چرا دین بر پایه وحی است؟ چرا عقل را ناقص معرفی می کنید؟

قبل از هر چیز باید بگوییم با توجه به طیف مصادیق گسترده دین، نمی توانیم این سوال را به طور کلی جواب دهیم بنابراین جواب را بر مبنای دین اسلام بیان می کنیم که متبادر از دین در فرهنگ ما همان است.

قبل از هر چیز باید بگوییم با توجه به طیف مصادیق گسترده دین، نمی توانیم این سوال را به طور کلی جواب دهیم بنابراین جواب را بر مبنای دین اسلام بیان می کنیم که متبادر از دین در فرهنگ ما همان است.

سپس درباره سوال ابتدا باید یک فرق را درک کنیم. چون اصل و اساس دین، در دو مقام ثبوت و اثبات با یکدیگر متفاوت است. یعنی وقتی سخن از پایه دین می کنیم، یا منظورمان، پایه و اساس تحقق دین داری و عامل شکل گیری ایمان است. یا اینکه منظورمان پایه و اساس سازنده متن دین و چیستی ماهیت دین است.
به عبارت دیگر منظور از پایه دین چیست؟ اساسی که بر مبنای آن مومنان ایمان می آورند؟ یا اساسی که بر مبنای آن دین شکل می یابد؟

فرق مقام ثبوت و اثبات در مثال این گونه است که سرماخوردگی علت به وجود آمدن تب، سرفه و ... در طبیعت بدن است. (مقام ثبوت) اما در نزد پزشک، تب، سرفه و ... علت فهم سرماخوردگی است. (مثام اثبات) و جای علت و معلول عوض می شوند در حالی که اگر این زاویه دید در فرق دو مقام نبود، هرگز جای علت و معلول این گونه عوض نمی شود.

بنابراین باید فرق بین این دو را درک کرده و جواب را طبق همان دقت ها بیان کنیم. و در مقام جواب می گوییم اگر منظورمان اساس عمل مومنان باشد، باید بگوییم پایه دین داری در اسلام، عقل است. اما اگر منظور اساس خود دین باشد، باید بگوییم که آن وحی است. در واقع در مقام ثبوت، وحی است و در مقام اثبات عقل است.

همه ما به خوبی می دانیم که اصول دین در اسلام، باید به شکل تحقیقی فهمیده شود. یعنی هر کس باید با عقل خود صحت و درستی این اصول را بفهمد و همین نشان می دهد که اساس دین در اسلام عقل است. و اگر عقل اصول دینی را نپذیرد، ایمانی به وجود نمی آید. پس ستون و اساس دین داری، عقل است. و حتی قرآن برای دعوت به ایمان، از تفکر و تعقل می گوید و همه را با دلایل عقلی، به دین دعوت می کند.
اما متن دین، همه وحی است. یعنی قرآن و سنت، که ماهیت دین را شکل می دهند، پیامی است که از سوی خدای متعال برای بشر فرستاده شده و به آن وحی می گویند. و اگر وحی نباشد، هیچ آموزه دینی ای وجود ندارد.

و درباره سوال دوم نیز ظاهرا باید در کلمه "ناقص" دقت کرد. و گفت که: ناقص با غلط فرق می کند. کسی که معلومات ناقصی نسبت به خرابی ماشین خود دارد، اطلاعات موجودش غلط نیست. بلکه برای او کافی نیست. (ناقص است.) به همین دلیل، بر علم و اطلاع خود، از خرابی ماشین اعتماد کرده، و به سراغ کسی می رود که اطلاعاتش، کامل تر است.

پس ما هرگز پایه و اساس شکل گیری ایمان را تخریب نمی کنیم و عقل را غیر قابل اعتماد و غلط معرفی نمی کنیم. بلکه عقل را محور و اساسی معرفی می کنیم که همگان باید به آن توجه جدی بکنند. و بعد از مراجعه به عقل، می یابیم که خود عقل، خویشتن را ناقص می داند! یعنی هیچ کس نمی تواند بگوید: عقل من همه چیز را می فهمد!

کدام عقل است که از تمام اتفاقات پس از مرگ با خبر باشد؟ کدام عقل است که بداند غیر از عالم مادی چه عوالمی وجود دارد و جزئیات آن چگونه است و ... (توجه کنید که مادیون هرگز نمی توانند عوالم دیگر را انکار کنند! نهایتا می توانند ادعا کنند که با دلایل مادی، عوالم دیگر را نفهمیده ایم)
بنابراین بیان نقصان عقل، شناخت محدودیت های آن است، علیرغم اینکه همراه توجه اساسی به قابلیت ها و توانایی های آن می باشد.

افزودن دیدگاه جدید