از منظر قرآن، روح انسان چگونه معرفی می شود؟

«هُوَ الَّذِى بَعَثَ فىِ الْأُمِّیِّنَ رَسُولًا مِّنهْمْ یَتْلُواْ عَلَیهْمْ ءَایَاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الحْكْمَةَ[جمعه/۲] نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنها مى‏‌خواند و آنها

قرآن كریم هدف والای رسالت پیامبران را تهذیب نفس و تزكیه جان انسان می‌داند:
«هُوَ الَّذِى بَعَثَ فىِ الْأُمِّیِّنَ رَسُولًا مِّنهْمْ یَتْلُواْ عَلَیهْمْ ءَایَاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الحْكْمَةَ[جمعه/۲] و كسى است كه در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنها مى‏‌خواند و آنها را تزكیه مى‏‌كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى‌‏آموزد.»

و این مهم جز با شناخت روح میسر نیست؛ زیرا بدون معرفت نفس چگونه می‌توان در تهذیب آن كوشید و در تزكیه آن مجاهدت ورزید؟! بنابراین، نمی‌توان پذیرفت این كتاب كه مبیّن تمام معارف بشری است، در باب معرفت روح ساكت بوده و چیزی روشن در این زمینه نیاورده باشد؛ زیرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه می‌تواند جهان خارج از خود را بشناسد؟! و اگر قرآن انسان را به خودش معرفی نكرده باشد، چگونه می‌تواند جهان هستی را به وی بشناساند؟!
به همین جهت پیامبر اكرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛[۱] هر كس خود را شناخت خداوند خویش را هم شناخته است»
و فرمود: «أعرفكم بنفسه أعرفكم بربّه؛[۲] هر كس خود را بهتر بشناسد، پروردگار خویش را بهتر شناخته است؛»

چنان كه هر كس خدا را فراموش كند، خود را نیز فراموش خواهد كرد؛
«نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ ؛[حشر/۱۹] خدا را فراموش كردند، خداوند هم آنها را از یاد خودشان برد.»

وقتی از پیامبر اكرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)درباره روح پرسش كردند، جوابی كه برابر وحی آسمانی داد این بود كه روح از سنخ امر خداوند است؛
«وَ یَسْلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ  قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبىّ‏ِ.[اسراء/۸۵] و از تو درباره «روح» سؤال مى ‏كنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است.»

و قرآن امر پروردگار را از عالم ملكوت، یعنی از جنبه پیوند و ارتباط هر موجودی به خداوند جهان می‌داند و آن را منزّه از زمان و برتر از تدریج معرفی می‌كند؛
«وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ ؛[ سوره قمر، آیه ۵۰] امر ما یكی بیش نیست»

و تحقق آن را به مجرّد اراده پروردگار می‌داند؛ بدون دخالت چیز دیگر و بدون توقف بر شرایط مادی و اسباب استعدادی و مانند آن؛
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْا أَن یَقُولَ لَهُ كُن فَیَكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِى بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كلُ‏ شىَ‏ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛[ یس، آیات ۸۲ ـ ۸۳] تنها معرف امر پروردگار این است كه هرگاه چیزی را اراده كند به آن بگوید باش، می‌شود؛ پس خدایی كه ملكوت و جنبه ارتباط تحقق هر چیزی به دست اوست، منزّه از هرگونه تدریج و مادّیت و نظایر آن است و به سوی او بازگردانده می‌شوید.»
این خطاب «كن» چون تكوینی است، نه مانند دیگر خطابهای قراردادی، زمینه پیدایش مخاطب را فراهم می‌كند؛ یعنی در خطاب تكوینی مخاطب به مجرّد خطاب تحقق پیدا می‌كند، ولی در خطابهای اعتباری تا مخاطب تحقق نیافته باشد، خطاب جدّی نخواهد بود؛ بنابراین، روح از سنخ امر پروردگار است كه تنها اراده خداوند در پیدایش آن كافی است.

[۱]. بحار الانوار، ج۲، ص۳۲.
[۲]. الفوائد الطوسیّة، ص۷۹.

افزودن دیدگاه جدید