامش خود را بازيافت ، حسنيه ادامة سخنان خود را اينگونه بيان نمود :

 

علما و دانشمندان بدانيد آنجا كه در آية شريفه مي فرمايد:

 

«و انزل الله سكينته عليه»  ضمير (هاء) در « عليه » به پيامبر رجوع مي كند (باز مي گردد) و اين تأكيد بر آن دارد كه سكينه و آرامش و اطمينان قلبي بر پيامبر نازل شد نه بر ابوبكر و او از اين بهره بي نصب ماند.

 

چرا كه حضرت باريتعالي در مورد انزال سكينه بر پيامبر در دو موضع ، داد سخن به ميان آورده است . اولين موضع همين آية مورد بحث است . اما آيه دوم در غزوه حنين هنگاميكه لشگر اسلام در حال شكست بود نازل شد. همان هنگام كه ابوبكر ، عمر ، عثمان و بسياري در حال فرار بودند و پيامبر را ميان كفار رها كردند و فقط امير مؤمنان ، حضرت علي ، ‌و هفتاد و نه نفر از صحابه و انصار پاي همت و مردانگي در ميدان جهاد محكم كرده [40] و از سرجان گذشته بودند؛ خدايتعالي فرمود: «لقد نصركم الله في مواطن كثيره و يوم حنين اذ اعجتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئاً و ضاقت عليكم الارض بمارحبت ثم وليتم مدبرين ثم انزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين»[41]

 

اي ابراهيم انزال سكينه بر رسول و مؤمنان شد و در غار نيز كسي غير از ابوبكر با پيامبر همراه و مصاحب نبود ( به غير از راهنماي راه ) و حضرت باريتعالي در غار فرمود فانزل الله سكينته عليه و ابوبكر را ذكر نفرمود اگر ابوبكر به خدا و رسول ايماني داشت مي بايد ضمير بصورت تثنيه «عليهما» مي آمد يعني گفته مي شد « پس خداوند نازل فرمود سكينه را بر قلب آندو» اما قرآن مي فرمايد « خداوند سكينه و آرامش را بر قلب پيامبر نازل كرد»[42]-[43]  

 

اي ابراهيم با توجه به آنكه گفتيم :

 

1- تزلزل و خوف ابوبكر بخاطر طاعت وي از خدا نبوده است.

 

2- انزال سكينه بر قلب وي نبوده است.

 

پس با اين آيه كه بيان نمودي عدم ايمان وي ثابت است و اين است فضيلتي كه از آن كفر وي ثابت مي شود.

 

[ در اين فراز از داستان ، حسنيه جملات بسيار جالبي نسبت به خلفاء بكار مي برد كه جهت پاره اي از مسائل از ذكر آن خودداري مي كنيم. علاقمندان مي توانند به كتاب مكالمات حسنيه رجوع نمايند. ]

 

سپس حسنيه اينگونه ادامه سخن مي دهد :

 

 

 

شما با اين فضائل مي خواهيد برتري عده اي  را بر خاندان عصمت و طهارت (صلوات الله عليهم اجمعين ) ثابت كنيد .

 

مگر كسي مي تواند فضائل علي را منكر شود ؟!!

 

او كه در شب هجرت بجاي حضرت ختمي مرتبت خوابيده و جان خود را فداي مولاي خود كرد (قبل از آنكه پيامبر ميان او و خودش صيغة اخوت بخواند ). او كه خداي باريتعالي به وجودش نزد ملائك مباهات كرد و به آنها فرمود : «اي ملائك !! من هر دو نفر  از شما را با يكديگر برادر ساختم كداميك از شما حاضر است جان خود را فداي برادرش كند ؟ هيچ كدام از ملائكه جواب نگفتند . خداي تعالي ( در شب هجرت ) امر فرمود كه برويد و علي عليه السلام را ببينيد كه جان خود را فداي حبيب و رسول من كرده است »

 

و اين آيه در شأن علي نازل شد . و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله … [44]

 

«برخي از مردم با خدا معامله نموده و جان خود را براي رضاي خدا از دست مي دهند » اي ابراهيم! اين فضيلت در جميع كتب شما مسطور است و در تفاسير شما مكتوب[45]. چرا اين فضائل را بيان و عيان          نمي كنيد؟!

 

اي ابراهيم! در جريان همين سفر علي قائم مقام بر اهل و عيال پيامبر بود و پس از هجرت پيامبر به مدينه علي (ع) جمع كثيري از حرم رسول اكرم  و اسباب ايشان را تنها از مكه بيرون آورده و به مدينه رسانيد و در اين مسير حافظ حريم نبوت بود .[46]

 

اي ابراهيم! علي همان كسيست كه سورة برائت را بحكم الهي به كفار رسانيد .[47]

 

و او همان كسيست كه در همين جريان طبق روايات خود شما در كتب خودتان (رجوع شود به كتبي كه در پاورقي شماره 2 گذشت) در باره او از قول پيامبر آمده است كه «آنكس كه سورة برائت را ابلاغ مي كند بايد از خود من باشد و من هم از او باشم.»

 

همينگونه كه حسنيه سخن مي گفت ،‌هارون وزير خود يحيي برمكي را طلبيد و بدو گفت: يحيي! اگر اين كنيز بر طريق و آئين ما بود، هر آئينه او را به عقد خود در مي آوردم. سپس هارون سئوالاتي چند از حسنيه نمود و حسنيه بطور كامل و جامع جواب ويرا داد.

 

حسنيه بعد از آنكه از جواب به سئوالات هارون الرشيد فارغ شد ، سخن را ادامه داد و خطاب به حضار گفت : نوح نبي با طول عمرش و آنهمه عبادت ، ابراهيم خليل با آن يقين ، موسي كليم با آن عظمت و هيبت و ذوالقرنين و سليمان و داود و عيسي و همه و همه با رفعت و منزلت خود ، سر بر آستانه دولت پيغمبر خاتم (ص) نهاده و تمناي «اللهم اجعلني من امه محمد» كردند و اهل بيت او كه در شأن آنان آيه هاي «انمايريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً[48] » « و يطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً[49]» و «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم  بأن لهم الجنه [50]…» و «يا ايهاالذين امنوا اطيعوا الله و اطيعواالرسول و اولي الامرمنكم»[51] و بسياري آية ديگر نازل شده است.

 

و در رأس ايشان علي است كه پيامبر در حق او فرموده است :

 

«من اراد أن ينظر الي آدم في علمه و الي نوح في … فلينظر الي علي بن ابي طالب» [52]

 

و او را بجميع انبياء اولوالعزم برابر كرده است[53].

 

پس عده اي او را باز گذاشته، دست به سوي ابوبكر و عمر دراز كردند.

 

علي با آنهمه عظمت و فضائل را رها كردند [54]  وگرد كساني جمع شدند ، شايستيگي امامت بر مردم (طبق آيه 124 سوره بقره) را نداشتند. درمنبرازخواب زني عاجزمي ماند و مي گفت: ((كلكم افقه مني حتي المخدرات في البيوت )) (همه شما از من داناتريد حتي زنان درخانه ها) ودرزمان جاهليت همراه پدرش برسرسفره عبدالله بن جذعان مگس پراني مي كرد وآنكس كه به پيامبر تهمت هذيان مي زد وبارها وبارها درطول عمر خود گفته بود كه اگرعلي نبود ، ‏‏عُمَر هلاك شده بود. [55]

 

آيا كسي كه خود را از همه پائين تر مي داند ويا آن ديگري كه مي گويد علي مانع هلاكت من شد؛ به امامت و وصايت سزاوار است يا آنكس كه پيامبر فضيلت  يك ضربة وي را از عبادت جن وانس بيشتر مي داند وهرگز گوشت وپوستش به حرام آلوده نشد؟

 

درهمين حين يكي از علماء صدا بلند كرده و گفت : ما منكر فضائل علي نيستيم وعقل بشر نمي تواند آن فضائل را درك نمايد .

 

حسنيه پس ازاينكه خلفاء را درنزد حضار وهارون بطور كلي مفتضح كرد؛ سپس حسنيه به جريان وفات پيامبر اشاره كرد وگفت:

 

درآن هنگام كه رسول اكرم به سراي باقي ونزد پروردگارش شتافت، علي، فضل بن عباس وجمعي از بني هاشم واصحاب كباربه مقدمات مراسم خاكسپاري مشغول بودند وعلي پيامبر را غسل دادوسپس كفن كرد .

 

عده اي ازصحابه، درسقيفه بني ساعده نشستند وپيامبرخود را رها كردند. پس از منازعات درسقيفه، عمربا ابوبكر بعنوان خليفه بيعت نمود ، سپس ابوعبيده جراح وبعد ازآندو، ديگران با ابوبكر بعنوان خليفه بيعت كردند كه تعداد آنان به بيست نفررسيد. بعد ازآن عمرشمشير كشيد وبرسريك يك اصحاب مي رفت وبزور و اجبار ازآنان بيعت مي گرفت .[56]

 

تا سه روز اوضاع بهمين منوال گذشت تا اينكه بعد از سه روز متوجه پيامبر شدند. گفتند به مسجد مي رويم وپيكر پيامبر را از قبربيرون آورده، برآن نماز مي خوانيم، وخواستند كه چنين كاري را انجام دهند . كه حضرت علي را با چهره اي افروخته ، گرزي بردست ودستمال سرخي برسربسته، برقبرپيامبر ديدند كه مي گويد : بخدا سوگند كه نگذارم پيكرمطهر پيامبررا از قبربيرون آوريد تا آنكه كشته شوم وشما را بقتل برسانم .

 

معاويه چون اين صحنه را ديد به ابوبكرگفت : او را رهاكن كه از پيامبرشنيدم كه مي گفت: « روزيكه برادرم علي عمامه سرخ برسربسته باشد و گرزي بردست وي باشد، اگراز مغرب ومشرق زمين بروي حمله كنند، غالب نشوند. به اذن خداوند او همگي ايشان رابقتل مي رساند». ابوبكر چون اين سخن شنيد ، علي را به حال خود رها كرد .

 

سپس علي با جمعي از بني هاشم وصحابه به مسجد آمدند ودريكسوي مسجد نشستند وفاسقين هم درسوي ديگر . سپس علي عليه السلام آنها را ملامت ها نمود كه به تغسيل ، ‌تدفين وتجهيز پيامبر آماده نشدند وبراو نماز نخواندند، درعوض به سقيفه آمدند ومخالفت امرالهي كردند .

 

 

 

[1] اين عمل حسنيه مي توانسته از روي تقيه باشد چرا كه بعضي اوقات ائمه ما هم چنين كاري مي كردند مثلاً آنجا كه حضرت رضا (ع) مأمون را دعا فرمودند (كشف الغمه / علي ابن عيسي / جلد 3 ص 172 – 179 نقل از مسند الامام الرضا و بحار جلد 49 صفحه 153 – 148

 

 

 

[2] ابراهيم بن خالد عوني كه به ابوحنيفه شهرت داشت اعلم دانشمندان بصره بود كه در دارالاماره تدريس مي كرد و شاگردان فراواني داشت.

 

[3] سوره كهف آيه 74 : اشاره دارد به داستان همراهي حضرت موسي با خضر به مجمع البحرين

 

[4] سوره كهف آيه 80 ترجمه : (اما آن پسر كه كشتم ،‌پدر و مادر مؤمني داشت، ترسيدم كه پدر و مادرش را به خوي كفر درآورد)

 

[5] آنجا كه قرآن حضرت موسي را به شاگردي خضر فرا مي خواند و خطاب به او    مي گويد كه نزد خضر برود و نزد او بياموزد ، موسي كه به مقام تكلم با خدا رسيده بود.

 

[6] آيه 75 سوره مكي انعام ترجمه : و اينچنين به ابراهيم باطن آسمانها و زمين را نشان داديم تا به مقام يقين برسد.

 

[7] آيه 39 سوره مكي طه ترجمه : مادر موسي او را در يك تابوت قرارداد سپس در دريا قرارداد و دريا او را به سوي ساحل آورد.

 

[8] آيه 29 سوره مكي مريم     چگونه با طفل در گهواره سخن بگوئيم

 

[9] آيه 30 سوره مكي مريم      همانا من بنده خدا هستم كتاب عطايم كرد و مرا نبي قرار داد.

 

[10] احاديث مربوط به اين قسمت در كتاب علي بن ابي طالب نوشته احمد رحماني همداني آمده است .

 

[11] ينابيع الموده صحفه 256 برگرفته از كتاب نمك سفره ايجاد علي ص 19

 

[12] ينابيع الموده ص 252

 

[13] سوره مؤمنون از ابتداي سوره

 

 

 

[14] ينابيع الموده ص 55

 

[15]آيه 61 سوره مدني آل عمران  ترجمه : بيائيد ما (منظور پيامبر مي باشد ) و شما (سران مسيحي )فرزندانمان ،‌زنانمان ونفس يكديگر را فرا بخوانيم سپس با يكديگر مباهله كنيم.

 

[16] در اينجا ذكر داستان روز مباهله را لازم مي دانم :

 

در سال دهم هجرت پيامبر نامه اي به سران بخش «نجران» نوشت و ايشان را از آئين مسيحيت به آئين اسلام دعوت نمود و در نامه تصريح كرد كه اگر دعوت به اسلام را نپذيرند بايد به حكومت اسلامي ماليات (جزيه) بدهند و در غير اينصورت به آنها اعلام خطر مي شود.

 

نمايندگان بخش نجران پس از بررسي نامه پيامبر و بحث با وي گفتند : گفتگوهاي شما ما را قانع نمي كند. راه اين است كه در وقت معيني با يكديگر مباهله كنيم ،‌و بر دروغگو نفرين بفرستيم و از خداوند بخواهيم دروغگو را هلاك و نابود سازد.

 

پيك وحي نازل گرديد و آية مباهله را آورد و قرار شد كه طرفين (پيامبر و سران مسيحي نجران ) براي فيصله دادن مسأله ؛ فردا آماده مباهله شوند.

 

وقت مباهله فرا رسيد. پيامبر طبق آية قرآن ،‌از ميان فرزندان خود امام حسين و امام حسن را كه در آن زمان طفل بودند ؛ و از ميان زنان ،‌دختر و جگر گوشة خود حضرت زهرا را به همراه برد.

 

اما طبق آية قرآن پيامبر مي بايست يك نفر ديگر را به عنوان نفس خود همراه ببرد و آن شخص كسي نبود جز علي بن ابي طالب . پيامبر به همراه اين چهار نفر به خارج از شهر براي مباهله حركت كردند. رسول اكرم در حاليكه حضرت حسين را درآغوش و دست حضرت حسن را در دست داشت و فاطمه بدنبال آن حضرت و علي نيز پشت سر زهرا؛ حركت مي كردند.

 

سران نجران كه از قبل در محل مباهله حاضر بودند ، با يكديگر مي گفتند : اگر محمد با سرداران و افسران خود به ميدان مباهله آمد ، و شكوه مادي و قدرت ظاهري خود را نشان ما داد در اينصورت او يك فرد غير صادق است و اعتمادي به نبوت خود ندارد. اما اگر با فرزندان و جگر گوشه هاي خود به ميدان مباهله بيايد ؛ پيداست كه وي پيامبري راستگوست و به قدري به خود ايمان و اعتقاد دارد كه نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودي قرار دهد ،‌بلكه با جرأت هر چه تمامتر ،‌حاضر است عزيزترين و گرامي ترين افراد خود را در معرض فنا و نابودي واقع سازد.

 

سران مسيحي در اين گفتگو بودند كه ناگهان قيافه نوراني پيامبر با چهار تن از اعضاي خانواده اش ، نمايان گرديد.

 

سران مسيحي بهت زده و متعجب به چهره هاي يكديگر نگاه مي كردند. آنان دريافتند كه پيامبر به دعوت و ادعاي خود اعتقاد راسخ دارد و الا يك فرد مردد ،‌عزيزان خود را در معرض بلاي آسماني و عذاب الهي قرار نمي دهد.

 

در همين حين اسقف نجران گفت : من چهره هائي را مي بينم كه هر گاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهي بخواهند كه بزرگترين كوهها را از جاي بركند ،‌فوراً كنده مي شود. بنابراين هرگز صحيح نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني وارد مباهله و لعن كردن بشويم كه اگر چنين كنيم ، مسلماً زيانكار خواهيم بود و ممكن است دامنة عذاب گسترش پيدا كند و حتي يك مسيحي هم روي زمين باقي نماند.

 

هيئت رؤساي نجران وارد شور شدند و به اتفاق آراء تصويب كرد كه هرگز وارد مباهله نشوند و ساليانه مبلغي به عنوان جزيه (ماليات سالانه ) بپردازند و در برابر آن ، حكومت اسلامي از جان و مال آنان دفاع نمايد.

 

نقل از بحارالانوار ، ج 21 ، ج 32 / تفسير كشاف ،‌نوشته زمخشري ، ج 1 ص 282 و 283 / تفسير مفاتيح الغيب ، نوشته فخر رازي ، ج 2ص 471 و 472

 

[17] آيه هاي 3 و 55 سوره مدني مائده / آيه 33 سوره مدني احزاب / آيه هاي 8 و 9 و 10 و  از سوره دهر و بسيار ديگر آيات كه مجال ذكر آنها نيست .

 

[18] كتاب الطريف ، ص93

 

[19] اين حديث با كمي تفاوت بصورت كاملتر از حضرت رسول اكرم صلي الله عليه آله نقل شده است كه سند آن كتاب ، ينابيع الموده جلد دوم باب 56 مي باشد و كامل آن انشاء الله ذكر خواهد شد.

 

[20] سوره مدني احزاب آيه 33      ترجمه : همانا خدا هرگونه پليدي را از شما اهل بيت دور كرده است .

 

[21]  آيه 19 تا 24 سوره مكي صاد     ترجمه : آيا داستان آن دو دشمن ، هنگامي كه داود در حال عبادت بود ؛ بر او وارد شده اند را شنيده اي ؟!

 

[22] در تفسير اين آيه شريفه آمده است : خداوند چون مي خواست داود را امتحان كند آن دو ملك را با يك دعوي (به اصطلاح امروز زرگري ) نزد داود فرستاد . علاقمندان براي آگاهي بيشتر به تفسير نمونه ذيل آيات 21 تا 26 سوره صاد مراجعه نمايند.

 

[23] توجه داشته باشيد ابوبكر در اينجا گفته است كه پيامبر فرمودند : علي وارث من است حال در صفحات بعدي وقتي سخن از ارث و ميراث پيامبر به ميان مي آيد ابوبكر مي گويد : پيامبر گفته است ما هيچ ارثي باقي نمي گذاريم. عجب دروغگوي كم حافظه اي . رجوع شود به همين كتاب صفحات65-57

 

[24] پيامبر براي خود وصي تعيين نكرد بلكه حضرت الوهيت ، خداوندگار جهان ، اميرالمؤمنين را وصي و خليفه بعد از رسول كرد. چرا كه رسول الله خاتم انبيا بود و تعيين جانشين مي بايست بوسيله خدا باشد

 

[25] وليدبن عقبه ابن ابي معيط

 

[26] ابوبكر و عمر به تصديق عايشه؛ كنزالعمال ج 10/ص285 ، مسندالصديق و تذكره الحفاظ ، الطبقات الكبري ابن سعد ج5/ص188 و خطيب بغدادي در تقييدالعلم – جامع بيان العلم ابن عبد البر ج1/ ص65 چاپ بيروت دارالكتب العلميه

 

[27] فرقه هائي كه بعد از رسول اكرم بوجود آمد.

 

[28] بزودي امت من بر هفتاد و سه فرقه متفرق خواهند شد كه يكي از آنها نجات پيدا  مي كند و بقيه در آتش خواهند بود.

 

[29] مثال اهل بيت من همانند كشتي نوح مي باشد كه هر كس برآن سوار شود نجات   مي يابد و هر كس از آن تخلف نمايد ، غرق و هلاك خواهد شد. مستدرك حاكم جلد 3/ ص 151، صواعق ابن حجر عسقلاني ص 184

 

[30] آيه 124 سوره مدني بقره      : اي ابراهيم … همانا من مي خواهم تو را بر مردم امام قرار دهم . ابراهيم گفت : آيا از ذريه من هم امام قرار مي دهي خداوند فرمودند : عهد من كه همان امامت باشد به ظالمين نمي رسد.

 

[31] آيه 13 سوره مكي لقمان :     همانا شرك ظلمي عظيم است

 

[32] رافضي صفتي است كه اهل سنت به شيعيان مي دهند. اصل اين كلمه از رفض گرفته شده كه معاني مختلفي دارد اما اين معنا كه اهل سنت مد نظر دارند يعني از دين دست برداشته ، ترك دين كرده ، دين را دور انداخته ، شما را به خدا ببيند به چه كساني     ( كه پيامبر آنها را رستگار خواند ) رافضي مي گويند.

 

[33] آيه 40 سوره مدني توبه : (خداوند خطاب كفار) كه اگر او را ياري نكنيد همانا خدا او را ياري خواهد نمود. … هنگامي كه پيامبر با ابوبكر در غار بودند ، پيامبر به همراه خود گفت : نترس و حزن به دل راه مده كه خداوند با ماست پس خداوند هم آرامش و ايمان را بر قلب پيامبر نازل كرد و او را با لشگري كه ديده نمي شدند ،‌ياري نمود.

 

[34] كفار در آن شب قصد قتل قطعي پيامبر را داشتند و چون علي را در بستر ديدند شكر كردند ، فكر كردند كه پيامبر كه در بستر خوابيده است  اما اگر اطراف خانه پيامبر يكي از اصحاب او را مي ديدند  با توجه به اينكه نقشه قطعي قتل داشتند (سپس پيامبر را نمي يافتند ) او را مي گرفتند و شكنجه مي دادند تا جاي پيامبر را اعلام كند چرا كه اصحاب پيامبر از نقشه هاي پيامبر بي خبر نبودند بهمين خاطر پيامبر مجبور شد وي را همراه ببرد ( وگرنه نهال اسلام با قتل نابهنگام پيامبر مي خشكيد) .

 

[35] آيه 167 سوره مدني آل عمران مفسرين در مورد اين آيه صحبتها كرده اند ترجمه : آنچه با زبان مي گويند به دل به آن عقيده ندارند.

 

[36] در كتب لغت كه در معناي صاحب جستجو كنيم مي بينيم كه رشته آن صَحِبَ است و صاحب ، اسم فاعل آن به معناهاي ملازم ، همراه ، هم صحبت و معاشرت كننده مي باشد.

 

 

 

[37] سگ اصحاب كهف از حيوانات برتر نسبت به ساير حيوانات بوده و بر آنها فضيلت دارد.

 

[38] در آيات قرآن آمده است كه «وماينطق عن الهوي إن هو الا وحي يوحي»

 

پيامبر از هوي و هوس اطاعت نمي كند و تمام سخنان وي از منبع وحي مي باشد.

 

[39] چون ابوبكر سروصدا راه انداخت ماري به فرمان خدا بر پاي او زد تا او را ساكت نمايد

 

[40] تعداد لشگر مسلمانان در آن روز و دوازده هزار (12) نفر بود جالب اينجاست كه حسنيه مي گويد از اين دوازده هزار نفر فقط 80 نفر به جنگ ادامه داده اند. واقدي در مغازي ج 3 /ص 602 گوشه اي جانبازيهاي امير مؤمنان را آورده است .

 

[41] سوره مدني توبه آيه 25

 

ترجمه آيه : خداوند شما مسلمين را در مواقع بسياري ياري كرد و نيز در جنگ حنين كه مغرور شديد به زيادي لشگر اسلام . پس آن لشگر زياد بكار شما نيامد و … تا آنكه رو به فرار نهاديد . سپس خداوند آرامش را بر رسولش و مؤمنان نازل كرد.

 

[42] نكته سنجان و ظريفان با توجه و دقت در دو آيه فوق تأكيد قرآن بر عدم انزال سكينه بر قلب ابوبكر را در خواهند يافت و خواهند فهميد كه آيه بطور غير مستقيم به ابوبكر اشاره دارد چرا كه گفتيم ابوبكر به زيادي لشگر مي باليد و ( باد غرور در سرش او را غافل كرده بود) و هنگام شكست اوليه هم فرار كرده بود. طبق نقل تاريخ ابوبكر از كساني بود كه به تعداد نفرات لشگر اسلام مغرور بود و مي باليد و        مي گفت : « ما هرگز از كمي نفرات شكست نخواهيم خورد زيرا نفرات ما چند برابر افراد دشمن است » نقل از طبقات كبري ج2/ص150

 

[43]  و همچنين طبق نقل تاريخ ابوبكر از كساني بود كه در هنگام شكست اوليه به پيامبر پشت نموده و فرار كرد و جزو آن مؤمنين كه سكينه بر آنها نازل شد ، محسوب       نمي شد.

 

 

 

[44] سوره بقره آيه 207، ترجمه : بعضي از مردمند كه از جان خود در راه رضاي خدا در گذرند.

 

[45] اكثر دانشمندان و يا بهتر بگوئيم ،‌اكثر قريب به اتفاق آنها شأن نزول آية فوق را مربوط به شب هجرت پيامبر و حضرت علي عليه السلام مي دانند . مسند احمد بن حنبل ، ج 1/ص 87 – كنزالعمال ، ج 6/ص407

 

[46] كامل ابن اثير ج 2/ص73

 

[47] در اينجا ذكر داستان ابلاغ سورة برائت را لازم مي دانم :

 

در  اواخر سال نهم هجرت وقتي آياتي از سورة توبه (برائت ) نازل شد، جبرئيل پيامبر را مأمور كرد كه شخصي را روانه مكه نمايد و در مراسم حج آيات سورة برائت و قطعنامه چهار ماده اي را بخواند. در اين آيات يك اولتيماتوم چهار ماهه به سران  مشرك و پيروان آنها داده شد كه هر چه سريعتر تكليف خود را با حكومت اسلامي روشن سازند ، در غير اين صورت از آنها سلب مصونيت مي شود. پيامبر ابوبكر را به حضور طلبيدند و آياتي چند از آغاز سوره را بوي تعليم كردند و او را همراه چهل نفر روانه مكه نمودند تا در روز عيد قربان ، اين قطعنامه و آيات ، تلاوت شود. ابوبكر آماده سفر شد و راه مكه را در پيش گرفت . چيزي نگذشت كه پيك وحي نازل شد و پيامي از طرف خدا آورد : « اي پيامبر ! سورة برائت بايد توسط شخصي از خودت و اهل بيتت به مردم ابلاغ شود ». از اين نظر پيامبر حضرت علي (ع) را به حضور طلبيدند ، مركب مخصوص خود را در اختيارش نهادند و فرمودند : ابوبكر را در راه ملاقات كن و آيات را از او باز گير و در روز عيد قربان به مردم ابلاغ نما. حضرت علي (ع) هم راه مكه را در پيش گرفتند . در نزديكي مسجد شجره با ابوبكر ملاقات نموده و پيام حضرت رسول اكرم (ص) را به وي ابلاغ كردند ، ابوبكر هم آيات را (بااكراه) در اختيار حضرت علي (ع) قرار داد.

 

اين داستان كه بيانگر يكي از فضائل مهم امير مؤمنان است در كتب اهل سنت مثل مسند احمد حنبل جلد 3/ ص 212 و جلد 1/ص150 ، خصائص نسائي ص 28 ، تفسير ابن كثير ج 2/ص322 ، جامع الاصول ابن اثير ج 9/ص475 ، ذخائر العقبي محي الدين طبري . بطور مفصل آمده است . روايات متعدد ديگر در كتب اهل سنت آمده است كه از ذكر آن خودداري مي كنيم. علاقمندان مي توانند جهت تحليل اين داستان بطور كامل و جامع به كتاب تاريخ زندگاني پيامبر اسلام صفحات 480 تا 488 و تفسير نمونه ج هفتم ذيل آيات سورة برائت رجوع نمايند.

 

 

 

[48] سوره مدني احزاب آيه 33

 

[49] سوره مدني دهر آية 8

 

[50] سوره مدني توبه آيه 111

 

[51] سوره مدني نساء آيه 59

 

[52] ينابيع الموده ج 2/ص100. باب 56- زين الفتي في شرح سوره هل اتي

 

[53] همانگونه كه قبلاً گفته شد اين حديث ، به حديث «تشبيه» معروف مي باشد و در كتب اهل سنت هم بطور متواتر مذكور مي باشد. كامل اين حديث در كتاب ينابيع الموده نوشته حافظ القندوزي حنفي و همچنين كتاب زين الفتي في شرح سوره هل أتي كه مؤلف آن نيز از برادران اهل تسنن مي باشد ذكر شده است.

 

كتاب اخير از منابع علامه اميني در تأليف كتاب الغدير مي باشد.

 

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم :

 

من ارادان ينظر الي اسرافيل في هيبته و الي ميكائيل في رتبته و الي جبرئيل في جلالته و الي ادم في علمه و الي نوح في خشيه و الي ابراهيم في خلته و الي يعقوب في حزنه و الي يوسف في جماله و الي موسي في مناجاته و الي ايوب في صبره و الي يحيي في زهده و الي عيسي في عبادته و الي يونس في ورعه و الي محمدِ في حسبه و خلقه ،‌فلينظر الي علي . فأن فيه تسعين خصلة من خصال الانبياء جمعها الله فيه و لم يجمعها في احدٍ غيره .                            (ينابيع الموده جلد 2 ، باب 56)

 

رسول خدا (ص) فرمود : هر كس اراده كند ، اسرافيل را در هيبتش و ميكائيل را در رتبه اش و جبرئيل را در جلالتش و حضرت آدم را در علمش و نوح را در خشيتش و ابراهيم را در دوستيش و يعقوب را در حزنش و يوسف را در جمالش و موسي را در مناجاتش و ايوب را در صبرش و يحيي را در زهدش و عيسي را در عبادتش و يونس را در ورعش و حضرت محمد (ص) را در حسب و خلقش تماشا كند به علي بن ابيطالب (ع) نگاه كند ، براستي خداوند در او نود خصلت از صفات انبياء را جمع كرده است كه در غير او جمع نفرموده است .

 

[54] در اين هنگام حسنيه فضائل بيشمار ديگري را بازگو كرد كه منابع اين احاديث در كتب معتبر اهل سنت يافت مي شود.

 

[55] اين مطلب را كه عمر در لحظات آخر زندگاني رسول اكرم به آن بزرگوار نسبت هذيان داد ؛ تمامي علماي اهل تسنن بطور واضح قبول دارند ، اما آنرا توجيه مي كنند.

 

[56] كساني را كه دم از سنت مي زنند ،‌ببينيد !! سنت پيامبر را رها كرده اند و هنوز ايشان را به خاك نسپرده اند به تعيين خليفه مشغول مي شوند. جاي تعجب دارد . خود را اهل سنت پيامبر مي دانند ولي در همان ساعات اوليه رحلت پيامبر اكرم ، سنت وي را زير پا نهادند.

 

افزودن دیدگاه جدید