ویدئو : گریه انبیاء بر امام حسین علیه السلام + متن و شعر دوش دیدم که مرا گریه کنان می بردند

ای حسینی که زداغت درودیوار گریست هر دل زنده و هر دیده بیدار گریست انبیاء را همه دل سوخت به مظلومی تو اولیاء را همگی دیده و دل زار گریست(1) گریه و عزاداری بر امام حسین(ع) با سرنوشت بشر گره خورده است. از روزی که اوّلین بشر، یعنی حضرت آدم(ع) قدم بر ا

ای حسینی که زداغت درودیوار گریست     هر دل زنده و هر دیده بیدار گریست
انبیاء را همه دل سوخت به مظلومی تو     اولیاء را همگی دیده و دل زار گریست(1)
گریه و عزاداری بر امام حسین(ع) با سرنوشت بشر گره خورده است. از روزی که اوّلین بشر، یعنی حضرت آدم(ع) قدم بر این زمین و عرصه گیتی گذاشت، سخن از شهادت و عزاداری امام حسین(ع) بود و همچنان در زمان دیگر انبیاء(ع) ادامه یافت تا دوران خاتم پیامبران. انبیاء(ع) نه تنها از شهادت امام حسین(ع)خبردار شدند که بر آن گریستند، در اعمال روز سوم شعبان می خوانیم: «اللّهم انّی اسئلک بحق المولود فی هذا الیوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته بکته السّماء و من فیها و الارض و من علیها ولمّا یطالا بیتها؛خدایا تو را بحق مولودی در این روز می خوانیم، که وعده داده شد به شهادت او قبل از آن که متولد گردد، و آسمان و هر که در آن است و زمین و هر که بر آن است بر او گریه کردند در حالی که هنوز قدم بر ریگستان مدینه نگذاشته بود»(2) آری همه انبیاء و اولیاء بر حال او گریستند و بر قاتلان آن حضرت نیز لعن و نفرین کردند.

اولین کسی که قاتل حسین(ع) را لعن کرد، حضرت ابراهیم(ع) بود و به فرزندانش نیز دستور داد که لعن کنند و از آنها عهد و پیمان گرفت که تا آخر چنین باشند. بعد از ابراهیم(ع) حضرت موسی و داود علیهما السلام بر قاتل امام حسین(ع) لعن و نفرین کردند و از پیروان خویش خواستند که بر قاتل حسین(ع) لعن کنند و بعد از آنها حضرت عیسی(ع) بر قاتل امام حسین(ع) لعن و نفرین فرستاد و به پیروان خویش نیز سفارش فرمود.(3) همچنان ادامه یافت تا زمان حضرت ختمی مرتبت محمّد مصطفی(ص) و تا به امروز.

آنچه پیش رو دارید، نگاهی است به آشنایی و اطلاع انبیاء(ع) از شهادت امام حسین(ع) و گریستن بر عزای آن مظلوم.

الف. حضرت آدم(ع) و آگاهی از شهادت امام حسین(ع)
1. در روایت آمده که وقتی حضرت آدم(ع) به زمین آمد، حوّا را ندید. در جستجوی او برآمد تا اینکه به سرزمین کربلا رسید. به مجرّد این که وارد کربلا گردید، سینه اش تنگ شد و غمناک گردید و پایش در همان محلّی که حسین(ع) به شهادت رسیده بود(قتلگاه)لغزید و (بر اثر افتادن) خون از پایش جاری شد. پس حضرت آدم(ع) سر به سوی آسمان بلند کرد و عرض کرد: خدای من! آیا از من گناه دیگری سر زد که این گونه عقابم کردی؟ به راستی من تا کنون تمام روی زمین را سیر کردم و در هیچ کجا چنین مصیبتی که در این زمین برایم پیش آمد، پیش نیامده بود.

«فأوحی اللّه الیه یا آدم ما حدث منک ذنبٌ، ولکن یقتل فی هذه الارض ولدک الحسین ظلماً فسال دمک موافقةً لدمه؛ پس خداوند به آدم وحی کرد که ای آدم! از تو گناهی سرنزد ولیکن در این سرزمین فرزندت حسین(ع) از راه ظلم و ستم کشته می شود. پس خون تو به خاطر همراهی خون او روان گردید.»

آدم(ع) پرسید: پروردگارا! آیا حسین پیغمبر است؟ فرمود: نه ولیکن سبط و نوه پیغمبر است. پس آدم(ع) گفت: قاتل او کیست؟ فرمود: یزید، لعن شده اهل آسمانها و زمین. پس آدم(ع) به جبرئیل گفت: من چه کاری انجام دهم؟ فرمود: یزید را لعن کن! پس او را چهار مرتبه لعن کرد.

آن گاه به سمت عرفات حرکت کرد و حوا را در آنجا یافت.(4)

2ـ از دُرالثمین در تفسیر سخن خدا که فرمود:«فتلقّی آدم من ربّه کلماتٍ؛(5) پس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد.» نقل شده است که آدم(ع) در ساق عرش اسامی پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) را دید. پس جبرئیل به او تلقین کرد که بگو: «یا حمید بحق محمّد! یا عالی بحق علی!، یا فاطر بحقّ فاطمه!یا محسن بحقّ الحسن و الحسین و منک الاحسان».

وقتی به نام امام حسین(ع) رسید، «سالت دموعه و انخشع قلبه و قال یا اخی جبرئیل فی ذکر الخامس ینکسر قلبی و تسیل عبرتی قال جبرئیل ولدک هذا یصاب بمصیبةٍ تصغر عندها المصائب؛ اشکش جاری شد و قلبش خشوع پیدا کرد (و شکست) و گفت: برادرم جبرئیل در نام پنجم دلم شکست و اشکم جاری شد(راز این مسئله چیست؟) جبرئیل گفت: این فرزندت به مصیبتی گرفتار می شود که تمام مصیبت ها در مقابل آن کوچک است.»

پس گفت ای برادر! آن مصیبت چیست؟ جبرئیل گفت: «یقتل عطشاناً غریباً وحیداً فریداً لیس له ناصرٌ ولامعین ولوتراه یا آدم و هو یقول واعطشاه واقلّة ناصراه حتّی یحول العطش بینه و بین السّماء کالدّخان؛ تشنه و غریب وتنها و بی کس کشته می شود و یاور و کمک کاری برای او نیست و اگر (در آن حال) او را می دیدی، ای آدم! (متوجه می شدی که) او می گوید: وای از تشنگی! وای از کمی یاری کننده! (آن قدر این ناله را می گوید) تا اینکه تشنگی بین او و بین آسمان همچون دود حائل می شود.» و ادامه داد: سپس او را جز با شمشیرها جواب نمی دهند و (جام) مرگ را می نوشد. پس همچون گوسفند او را از قفا سر می برند و دشمنانش اموال او را به غارت می برند و سرهای او و یارانش را به شهرها می برند، در حالی که زنان(اسیر) با آنهاست. چنین در علم(خدای) واحد منان سبقت گرفته است. «فبکی آدم و جبرئیل بکاء الثّکلی ؛ پس آدم(ع) و جبرئیل همچون زن بچّه مرده گریستند.»(6)

ب ـ حضرت نوح و خبر شهادت امام حسین(ع)
1ـ جریان خون از کشتی نوح

انس بن مالک روایت نموده که پیامبراکرم(ص) فرمود: هنگامی که خداوند خواست که قوم نوح را هلاک نماید، دستور داد که نوح زیر نظر جبرئیل کشتی بسازد، میخهای کشتی که هزار عدد بود به وسیله جبرئیل در اختیار نوح قرار گرفت نوح تمام این میخها را در ساخت کشتی به کار برد تا این که پنج عدد باقی ماند. یکی از پنج عدد را گرفت، ناگهان نوری از آن مانند ستاره درخشیدن گرفت نوح متحیر شد ناگهان صدایی از آن میخ برآمد ای نوح من به نام بهترین از پیامبران یعنی محمد بن عبداللّه هستم، نوح گفت: ای جبرئیل حال و کیفیت این میخ چگونه است که من تا کنون چنین میخی ندیده ام.

جبرئیل جواب داد این میخ به نام خاتم پیامبران حضرت محمد(ص) است که باید آن را در سمت راست کشتی نصب کنی، نوح چنین کرد پس میخ دوم را برداشت از آن نیز نوری برخاست پرسید این چه بود؟ جواب داد: این میخ به نام پسر عموی پیامبر سید اوصیاء علی بن ابی طالب(ع) است و باید در سمت چپ کشتی نصب شود. نوح چنین کرد. میخ سوم را برداشت باز نوری از او پدیدار شد جبرئیل گفت: این میخ به نام فاطمه زهرا(س) است و باید در کنار پدر بزرگوارش نصب شود، نوح چنین کرد. چهارمی را برداشت از آن نیز نوری برخاست، جبرئیل گفت: این به نام امام حسن مجتبی است آن را در کنار پدرش قرار ده نوح نیز انجام داد.

امّا همین که میخ پنجم را برداشت ابتدا نوری از آن برخاست ولی وقتی آن را به کشتی کوبید خون از آن جاری شد، جبرئیل گفت: این میخ به نام حسین است و قصّه شهادت امام حسین(ع) و رفتار امّت را با او برای حضرت نوح شرح داد.(7)

2ـ گذر نوح به کربلا

در روایت آمده هنگامی که نوح سوار بر کشتی شد، تمام دنیا را سیر کرد. «فلمّا مرّت بکربلاء اخذته الارض؛ پس هنگامی که به سرزمین کربلا رسید، زمین آن را به سمت خود گرفت نوح(ع) از غرق شدن ترسید. پس پروردگارش را خواند که پروردگارا تمام دنیا را دور زدم، در هیچ کجا این چنین احساس خطر نکردم، اینجا کجاست؟ جبرئیل نازل شد و گفت: «یا نوح فی هذا الموضع یقتل الحسین سبط محمّدٍ خاتم الانبیاء و ابن خاتم الاوصیاء؛ای نوح! در این محل نوه محمد(مصطفی(ص)) خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء (علی(ع)) کشته می شود.»

نوح(ع) گفت: قاتل او کیست؟ جبرئیل گفت: قاتلش ملعون هفت آسمان و هفت زمین است. پس نوح(ع) چهار بار او را لعنت کرد.(8)

ج: گذر ابراهیم (ع) از کربلا
در روایت آمده که ابراهیم(ع) از کربلا عبور کرد، در حالی که سوار بر اسب بود. اسب لغزید و ابراهیم(ع) افتاد و سرش شکست و خون جاری شد. ابراهیم(ع) استغفار کرد و گفت: خدایا! چه خطایی از من سر زده است؟ جبرئیل نازل شد و گفت: «یا ابراهیم ما حدث منک ذنبٌ ولکن هنا یقتل سبط خاتم الانبیاء و ابن خاتم الاوصیاء فسال دمک موافقة لدمه؛ ای ابراهیم! گناهی از تو سر نزد ولکن در این محل نوه خاتم پیامبران و فرزند خاتم اوصیاء (حسین بن علی علیهما السلام) شهید می شود. پس خون تو به موافقت خون او جاری شد.»

سؤال کرد: قاتل و کشنده او کیست؟ جواب داد: ملعون اهل آسمان و زمین. و قلم بر لوح، قاتل حسین را لعن کرد.پس خداوند به قلم وحی کرد: تو به خاطر این لعن، سزاوار ستایش و تحسین خواهی بود. آن گاه ابراهیم(ع) دستهایش را بلند کرد و یزید را بسیار لعن کرد و اسبش با زبان فصیح آمین گفت.(9)

د: اسماعیل و خبر شهادت امام حسین(ع)
در روایت آمده که حضرت اسماعیل گوسفندانش در کنار شط فرات به چرا مشغول بودند، روزی چوپانش خبر داد که گوسفندان چند روزی است که از آب شط فرات نمی آشامند علّت چیست؟ حضرت اسماعیل از خداوند متعال راز مسئله را پرسید؟ جبرئیل نازل شد و گفت: ای اسماعیل از خود گوسفندان بپرس زیرا آنها از راز آن تو را خبر می دهند؟ اسماعیل(ع) خطاب به گوسفندان فرمود: چرا از این آب نمی نوشید؟ «فقالت بلسانٍ فصیحٍ: قد بلغنا انّ ولدک الحسین(ع) سبط محمد یقتل هنا عطشاناً فنحن لانشرب من هذه المشرعة حزناً علیه؛ با زبان فصیح جواب دادند که به ما خبر رسیده که پسر تو حسین نوه محمد(مصطفی) در اینجا با لب تشنه شهید می شود پس ما به جهت اعلام حزن و اندوه بر او از این آب نمی نوشیم. آنگاه اسماعیل از قاتل حسین(ع) پرسید، گفتند: قاتل او کسی است که اهل آسمان و زمین و تمام مخلوقات او را لعن می کنند«فقال: اسماعیل اللّهم العن قاتل الحسین(ع)؛(10)پس اسماعیل عرض کرد: خدایا کشنده امام حسین(ع) را لعنت کن.»

هـ: گذر حضرت موسی(ع) به کربلا
در روایت آمده که حضرت موسی(ع) با یوشع بن نون در بیابان مشغول گردش بود. وقتی که به زمین کربلا رسید، کفشش پاره شد و خاری در پایش فرو رفت و از آن خون جاری شد. پس عرض کرد: پروردگارا! چه از من سر زد (که برایم چنین پیشامدی کرد)؟ «فاوحی الیه انّ هنا یقتل الحسین و هنا یسفک دمه فسال دمک موافقةً لدمه؛ پس خداوند به او وحی کرد که در اینجا حسین(ع) کشته می شود و خونش ریخته می شود و خون تو به جهت همراهی خون او جاری شد.»

عرض کرد: پروردگارا! حسین(ع) کیست؟ خطاب رسید که او نوه محمد مصطفی(ص) و پسر علی مرتضی(ع) است. عرض کرد: قاتل کیست؟ پس گفته شد: لعنت شده ماهیان دریاها، حیوانات وحشی بیابانها و پرندگان هوا می باشد. پس حضرت موسی(ع) دستهای خود را بلند کرده بر (قاتل حسین) یزید لعن کرد و یوشع آمین گفت و از آنجا گذشتند.(11)

در حدیث دیگر آمده است که موسی(ع) از خداوند خواست که به او علّت برتری امّت محمد(ص) را بر سایر امتها بگوید. خداوند فرمود: به ده خصلت است، از جمله داشتن عاشورا است: «قال موسی یا ربّ و ماالعاشوراء قال البکاء و التباکی علی سبط محمّدٍ(ص) و المرثیة و العزاء علی مصیبة ولد المصطفی؛ موسی عرض کرد که عاشور چیست؟ خداوند فرمود: مقصود گریه یا تباکی کردن و روضه خوانی و عزاداری بر مصیبت فرزند مصطفی(ص) است.» ای موسی! هر بنده ای از بندگان من که بر فرزند مصطفی در آن روزگار گریه یا تباکی یا عزاداری کند حتماً در بهشت جاودانه خواهد بود. و هر کس دارایی اش را در راه محبت او به عنوان طعام یا به هر عنوانی، درهم باشد یا دینار انفاق کند، دارایی اش را در دنیا با برکت قرار خواهیم داد، آن طور که در مقابل هر درهمی که داده، هفتاد درهم به او عنایت خواهیم کرد و در قیامت او را مورد عفو خویش قرار داده، گناهانش را می آمرزم.(12)

و: فرود سلیمان(ع) در کربلا
مرحوم مجلسی نقل می کند که سلیمان(ع) بر بساط در هوا سیر می کرد گذرش به سرزمین کربلا افتاد. ناگهان باد سه بار او را دایره وار چرخاند، به طوری که ترسید سقوط کند. آن گاه باد آرام گرفت و بساط سلیمان(ع) در کربلا فرود آمد. پرسید: چرا در اینجا فرود آمدی؟ «فقالت انّ هنا یقتل الحسین(ع) فقال و من یکون الحسین فقالت سبط محمّدٍ المختار و ابن علیّ الکرّار؛ پس باد عرض کرد: به راستی اینجا حسین(ع) کشته می شود. پس سؤال کرد: حسین کیست؟ جواب داد: نوه(پیغمبر خاتم) محمد برگزیده و پسر علی کرّار(حمله کننده به دشمن) است. پرسید: چه کسی با او می جنگد؟ جواب داد: ملعون آسمان و زمین، یزید. پس سلیمان(ع) دست به سوی آسمان بلند کرد و لعن و نفرین بر او فرستاد و جن و انس آمین گفتند: آن گاه باد بساط سلیمان(ع) را حرکت داد.(13)

ز: عیسی(ع) و یاران در کربلا
نقل شده که حضرت عیسی(ع) با یاران خود در حرکت بود که ناگهان گذرش به کربلا افتاد. در این هنگام، شیری قوی را دیدند که دستهای خود را پهن کرده و خوابیده و راه را بسته است. پس حضرت عیسی(ع) نزد شیر رفت و فرمود: چرا اینجا نشسته ای و نمی گذاری ما برویم؟ شیر با زبان فصیح و گویا جواب داد: من نمی گذارم از این راه بروید مگر وقتی که: «تلعنوا یزید قاتل الحسین(ع) فقال عیسی(ع) و من یکون الحسین قال هو سبط محمّدٍ النّبیّ الامّی و ابن علیٍ الولیٍ؛ به قاتل حسین(ع) یزید لعن کنید. پس عیسی(ع) فرمود: حسین کیست؟ گفت: سبط محمد پیغمبر امّی و فرزند مولا علی(ع).»

آن گاه پرسید: یزید کیست؟ جواب داد: نفرین شده در نزد حیوانات وحشی و درندگان. پس حضرت عیسی(ع) دستهایش را برای نفرین بر یزید بلند کرد و بعد از لعن و نفرین، یارانش همه آمین گفتند و شیر هم راه را برای آنها باز کرد و از آنجا گذشتند.»(14)

ح: پیامبر خاتم و خبر از شهادت حسین(ع)
پیامبر اکرم(ص) در موارد متعددی از شهادت امام حسین(ع) و کیفیّت آن خبر داده و مفصّل برای آن حضرت عزاداری و سوگواری کرده است. جالب این است که تعدّد اعلام پیامبر اکرم(ص) به این جهت بوده که از طرف خداوند

توسط ملائک آسمانی بارها این خبر به او اعلام شده بود. اینک به نمونه هایی اشاره می شود که بیشتر در منابع اهل سنّت آمده است:

1. گریه هنگام ولادت امام حسین(ع)

حافظ احمد بن حسن بیهقی به نقل از علی بن حسین علیهما السلام از اسماء بنت عمیس روایت می کند که گفت: «من در ولادت حسن وحسین قابله جده ات فاطمه(س) بودم. وقتی حسین(ع) به دنیا آمد، رسول خدا(ص) به سراغ من آمد و فرمود ای اسماء! فرزندم را بیاور! حسین(ع) را در پارچه سفیدی قنداق کرده، به دست آن حضرت دادم. در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. آن گاه او را در دامن خود گذاشته. گریستند. عرض کردم: پدرم به فدایت چرا گریه می کنید؟ فرمود: بر این پسرم! گفتم: او که تازه متولد شده است! فرمود: ای اسماء! پسرم را گروه ستمگران خواهند کشت. خداوند شفاعتم را به ایشان نرساند! آن گاه فرمود: ای اسماء! این مطلب را برای فاطمه نگو، چون تازه بچه دار شده است.»(15)

2. تعبیر خواب ام الفضل

ام الفضل می گوید: به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض کردم: دیشب خواب بسیار ناراحت کننده ای دیدم. حضرت فرمود: خوابت را نقل کن! عرض کردم: در خواب دیدم که گویا قطعه ای از بدن مبارک شما جدا و در دامن من گذاشته شد. حضرت فرمودند: خیر(خواب خوبی) دیده ای. از فاطمه(س) فرزندی به دنیا می آید و در دامن تو رشد می کند. چندی بعد فاطمه(س) حسین(ع) را به دنیا آورد و چنان که پیامبر(ص) فرموده بود، حسین(ع) در کنار من (و تحت تربیت من) قرار گرفت.

روزی بر پیامبر وارد شدم. حسین(ع) را در دامن خود نشاند، «فاذاً عینا رسول اللّه تهرقان

من الدّموع فقلت یا نبیّ اللّه بابی انت و امّی مالک قال اتانی جبرئیل علیه الصّلوة و السّلام فاخبرنی انّ امّتی ستقتل ابنی فقلت هذا فقال نعم و أتانی تربةً من تربةٍ حمراء؛ناگهان چشمان رسول خدا(ص) اشک ریزان شد. عرض کردم: پدر و مادرم به قربانت ای رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمودند: جبرئیل نازل شد و خبر داد که امّتم فرزندم حسین را به قتل می رسانند. گفتم: این (فرزند) را؟ فرمود: آری. سپس خاک سرخی را به من دادند. و این خاک همان خاکی بود که سالیان بعد حسین بر روی آن به شهادت رسید».(16)

3. خبر شهادت در خانه ام سلمه

ام سلمه می گوید: حسن و حسین علیهماالسلام در جلو پیامبر(ص) در خانه من مشغول بازی بودند. جبرئیل نازل شد و گفت: «یا محمّد انّ امّتک تقتل ابنک هذا من بعدک فأومأبیده الی الحسین فبکی رسول اللّه(ص) و وضعه الی صدره؛ ای محمّد! امّت تو فرزندت حسین را بعد از تو شهید خواهند کرد. آن گاه رسول خدا(ص) گریست. سپس حسین را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید.» و فرمود: این تربت در نزد تو امانت باشد. سپس خاک را بویید و فرمود: ای ام سلمه! هرگاه این تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان که فرزندم حسین به شهادت رسیده است.(17)

4. سوگواری رسول خدا(ص) در منزل زینب

حافظ ابویعلی از زینب، دختر جحش نقل می کند:«در یکی از روزهایی که رسول خدا(ص) در منزل من بود، امام حسین(ع) که تازه راه افتاده بود، در آنجا بود. وقتی وارد اتاق رسول خدا(ص) شد، او را گرفتم. فرمود: رهایش کن! او را رها کردم. آن گاه وضو گرفت و به نماز ایستاد، در حالی که حسین(ع)

را در آغوش داشت. هرگاه به رکوع می رفت، او را به زمین می نهاد.پس از نماز شروع به گریه کرد. عرض کردم: یا رسول اللّه! امروز موضوعی از شما مشاهده کردم که تا کنون مثل آن را ندیده بودم. فرمودند: جبرئیل آمدو خبر داد که امّتم این کودک را می کشند. به جبرئیل گفتم، تربت او را به من نشان ده! جبرئیل خاک سرخ رنگی برایم آورد.»(18)

5. عزاداری رسول خدا(ص) در منزل عایشه

عایشه می گوید: روزی جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و در حالی که حسین(ع) از شانه آن حضرت بالا می رفت و بازی می کرد، به آن حضرت گفت: «یا محمّد انّ امّتک ستقتل بعدک و یقتل ابنک هذا من بعدک و مدّ یده فأتاه بتربةٍ بیضاء و قال فی هذه الارض یقتل ابنک اسمها الطّف؛ ای محمّد! به زودی امّت تو قتل می کنند و این فرزند تو را پس از تو خواهند کشت. آن گاه جبرئیل دست برد و خاک سفید رنگی آورد و گفت: فرزندت در این سرزمین که نام آن طفّ است کشته می شود.»

پس از آنکه جبرئیل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالی که خاک را در دست داشت و گریه می کرد، گروهی از یارانش که ابوبکر، عمر، علی(ع)(19)، حذیفه، عمار و ابوذر در بین آنها حضور داشتند، وارد شدند و فرمودند: جبرئیل به من خبر داده است که فرزندم حسین پس از من در سرزمینی به نام طف کشته می شود و این خاک را به من نشان داده که محل شهادت و قبر او در این خاک خواهد بود.»(20)

6. گریه در هنگام روبه رو شدن با بنی هاشم

حافظ ابوبکربن ابی شیبه از عبداللّه مسعود روایت کرده است: «همراه جمعی از صحابه در محضر رسول خدا(ص) بودیم که گروهی از بنی هاشم به سوی آن حضرت می آمدند. چون چشم

پیامبر(ص) به آنان افتاد، چشمان مبارکشان غرق در اشک شد و رنگ رخسارشان دگرگون گردید. ابن مسعود می گوید: خدمت آن حضرت عرض کردم: در چهره شما آثار ناراحتی می بینم؟ فرمود: ما اهل بیتی هستیم که خداوند متعال آخرت را برای ما، بر دنیا ترجیح داده است، اهل بیتم پس از ما بلاها خواهند دید و از بلاد خویش طرد خواهند شد.»(21)

8. گریه پیامبر و اصحاب

در روایت آمده است که امام حسین(ع) کودکی دو ساله بود. پیامبر(ص) برای سفری آماده گردیدند. در همان گامهای نخستین ناگهان توقف کرده، فرمودند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون»(22) و اشک از چشمان مبارکشان جاری گردید. علّت گریه را جویا شدند، فرمود: «هذا جبرئیل یخبرنی عن ارضٍ بشطّ الفرات یقال لها کربلاء یقتل فیها الحسین بن فاطمة(س)؛ هم اکنون جبرئیل مرا از سرزمینی آگاه کرد که در کنار شط فرات قرار دارد و نامش کربلاست. حسین فرزند فاطمه در آن سرزمین به شهادت می رسد.»

از قاتل او جویا شدند؟ فرمود: مردی که نامش یزید است، قاتل فرزندم خواهد بود و هم اکنون محل کشته شدن و دفن حسین را با چشم خود می نگرم. آن گاه پیامبر(ص) با حالت غمگین از رفتن به مسافرت منصرف شد و دست راست را بر سر حسن(ع) و دست چپ را بر سر حسین(ع) گذاشت و سپس دست به دعا برداشت: بارالها! محمد بنده و پیامبر توست و این دو، پاکان اهل بیت و برگزیدگان ذریه من و اصل و ریشه من هستند. این دو را در میان امتم به جانشینی خود می گذارم،«اللّهم فبارک له فی قتله و اجعله من سادات الشّهداء؛خدایا! شهادت را برای حسین مبارک گردان و او را سرور شهیدان قرار ده.» خدایا! برای قاتل و

خوار کننده اش برکتی قرار مده!

زمانی که سخنان پیامبر(ص) به اینجا رسید، صدای افراد حاضر در مسجد به گریه بلند شد. حضرت فرمود: «اتبکون ولاتنصرونه؛آیا(بر او) گریه می کنید و او را یاری نمی کنید؟» پس از آن مسجد خارج شد و بعد از لحظاتی در حالی که رنگش متغیّر و چهره اش برافروخته شده بود، به مسجد بازگشت و با چشمانی گریان فرمود:«ای مردم! دو گوهر گرانبها در میان شما بر جای می گذارم، کتاب خدا و عترتم که آمیخته با آب حیاتم و ثمره وجودم می باشند. این دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامی که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند...پس مواظب باشید! شما را ملاقات نکنم، در حالی که با اهل بیتم دشمنی و بر آنان ستم کرده باشید.»(23)

9. گذر پیامبر اکرم(ص) به کربلا

از ام سلمه نقل شده است که شبی رسول خدا(ص) از نزد من بیرون رفت و مدّتی طول کشید. سپس مراجعت کرد، در حالی که ژولیده و غبارآلود بود و چیزی در دست داشت. عرض کردم: ای رسول خدا! چه شده شما را ژولیده مو و غبارآلود می بینم؟ فرمود: در این هنگام مرا به طرف یکی از سرزمین های عراق که آن را کربلا می گویند سیر دادند. پس جایگاه شهادت فرزندم حسین(ع) و عده ای از اهل بیتم را مشاهده کردم و بعد مشغول جمع آوری خاک آنجا شدم.

آن گاه دست خود را باز کرد و دیدم قدری خاک سرخ بود. فرمود: ابن را بگیر و در شیشه ای نگهداری کن! سپس آن را گرفتم و در شیشه ای از آن محافظت کردم تا وقتی که امام حسین(ع) از مکّه خارج و به طرف عراق رهسپار گردید. من پیوسته شب و روز به این شیشه نگاه می کردم و آن را باز کرده می بوییدم و می گریستم تا اینکه روز دهم، یعنی روز شهادت امام حسین(ع) فرا رسید. صبح عاشورا به شیشه نگاه کردم، خبری نبود، لیکن همین که عصر عاشورا فرا رسید، دیدم خون تازه ای از آن شیشه و خاک می جوشد. با دیدن این صحنه، صدای گریه و ناله ام بلند شد، امّا از ترس دشمن خودداری کردم و پیوسته این روز را در خاطر داشتم تا آن زمان که خبر شهادت امام حسین(ع) به مدینه رسید و آنچه دیده بودم، محقق شد.»(24)

گریه امیر مؤمنان علی(ع) در کربلا
علاوه بر انبیاء(ع) امامان معصوم(ع) نیز قبل از ولادت امام حسین(ع) برای آن حضرت سوگواری کردند که در اینجا به ذکر گریه علی(ع) در کربلا اشاره می کنیم:

ابن عباس می گوید: همراه علی(ع) در جنگ صفین از سرزمین نینوا گذشتیم، به من فرمود: «یا ابن عبّاس اتعرف هذا الموضع قلت له ما اعرفه یا امیرالمؤمنین فقال(ع) لو عرفته کمعرفتی لم تکن تجوزه حتّی تبکی کبکائی قال فبکی طویلاً حتی اخضلّت لحیته و سالت الدّموع علی صدره و بکینا معاً؛ ای ابن عباس! آیا این سرزمین را می شناسی؟ عرض کردم: خیر، ای امیرمؤمنان. آن حضرت فرمود: اگر مثل من آن را می شناختی، از اینجا عبور نمی کردی، مگر آنکه مانند من می گریستی. آن گاه شروع به گریستن کرد تا اینکه اشک محاسن ایشان را فرا گرفت و بر سینه مبارکشان جاری شد. ما نیز با آن حضرت گریستیم.»

«و هو یقول اوّه اوّه مالی و لآل ابی سفیان مابی و لآل حربٍ حزب الشّیطان و اولیاء الکفر صبراً یا ابا عبداللّه...ثمّ بکی بکاءً طویلاً و بکینا معه حتّی سقط لوجهه و غشی علیه طویلا ثمّ افاق؛ علی(ع) می فرمود: ای وای ای وای (شگفتا) مرا با آل ابوسفیان و آل حرب، حزب شیطان و اولیاء کفر، چه کار! (در همین حال فرمود:) ای ابا عبداللّه! صبر و مقاومت داشته باش! و آن گاه بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم، به گونه ای که آن حضرت با صورت به زمین فرود آمد و از هوش رفت و پس از مدّتی به هوش آمد».(25)

اصبغ بن نباته نیز می گوید:«همراه علی(ع) از سرزمین کربلا گذر کردیم. محل شهادت شهداء کربلا را نشان داد و فرمود: در این محل جوانانی از آل محمّد(ص) کشته می شوند که آسمانها و زمین بر آنها گریه خواهند کرد.»(26)

همچنین عبداللّه بن نجی از پدرش نقل می کند: در کنار علی(ع) عازم جنگ صفین بودیم. ناگهان علی(ع) فریاد زد: «اصبر یا ابا عبداللّه بشطّ الفرات قلت و ماذا قال دخلت علی رسول اللّه(ص) ذات یومٍ و عیناه تفیضان قلت یا نبیّ اللّه اغضبک احدٌ ما سال عینک تفیضان قال بلی قام من عندی جبرئیل قبل محدّثین انّ الحسین یقتل بشط الفرات؛ ای اباعبداللّه! در کنار شط فرات توقف کن! عرض کردم: مگر چه شده است؟ فرمود: روزی نزد رسول خدا(ص) وارد شدم، چشمان مبارکش پر از اشک بود، عرض کردم: یا رسول اللّه! کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا چشمانتان پر از اشک شده است؟ فرمود: نه، بلکه جبرئیل نزد من آمد و مرا از شهادت حسین در کنار شط فرات آگاه ساخت.» و گفت: آیا از خاک آنجا می خواهی؟ گفتم: بلی. آن گاه مشتی از خاک آنجا را به من داد. از آن زمان ریزش اشک امانم نداد.(27)

پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ

28. اصول مدّاحی، ناصری نژاد، ج 1، ص 168.

29. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، اعمال سوم شعبان، ص 270.

30. کامل الزیارات، به نقل از آشنایی با حسین، میرزا باقر زخره ای اصفهانی، قم، نامدار، اول، 1382، ص 308، با تلخیص.

31. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق، ج 44، ص 242، ح 37؛ منتخب تاریخ، ص48.

32. سوره بقره، آیه 37.

33. بحارالانوار، ج 44، ص 245، ح 44.

34. ناسخ التواریخ، مرحوم سپهر، حالات اباعبداللّه الحسین(ع)، ص 111؛ آشنایی با حسین(ع)، همان، ص 309 ـ 310.

35. بحارالانوار، ص 243، ح 38، منتخب طریحی، ص 48.

36. بحارالانوار، ج 44، ص 243، ح 39، منتخب طریحی 38.

37. همان، ص 243 ـ 244.

38. همان،ص 244 ح 41 ؛ ناسخ، ج 1، ص 284.

39. معالی السبطین، ص 143 ؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318، ح 14.

40. بحارالانوار، ج 44، ص 244، ح 42 ؛ منتخب طریحی، ص 50، ناسخ، ج 1، ص 274.

41. همان، ح 43 ؛همان، ناسخ، ج 1، ص 275 منتخب طریحی، ص50.

42. مقتل، حافظ ابوالمؤید خوارزمی، ج 1، فصل ششم، ص 88؛ ذخائر العقبی حافظ محب الدین طبری، باب 9، فی ذکر الحسن و الحسین، ص119.قابل ذکر است در این بخش از زحمات حسین رجبی، در کتاب، «پاسخ به شبهات عزاداری» بهره برده ایم.

43. مستدرک علی الصحیحین، کتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176، کنزالعمّال، متقی هندی، بیروت مؤسسة الرسالة، ج 12، ص 123، ح34300 ؛ المنتظم، ج 5، ص 78، و ج 6، ص 386.

44. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نورالدین هیثمی، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسین، ذخائر العقبی، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص 265.

45. کنزالعمّال، ج 6، ص 223 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 188.

46. این ترتیب که علی(ع) سوم ذکر شده توسط عائشه انجام گرفته است.

47. مقتل خوارزمی، ج 1، ص 159؛اعلام النّبوة، ماوردی، ص 83؛ الصواعق المحرقة، ابن حجر، فصل سوم، احادیث وارده درباره اهل بیت، ص 192.

48. المصنف، ابن ابی شیبه، ج 2، ص 697؛ کتاب الفتن، شماره 74، صحیح، ابن ماجه، ج 2، ص 518؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص464.

49. سوره بقره، آیه 156.

50. مقتل، عبدالرحمان بن علی معروف به ابن جوزی، ج 1، ص 164، به نقل از پاسخ به شبهات عزاداری، حسین رجبی، دفتر نمایندگی رهبری، اول، 1379، ص 75 ـ 76.

51. الارشاد، شیخ مفید، ص 250، اسرار الشهادة، ص 81؛ آشنایی ام با امام حسین(ع)، ص 313.

52. بحارالانوار، ج 44، ص 252 ـ 254.

53. امالی، شیخ صدوق، ص 534؛ المصیبة، ج 1، ص 64 ؛ مقتل خوارزمی، باب هشتم، ص 162، تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 225؛ کتاب صفین، نصربن مزاحم، ص 58.

54. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 85؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 3، ص288 ؛ المصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 632 ؛ الفتن، ح 259، الصواعق المحرقه، ص 193.

-------------------------

دوش دیدم که مرا گریه کنان می بردند
فارغ از خویش به آنسوی زمان می بردند
کس و کارم همه بودند و به افغان بودند
زیر تابوت ، رفیقانِ پریشان بودند
خاک کردند و به صد ناله صدایم کردند
شب که شد گریه کنان رفته رهایم کردند
لرزه افتاد به جانم ، که رفیقان نروید
در شب تار من اینقدر شتابان نروید
اشک می ریختم و ذکر به لبهایم بود
آسمان بود که جولانگه پاهایم بود
در و دیوار به یکباره زبان وا کردند
من پر سوخته را یکسره رسوا کردند
بدنم سوخت، دلم سوخت ، جوابم کردند
از خجالت زدگی پاک خرابم کردند
ملکی گفت که پرونده سیاه است سیاه
ببریدش که پر از جرم و گناه است گناه
ببریدش که جزایش همه آتش باشد
حکم پرونده فقط آتش سرکش باشد
آه از سینه ی دلسوخته ام سر دادم
باز هم دل به غم حضرت دلبر دادم
گفتم ای شاه کجایی که پرم سوخته است
تو به دادم نرسی پا به سرم سوخته است
ای که یک عمر به یادت جگرم سوخته است
آه ارباب بیا بال و پرم سوخته است
ناگهان هودجی از جنس گل و نور آمد
پرده ها رفت کنار و یکی از دور آمد
وحشت شام سیه میل به زیبایی کرد
باز در حق من آقای من آقایی کرد
آمد و جمع ملک دست به تکریم شدند
همه پیش قدمش امر به تعظیم شدند
گفت آزاد کنیدش دل او غم دارد
چشمهایش همه شب اشک دمادم دارد
این که اینجاست دلش غصه و ماتم دارد
نوکر ماست ، غم ماه محرم دارد
این که در چشم خودش چشمۀ زمزم دارد
زیر پرونده اش امضای مرا کم دارد
این همان سینه زن ماست نپرسید که کیست؟
هیئتی بوده، مگر پیرهن اش مشکی نیست؟
امر فرمود ، از آن غصه نجاتم دادند
با نگاه کرم اش برگ براتم دادند
لطف ارباب مرا دور ز آفاتم کرد
باز مدیون غم مادر ساداتم کرد
تا رها گشتم از آن مهلکه آرام شدم
خیره بر پیرهن مشکی احرام شدم
دیدم از دور چه آهنگ غمی می آید
بوی سیب است و زسمت حرمی می آید
دیدم انگار یکی نوحه سرایی دارد
گله از غربت ایام جدایی دارد
مجلس روضه به پا بود خدایا شکرت
مجلس خون خدا بود خدا یا شکرت
همه بودند ملائک به سر و سینه زنان
انبیاء گرم عزا، اهل حرم گریه کنان
«این حسین کسیت که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست
اینقدر نیزه زدند بر بدن نازک تو
جای یک بوسه ی زینب همه اعضای تو نیست»
چشمم افتاد به ناگاه کنار منبر
روضه خوان فاطمه بود و بغلش پیغمبر
شمر برگرد نرو داخل گودال نرو
طرف این بدن خسته ی پامال نرو
شمر برگرد به سمت بدن شاه نرو
اینقدر بر بدن زخمی او راه نرو
نکش اینقدر تو از پشت سرش موی اش را
با لگد کم بزن اینقدر تو پهلویش را
اینقدر حرف سر و نیزه و شمشیر مگو
وقت افتادن سر اینهمه تکبیر مگو
یک نفر کاش بیاید بدنش بردارد
آخر این بی کفن افتاده سه دختر دارد

دریافتاندازه
فایل dze3qspy7dw4gj.mp421.72 مگابایت

افزودن دیدگاه جدید